فاطمه دوست داشتنی مافاطمه دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

دخمل بلا , نور چشمی و عزیز دل مامان و بابا

اواخر هفته 22 و سونوگرافی سه بعدی

1392/6/25 16:30
2,476 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل قشنگ مامانی و بابایی  .  سلام فاطمه جون عزیزم

 

 

بغلماچماچبغل

 

 

 

دیروز یکشنبه بود . 24 شهریور ماه . من توی آخرین روز 22 هفتگی بودم و دیگه داشتیم میرفتیم توی 23 هفته . صبح ساعت  10  نوبت سونوگرافی سه بعدی داشتم . دل توی دلم نبود عزیزم فرشته . هم از اینکه میخواستم تورو ببینم و صدای قلبت رو بشنوم هیجان زده بودم و هم از اینکه دوست داشتم و عجله داشتم خبر سلامتیت رو بشنوم و همه چی خوب و روبه راه باشه مضطرب بودم نازنینم . مژه

 

 

عزیز دلم برای سلامتیت خیلی دعا کردم لبخند . از اضطراب شب رو خوابم نبرد .  فقط سپردمت به خدا لبخند . همه این 22 هفته سپردمت به خدا و بعد از این هم میسپرمت به خود خدا مژه . من و بابایی همه تلاش خودمون رو میکنیم که تو سالم و سلامت باشی و سعی میکنیم خوب از تو مراقبت کنیم ولی همه چیز دست خداست . آرزو میکنم خدا بهترینها رو برات بخواد خوشگل من .ماچ

 

 

 

هر وقت بخوام برم سونوگرافی پر از اضطراب میشم ناز نازی مامان خجالت. از بس که دوستت دارم و عاشقتم و اینکه دوست دارم صحیح و سالم باشی و هیچ مشکلی نداشته باشی اینقدر مضطرب میشم ماه من. خجالتماچ

 

 

صبح زود راه افتادیم و رفتیم مرکز  ام آر آی و سونوگرافی  .  شمارمون 412 بود  و اتاق شماره 3 که مخصوص سونوی سه بعدی بود شماره 405 رو نشون میداد . یعنی 7 نفر تا نوبتمون مونده بود .قلبقلب

 

 

 

خیلی هیجان زده بودم فاطمه جونی من  فرشته.  از استرس دل درد بدی گرفته بودم ناراحت . بابایی همش من رو دلداری میداد و میگفت مطمئن باش همه چیز خوبه . خانوم فاطمه ما خوبه خوبه .  البته اینو هم بگما خوشگلم , بابایی خودشم خیلی برای سلامتیت دعا میکرد و کمی هم استرس داشت ولی خوب بابایی هم  توداره , هم اینکه ایمانشم از من قویتره . توی راهم که داشتیم میرفتیم به من میگفت به جای استرس شروع کن به ذکر گفتن تا آروم باشی . منم همین کارو کردم . آخه من مامانی حرف گوش کنی هستم . نیشخند خجالت

 

 

 

خلاصه ساعت حدود 11  نوبت ما شد و من رفتم داخل لبخند . البته بابایی هم چند دقیقه بعد از رفتن من وارد اتاق شد.لبخند

 

 

خیلی لحظه هیجان انگیزی برای من بود فرشته . آخه بابایی هم اینبار اومد داخل اتاق و میخواست تورو ببینه و صدای قلب کوچولوت رو بشنوه. ماچلبخند

 


وقتی دکتر شروع کرد به سونو کردن فقط مانیتور روبه رو رو نگاه میکردم مژه . همین که تصویر صورت خوشگلت افتاد روی صفحه ماینتور قند توی دلم آب شد مامانی بغلبغل . رنگ تصویر نارنجی بود و تو چشمات  رو بسته بودی  و دستاتو جمع کرده بودی و گذاشته بودی تو بغلت بغلبغل . مثل این بود که دستت زیر چونت باشه .  قربون ژست گرفتنت بشه مامانی .ماچبغلبغل

 

 

با این وجود که تصویر خیلی واضح واضح نیست توی سونو , ولی همینقدر هم که میدیدمت چطوری نشستی توی دل مامانی  ,  قند توی دلم آب میشد بغل  .  تصویر مدام میومد و میرفت . دکتر هم با دقت نگاه میکرد و یه سری اعداد رو میگفت. لبخند

 

 

من چندین بار راجع به سلامتیت پرسیدم و هر بار دکتر گفت که خوبه. مژه

 

 

به دکتر گفتم که من قبلا یک بار یه نینی کوچولو داشتم که توی سونوی هشت ماهگیش هرنی دیافراگم نشون داده و بعد از به دنیا اومدنش هم دوباره رفته پیش خدا ,افسوسافسوس

 

 

پرسیدم  فاطمه جونیم که همچین مشکلی نداره ؟ و دکتر گفت نه خدارو شکر چنین مشکلی تا به اینجا که نداره . لبخند

 

 

چند دقیقه بعد پرسیدم که خانوم دکتر حرکتاش خوبه ؟ ایشونم گفتن بله حرکتشم خوبه.لبخند

 

 

بازم کمی بعد پرسیدم همه انداماش تشکیل شده ؟ و دکتر با خونسردی گفت بله.لبخند

 

 

من رو که اگر میزاشتن ,  دوست داشتم از تک تک اعضای بدنت سوال کنم و دکتر هم مفصل برام توضیح بده , لبخند ولی میدونم که هرگز امکان همچین چیزی نیست و نخواهد بود و دکترا همیشه خونسردن و کم حرف و به کوچکترین توضیحی قناعت میکنن . چشمک

 

 

بعد هم صدای قلب کوچولوت رو شنیدم که تند تند داشت میزد  قلب قلب  قربون قلب کوکولوت برممممممممم بغلبغل کوچولوی مامانی ماچماچ ,  من فقط مانیتورو نگاه میکردم که از همه لحظه ها استفاده کنم و هر وقت که عکست روی صفحه ظاهر میشه با دقت نگاهت کنم لبخند. فدای نشستنت بشم من . ماچماچ

 

 

قربونت برم که اینقدر تو ماهی و مامانی رو اذیت نمیکنی دختر گل من.بغلماچبغل

 

 

وقتی از مرکز سونو اومدیم بیرون ,  خیلی خوشحال بودم که حالت خوب بوده و مشکلی نداشتی. لبخندقرار شد عصر بعد از ساعت 6 بابایی بره و عکس و سی دی سونو رو همراه جوابش بگیره و بیاره.لبخندفرشته

 

 

خیلی خوشحال بودم ولی خیلی هم احساس خستگی میکردم  لبخند.  دوست داشتم زودتر بیام و خبر سلامتیت رو بزارم توی وبلاگت و همه دوستای گلمون با خبر و از خبر سلامتیت خوشحال بشن.لبخند

 

 

ولی وقتی رسیدم خونه خیلی خسته بودم . سر گیجه داشتم  و بیحال بودم ناراحت . اول فکر کردم از خستگی سرم گیج میره ولی حتی بعد از یکی دو ساعت خواب هم این حالت ضعف شدید و بی حالی و سر گیجه خوب نشد.ناراحت

 

 

خیلی روبه راه نبودم نازنینم . بعد از درست کردن شام که دیگه فکر میکردم دارم غش میکنم لبخند. حتی گلوم هم میسوخت و نفسم در نمی اومد. فکر کردم فشارم پایینه ولی فشارمم روی 10.5 بود و کم نبود , اما حال خیلی بدی داشتم  . فکر کنم به خاطر فشار زیادی که صبح بهم وارد شد و با استرسی که داشتم و گرما و خستگی که بهش اضافه شده بود حسابی بیحال شده بودم عزیز دلم.لبخند

 

 

به خاطر اینکه یه وقت تو هم اذیت نشی و بهت فشار نیاد دیگه دیروز نیومدم اینجا و چیزی یادداشت نکردم و موکول کردم به امروز همه چیز رو. لبخندماچ

 


امروز خیلی بهترم عزیز دلم  ماچبغل .  صبح هم بیحال بودم و حال نداشتم زود بیدار شم ولی تو همش تکون میخوردی و لگد میزدی چشمک . فکر کنم میگفتی مامانی زود باش بیدار شو من گشنمههههههههههه . ماچماچ از دست این مامانی تنبل خواب آلو . خجالتخجالتخنده آخه دیشب خیلی شام هم نخوردم خوشگلم . لبخند

 


الان خیلی خوبم نازنازی مامان . ضعفم برطرف شده و دیگه بیحال نیستم. خیالت راحت قند عسلم.ماچماچ .    بغل خوشحالم که  تو خوبی نازنیممممممممممم. بغل


میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتت عزیز دل مامانی و بابایی .ماچماچ همیشه خوببببببب باش . باشهههههههه؟ماچماچ

 

 

به بابایی میگم عکس سونوی ان تی  و عکس این سونوی سه بعدیت  رو اسکن کنه , تا بزارمش توی وبلاگت , هم برای یادگاری و هم اینکه خودم از دیدنش همیشه خوشحال بشم و خاطراتم زنده بشه .بغلماچبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

خاله پارمیدا
25 شهریور 92 23:39


اوخیییییییییییییی
فاطمه جونی واسه مامان باباش ژست گرفته .
الهیییییییییییییی

شما هم مثل عروس ما همش استرس میگیرید

آروم باشید تا نی نی نازتونم آروم باشه


سلام خاله مهربون پارمیدای عزیز
ممنون اومدی پیشمون خانومی.

آره این استرس کشت منو
خیلی سعی میکنم ولی همش بی فایده است دیگه

چشم بازم سعی خودم رو میکنم خانومی . ممنون . بازم پیش ما بیا
مامان گلی
26 شهریور 92 1:00
سلام مامانی.
وای منم عاشق سونو بودم . حستو درک میکنم . زیبا نوشتی برا دخمل جونی.
راستی گفتی یک بار تو هشت ماه برا نی نی مشکلی پیش اومد.مگه قبلا هم باردار شده بودی؟!؟!؟یعنی نی نی تو دنیا نموند؟!؟!؟!؟!خیلی ناراحت شدم.
انشاالله به حق امام رضا فاطمه جون صحیح و سالم به دنیا بیاد . مراقب خودت باش عزیزم . حتماعکسشو بزار.


سلام مامان گلی مهربون دوقلوهای ناز و شیرین

ممنون عزیزم پیش ما اومدی . خیلی خوشحال شدم برامون یادگاری گذاشتی . آره واقعا حس قشنگیه دیدن کوچولوت که توی دلت داره وول میخوره

آره عزیزم . بارداری دومم هست این بار . یه بار نینی کوچولوم رو که یه پسر به نام مهدی بود و دو روز از به دنیا اومدنش میگذشت رو از دست دادم . خیلی ناراحت کننده بود.

از دعای خیرت ممنونم عزیزم. انشاالله همینطور باشه و فاطمه جونیم سالم و سلامت دنیا بیاد.

اگه بشه عکسش رو میزارم.
بازم پیش ما بیا خوشحالم میکنی.
مامان مهرناز
26 شهریور 92 1:46
جانم چه استرسی داشتی
خداروشکر که فاطمه جونی حالش خوبه
خیلی مراقب خودت باش عزیزم
ان شالله که بحق صاحب اسمش صحیح وسالم بیاد تو بغلت


سلام مامانی مهربون مهرناز جون
خیلی ممنون عزیزم . لطف داری به ما. چشم حتما خانومی.
ممنون از دعای خیرت . انشاالله همینطور باشه .
رزیتا مادر آرمیتا
26 شهریور 92 8:38
سلام مامانی عزیز .
انشاالله که خدا یک فاطمه صحیح و سالم و خوشگل و ناز بهتون بده .....

سلام رزیتا جان مامانی آرمیتای خوب و ناز

ممنون از دعای خیرت عزیزم.انشاالله که همینطور باشه خانومی . بازم پیش ما بیا . خوشحالم میکنی

مامان آوا
26 شهریور 92 10:19
سلام مامانی فاطمه جون . خدارو شکر . خیلی خوشحال شدم . عزیزم زود عکسشو بزااااااااااار .



سلام مامانی آوا جون خوشگل
خیلی ممنون بهمون سر زدی. لطف داری عزیزم . انشاالله اگه بشه عکسش رو هم میزارم
مامانٍ زهرا
26 شهریور 92 18:56
خداروشکر که فاطمه خانوم سالم و سلامته.
انشاالله تپل مپل و صحیح و سالم بیاد پیش مامان و باباش
مراقب خودت باش


سلام مامانی مهربون زهرا کوچولو

ممنون خانومی , شما لطف داری . انشاالله که همینطور باشه.
بازم پیش ما بیا . منتظرم
معصومه
27 شهریور 92 15:01
ببخش حال ندارم زیاد بنویسم ممنونم به وبلاگم اومدی و از راهنمایی هات سپاسگذارم....................
دوستت دارم و خوشحالم دخترت سالمه


سلام معصومه جان عزیزم.
امیدوارم هر چه زودتر حالت بهتر بشه خانومی.
ممنونم تو لطف داری عزیزم.
مامان محمد جان
27 شهریور 92 15:05
سلام بانو
خیلی خوشحال شدم که سالمید
انشاءالله هزار ساله شین


سلام مامانی خوب محمد جان
ممنونم خانومی. شما لطف دارید.
از دعای خیرتون ممنونم.
بازم پیش ما بیایید. خوشحال میشم.
فاطمه مامان الینا جونی
27 شهریور 92 15:25
سلام عزیز دلم , خوبید ؟
الهی , تو رو خدا اینقدر نگران نباش , خدارو شکر که همه چی خوبه و انشاا... این چندماه هم به خوبی میگذره و گل دخملتو تو آغوش گرمت میگیری و میبوسیش . مطمئن باش. منتظر عکس سونوی عسل خانوم هستم ببینم چجوری ژست گرفته خوشگلکم


سلام مامانی گل الینا جون
سعی میکنم نگران نباشم , چشم خانومی.
انشاالله همینطوره عزیزم البته با دعای خیر شما دوستای گلم.
اگر بشه عکس سونوی دخمل کوچولوم رو میزارم.
معصومه
27 شهریور 92 20:36
عزززززززززززززززززیززززززززم
بانوی خوبی ها ممنونم ازت


سلام خاله جون معصومه مهربون

خوشحالم که حالت خوبه عزیزم. منم از شما ممنونم
فرشته
27 شهریور 92 22:49
سلـــــــــــــــــــام عزیـــــــــــــــــــــــــــــزم

الهــــــــــــــــــــی...

خیلی مراقب خودت باش


سلام خاله فرشته مهربونم
ممنون بازم اومدی پیش ما
چشم , شما هم مراقب خودتون باشین .
مامان فاطمه
28 شهریور 92 13:23
خدا رو شکر که دخملی سالمه.
فاطمه جونی خوش به حالت که مامان به این مهربونی داری خاله.مرسی که به ما سر می زنی و برای دخملم نظر می ذاری.


سلام مامانی گل فاطمه جون
ممنون بازم اومدی پیش ما. شما لطف داری عزیزم.
خواهش میکنم . منم خوشحال میشم شما به ما سر میزنی عزیزم
نازنین
28 شهریور 92 15:19
الهی...
خداروشکر که همه چی خوب بوده.انشاا.. فاطمه کوچولو و همه بچه های تو راهی با سلامتی و دلخوشی کامل به دنیا بیان.
معلومه که فاطمه کوچولو از الان دخمل خوش ژستیه که تو دل مامانی هم ژست میگیره.
انشاا.. سلامت باشه این گل دختر...


سلام نازنین جون مهربون
انشاالله عزیزم همینطور باشه. از دعای خیرت ممنونم خانومی.
لطف داری نازنین جان . بازم پیش ما بیا
مامان تارا
28 شهریور 92 15:53
سلام بانو خوبین ؟
مرسی از اینکه به ما سر زدین.
خدا انشاالله دختر عزیزت رو سالم و سلامت بذاره توی بغلت

امیدوارم شما و همسر گرامیتون هم سالم و سلامت سایه تون بالای سر فرزندتون باشه


سلام مامانی مهربون تارا جان.
از دعای خیرت ممنونم عزیزم. انشاالله سایه شما و همسرتون هم همیشه روی سر تارا جون باشه.
هدی
29 شهریور 92 9:56
سلام عزیزم..خوبی؟
خدارو شکر دختر کوچولوت خوب و سالمه ....
با این پستت بد جور منو یاد یکی از دوستام انداختی.....



سلام هدی جان عزیزم
خیلی ممنون خانومی.
چطور؟امیدوارم خاطره خوبی رو به یادت انداخته باشم عزیزم . بازم به ما سر بزن

مامان حلما
29 شهریور 92 18:49
سلام , خدا را شکر که همه چی خوب بود . الهی فاطمه خانوم صحیح و سالم به موقعش بیاد تو بغلت




سلام مامانی خوب حلما جون
ممنونم عزیزم .
از دعای خیرت هم ممنون خانومی.انشاالله
یاسمن مامان ترمه
31 شهریور 92 14:20
آره حتما عکسشو بذار . منم مال ترمه رو گذاشتم


سلام مامانی خوب ترمه جون کوچولو
چه عجب یادی از ما کردی مامانی ؟
خیلی کم پیداییا . زود به زود دوست دارم ببینمت ولی بهت حق میدم . با اومدن ترمه کوچولو حتما حسابی سرت شلوغه.

اگه باباییش موافق باشه این کارو میکنم . ممنون اومدی پیش ما . بازم منتظرم
مامان حنانه زهرا
6 مهر 92 18:51
چه خوب که همه چی خوب بوده عزیزم.



ممنونم مامانی خوب حنانه زهرا