دخترم سه ساله شد و ما دوباره اومدیم وبلاگمون
فرشته کوچولوی خونه ما , چاهاردهم دی ماه سال 1395, سه ساله شد
این عکس به مناسبت تولد سه سالگیت , توی آتلیه گرفته شده
فاطمه جونی قشنگ و زیبای مامان و بابا ,
گل همیشه بهار ما ,
بهترین هدیه خدا توی زندگیمون ,
فرشته کوچولوی پاک و دوست داشتنی ما ,
تولدتتتتتتتتتتتتت مبارککککککککککک
اینم یه عکس زیبای دیگه از فرشته کوچولوی سه ساله من در آتلیه
دختر گلم , عزیز دلم , تو شیرین زبون و تو دل برویی واقعا ,
قربون اون ژست گرفتن و عکس گرفتنات ,
خدارو به خاطر داشتنت هزاران بااااااااررررررر شکررررررررر
واقعا فرشته ای هستی روی زمین , با اون قلب مهربون و دستهای نازت که وقتی روی صورتم میکشی
واقعا حس میکنم یه فرشته از آسمونا , از طرف خدا , اومده پیشم و داره نوازشم میکنه
وقتی دعا میکنی برام , دلم پر میزنه برات ,
قربون نگاه و چشمای قشنگت برمممممممم
تو پرنسس زیبای مامانی
اینم کیک تولد 3 سالگی فاطمه جونی , نفففففسسسس مامان و بابا
سلااااااااممممممممم به همه دوستای گل وبلاگیم
همه خواننده های خوب و باوفای وبلاگ فاطمه جونی ما , که همیشه به یادمون هستن و فراموشمون نمیکنن , وبلاگمون رو دنبال میکنن , سراغمون رو میگیرن و دوسمون دارن ...
ما هم تک تکتون رو دوست داریم , هرگز فراموشتون نکرده و نمیکنیم , دلمون براتون تنگ میشه و ممنونیم از نگاه و محبت و توجه همیشگی تک تکتون ...
مدتی بود که به دلایل زیاد و متعددی که از حوصله این وبلاگ خارجه , نتونستم وبلاگ رو آپ کنم
اما خیلی دلم برای اینجا , برای فضای وبلاگی , شماها و جایی که کللللللللللی ازش خاطره دارم تنگ شده بود ...
خوشحالم دوباره اومدم و دارم مینویسم .... همیشه نوشتن حالمو خوب میکنه .... به خصوص اگه از دختر نازنینم و خاطرات قشنگش باشه ...
سه ساله شدن فاطمه جونم , ماه شب چاهارده مامان و بابا ,
بهانه خوبی بود برای اومدن و آپ کردن وبلاگمون...
دلم واقعا براتون تنگ شده بود دوستای گل و مهربونم , سعی میکنم دوباره زود به زود بیام و آپ کنم و جواب کامنتای پر محبتتون رو هم به زودی خواهم داد ...
اینم یه سری دیگه از عکسهای آتلیه
و جشن تولد سه سالگی فاطمه جونم , گل همیشه بهارممممممم
ماه شب چاهارده مامان و بابایی فرشته کوچولو
امروز داشتم بعد از مدتها وبلاگمونو مرور میکردم , چه خاطراتی برام زنده شد ,
از لحظات بارداری و فراز و نشیبهاش بگیر , تا خاطرات مشترک زیادی که با دوستایی که اینجا پیداشون کردم داشتم ,
به دنیا اومدن دخملی , قد کشیدنش , و به اشتراک گذاشتن خاطراتش با شما دوستااااای گل و نازنین , جشنواره نی نی و طبیعت , که فاطمه جونی عزیزمو شرکت دادم توش , و خیییییلی چیزای دیگه که مرورش برام خوشایند بود...
واقعا هیچ چیز جز نوشتن , خاطرات رو زنده نگه نمیداره و چه شیرینتره که این نوشته هات و احساسات رو با دوستایی به اشتراک بزاری که از خوندنشون لذت میبرن ,
و شریک میشن توی خاطرات و لحظات به یاد موندنی زندگیت ...
امسال , از چند ماه قبل , توی فکر تولد دختر ناز و قشنگم بودم ... دوست داشتم همه چیز تولدش امسال براش متفاوت باشه و تازگی داشته باشه ,
دوست داشتم فاطمه جونی نازم امسال تولدش , چیزای جذاب و جدیدتری رو تجربه کنه و یه تولد به یادموندنی باشه براش ...
خیلی فکرا توی ذهنم داشتم , بعضی هاش عملی شد و بعضی ها نه ,
اما در کل , اونطوری که می خواستم و در نظر داشتم , تولد دخترم براش خیلی هیجان انگیز شد و همه چیز خییییییییلی جذاب بود براش , و خاطره ای شد به یادموندنی برای دختر مهربون و باهوش مامان و بابا...
هنوزم بعد از گذشت حدود سیزده روز از جشن تولدش , با کلی ذوق و علاقه , از روز تولدش , از مهمونا , از آتلیه رفتناش و از کیتی هاش , برای من صحبت میکنه و من کللللللللللللی کیف میکنم ...
همیشه از دیدن چهره شاداب و ذوق کردنای فاطمه جونیم به وجد میام , از اینکه چیزایی رو تجربه کنه که ماورای روزمرگیها باشه , به هیجانش بیاره و جذاب باشه براش , خوشم میاد ...
و اینها همه به خاطر عشقیه که با تمام قلبم نسبت به فاطمه عزیزم دارم , و اینکه همیشه بهترینها رو براش خواستم و میخوام ...
مثل همه مادرای دلسوز و مهربونی که بهترینها رو برای بچه هاشون میخوان ...
برای خوندن بقیه خاطرات و دیدن عکسهای تولد فاطمه جونی قشنگ ما ,
لطفا برید ادامه مطلب ...
بعدا نوشت :عکسهای آتلیه ای فاطمه جونی, که اینجا قرار دادم , از روی شاسی گرفته شده و به همین دلیل کیفیت عکسهایی که اینجا گذاشته شده , خیلی بالا نیست... بعضی عکسها هم که با وضوح بیشتره , به صورت خام و روتوش نشده است و صرفا برای یادگاری توی وبلاگ قرار دادم ...
دوباره مامان فاطمه جونی اومد , با پر حرفیاششششش
قربون بره مامانششششششش
دوستت دارممممممممم عزیز دلمممممممممممم
از مدتها پیش , تصمیم داشتم که تولد سه سالگی فاطمه جونیم ,
تولدی تم دار و خاص باشه ...
و کلا دوست داشتم نسبت به جشن تولدهای یک سالگی و دو سالگیش , امسال, کار متفاوتی برای جشن تولد دختر خوشگل و نازنینم داشته باشم ,
چون هم امسال بزرگتر شده بود, و هم روز به روز در حال یادگیری و آشنا شدن با چیزهای بیشتر و جدیدتری بود و همه چی به شدت براش تازگی داشت و هر چیزی حتی کوچکترین مسائل و جزئی ترین تجربیات هم براش خیلی خیلی جالب بودو شور و هیجان و ذوق خاصی براش ایجاد میکرد و حسسسابی توی ذهن و یادش میموند ...
از دو سه ماه قبلش , خیلی فکر کردم , و تمهای بسیاری رو هم دیدم ,
تمهای قشنگ زیادی بود , اما به نظرم , دخترانه ترین و شادترین تم بین اونها , تم کیتی بود , واز طرفی هم این تم , بسیار هم مورد علاقه دختر نازم , فاطمه جونم بود ...
برای لباس هم , چون به احتمال زیاد , تم تولد رو کیتی انتحاب میکردم , ترکیب لباسسفید صورتی رو , برای فاطمه جونیم در نظر گرفتم , چون هم رنگ خییییییلی شاد و دخترونه ای بود و هم متناسب با جشن و روز تولدش بود , و هم با تم کیتی هم خوانی داشت ...
مدتها هم بود که دلم میخواست تا فاطمه گلی مامانی بزرگتر نشده , و تا از اون حالت و حال و هوای بچگی خودش خارج نشده , توی آتلیه ,چند تا عکس یادگاری خوشششگل از پرنسس کوچولوی خودم بگیرم , برای همین , جشن تولد سه سالگیشمیتونست بهترین فرصت و زیباترین بهانه برای عملی شدن این فکر مامانی باشه ...
از طرفی هم فاطمه جونی گلم , خیییییییلی شاپرک و پروانه شدن رو دوست داره, و من هم بهش قول دادم که روز تولدش , چه جشن ساده داشته باشه و چه مفصل , شاپرکش کنم
و از یک ماه قبل تولدش هم , وسایل شاپرک شدنش رو براش خریدم ,
روزی که اونارو براش خریدم , هرگز از ذهنم پاک نمیشه ,
خیییییییلی ذوق زده شده بود ...
واقعا مثل یه شاپرک زیبا , توی خونه بالا پایین می پرید و کللللللی ذوق کرده بود ...
با هیجان خاصی بهم میگفت :اینارو نگه دار , تولدم که مامان جون اینا اومدن , کیک درست کردی , شمع خریدی که فوت کنم , منم شاپرک بشم .....
تقریبا از اون روز تا روز تولدش هم , بارها به سراغ شاپرکش میرفتو این جملات رو برام تکرار میکرد و من از این ذوق و شوق و هیجان بی پایانش به وجد میومدم ....
برای کیک هم , در نظر داشتم هر تمی که برای تولد انتخاب کردم , همون رو هم به عنوان عکس کیک تولد سفارش بدم و به احتمال زیاد , کیکم هم قرار بود کیتی باشه ....
البته ناگفته نمونه که , درست تا هشت روز قبل از تولد فاطمه جونی نازنینم , همه این برنامه ها در حد یه فکر بود و هیچ چیزش عملی نشده بود ...
در واقع , درست هشت روز مونده به جشن تولد دختر زیبای مامان و بابا , دیگه تصمیمون برای گرفتن جشن تولدی خاص و متفاوت , برای فاطمه جونی قشنگمممم , قطعی شد ...
اول از همه چیز , زمانش رو مشخص کردم ...
دختر کوچولوی مامان , چاهاردم دی ماه به دنیا اومده , اما چاهاردهم دی ماه امسال , درست وسط هفته بود و به دلایل زیادی نمیشد جشن مفصلی رو اون روز ترتیب داد ....
از طرفی , به خاطر تعداد زیاد مهمانها و جای کم هم , تصمیم داشتم جشن تولد دخترم , مهمونی عصرونه باشه و همینطور مراسم به دیر وقت هم نکشه ,
و چون زمان مدارس و امتحانات هم بود ,
نهایتا تصمیم بر این شد که جشن تولد 3 سالگی دختر کوچولوی زمستانی من ,
روز جمعه, دهم دی ماه نود و پنج, و یه مهمونی عصرونه مفصل باشه,
اینطوری هم بچه هایی که فرداش مدرسه یا امتحان داشتن اذیت نمیشدن , و فرصت هم زیاد بود برای برگزاری مراسم تولد , و دیروقتم نمیشد که کسی اذیت بشه ... و به نظرم کسانی هم که سر کار میرفتن , بعد از ظهر یه روز تعطیل , برای اومدن به مهمونی , خیلی راحتتر بودن
با مشورت بابایی گل و مهربون فاطمه جونی , و تعیین روز و ساعت برگزاری جشن تولد دختر عزیزممممم , در مرحله اول , مهمونارو دعوت کردم
( یعنی تقریبا پنج شش روز مانده به جشن تولد ) تا همه برنامه ریزی خودشون رو با خیال راحت انجام بدن و آمادگی داشته باشن برای اون روز...
بعد از اون , تازه رفتم سراغ کارهایی که توی ذهنم بودن , و کم هم نبودن و توی این مدت کم باید انجام میدادممممممم ...
اول از همه آتلیه بود , لباسهات رو تهیه کردم, کادوهای تولدت رو خریدم , بابایی کلی تحقیق کرد راجع به آتلیه هایی که تخصصشون کار کودک باشه , و دکور کودک داشته باشن , و فقط کار دیجیتالی نباشه کارشون , و حتما با دکور کودکانه باشه, چند جایی رو با هم دیدیم , تا اینکه بالاخره از دکورها و کارهای یه آتلیه خوشمون اومد و انتخاب کردیم ....
کارهای عکست انجام شد , تمهای کیتی رو خریداری کردم , چند تا عروسک کیتی و کادوی کیتی و چند تا کتاب رنگ آمیزی و داستان مورد علاقت و پازل تام و جریکه از کارتونهای خیلی مورد علاقت هست , برای روی میز تولدت خریدم , کیکت رو به شکل کیتی سفارش دادم و به اینجا که رسید خیالم کمی راحت شد...
اما من تازه رسیده بودم سر اصل مطلب...
و اونم درست کردن و تهیه وسایل پذیرایی از مهمونا بود ...
توی این فرصت کم , با یه بچه کوچیک و کارهای روزمرش , و همینطور دست تنها , واقعا سخت بود تدارک دیدن و انجام این همه کار, اما برای من واقعا شیرین و جذاب بود , چون هم ذوق کردنها و هیجان و شادی تو رو از دیدن تک تک اینها می دیدم , و هم خودم با ذوق و شوق و علاقه ای خاص , برای جشن تولد دختر یکی یه دونه و تو دل بروی خودم زحمت میکشیدم
خیلی دوست داشتی که روز تولدتساندویچ اولویهداشته باشی , چون علاقه خاصی به این غذا داری ... من هم بهت قول دادم که حتما یکی از منوهای عصرونم ساندویچ اولویه باشه ...
سالاد ماکارونی خوشمزه ای هم , که خیلی دوست داشتی , برای اون روز درست کردم ...
برگ موهایی که مخصوص جشن تولدت کنار گذاشته بودم رو پیچیدم و دلمه درست کردم ...
کلی ژله درست کردم با برچسب کیتی , پیراشکی درست کردم ,
و همینطور مقداری فینگر فود که هات داگ بود و گراتن هویج .... با کلی تنقلات خوشمزه دیگه ...
دقیقا دو شب نخوابیدم ... بابایی بهم میگه : یادت باشه که برای جشن تولد فاطمه جونیمون , دو شب تموم نخوابیدی و تا صبح بیدار موندی ...
خلاصه که همه اینها فقط و فقط به عشق تو دختر نازنینم که خیییییلی دوستت دارم انجام شد , برای اینکه دوست داشتم تو شاد باشی , تو هیجان زده بشی , تو ذوق کنی , و تو همیشه به یاد داشته باشی که چقدر خاطرت برای من عزیزه عروسک کوچولوی من ...
خوشحالم که بهت خوش گذشت و توی خاطرت موند و مداااااام داری ازش به خوبی و خوشی یاد میکنی ...
خوشحالم که از شاپرک شدنت خوشحالی, و هر روز با کللللللی ذوق , برام تعریف میکنی که توی جشن تولدت چطوری شاپرک شده بودی و دو تا بال خوشگل داشتی ...
خوشحالم که عکسای خوشششگلت رو نگاه میکنی و با ذوق و به زبون شیرین و دوست داشتنی خودت , بهم میگی : مامان یادته رفتیم آتیه , یادته خاله ازم عکس گرفت , یادته تاب سوار شدم اونجا , یادته یه عالمه عروسک بود... و خیییییلی چیزای دیگه که با ذوق برام تعریف میکنی ...
از اینکه سارا سادات اومد و با هم شمعای تولدت رو فوت کردین میگی
از اینکه با سارا سادات سوار موتورت شدین و با زهرا جون پازل تام و جری رو درست کردین ...
از تمهای کیتی و عروسکهای کیتی و کیک تولدت میگی و عکساش رو با هیجان نشونم میدی
البته اوایل جشن تولدت که مهمونای عزیزمون اومدن ,
از اونجایی که مثل بابایی خوب و گلت , با شلوغی زیاد , میونه ای نداری , کمی بد خلق شدی ,
اما در واقع علت اصلی بدخلقی اولیت این بود که , تو عزیز دلم , با حساسیت زیادی , از همه وسایلهای مورد علاقه جشن تولدت , از تمهات , و از شمعای مورد علاقه تولدت , تا اون لحظه حسسسسابی مراقبت و نگهداری کرده بودیو کلی توی ذهن و فکر کوچولو و قشنگ خودت براشون برنامه داشتی
و به همین دلیل , وقتی میدیدی که مهمون کوچولوهات بهشون دست میزنن و یا چیزی رو از روی میزت برمیدارن و یا میزت داره به هم ریخته میشه , کمی حساس میشدی و زود من رو صدا میکردی
اما خداروشکککککر
بعد از آوردن کیک و دیدن کیک مورد علاقت , و فوت کردن شمعهات , وقتی که دیگه خیالت راحت شد , خیلی خیلی بهتر شدی و اوقات تلخیت تموم شد , و شروع کردی به ورجه وورجه کردن و بازی کردن با هم بازیهات و مهمونات , و منم خیااااااالم راااااااحت شد که داره بهت خوش میگذره وروجک کوچولوی مامانننننننن ...
واقعا که دنیای کوچولوها , دنیای متفاوتیه , زیبا و قشنگ , جذاب و با صفا ....
با یکرنگی و صداقت , به دور از هر گونه تظاهر و ریا و کینه جویی ,
صاف و ساده و بی آلایش ...
واقعا خوشحالم که بهت خوش گذشته فرشته کوچولوی مامان که نفس و جون منی ....
کم و کسریهای تولدت رو بر من ببخش , و اگه اذیتی شدی حلالم کن فاطمه کوچولوی من ....
تم تولد 3 سالگی فاطمه جونی ما , کیتی بود
اینم کیک تولدش به شکل کیتی
که فاطمه جونی خوشششگلمممممم خیییییلی ذوق زده شد از دیدنش
اینم میز کیتی فاطمه گلی 3 ساله ما
اینم نمایی از اتاق تولد دختر یکی یه دونه مامان و بابا , با تم کیتی
شاپرک کوچولوی مامان بین تم هایکیتی تولدش
نمایی از میز غذای فاطمه جونی , گل همیشه بهار مامان و بابا
..... ( با تم کیتی ) .....
سالاد ماکارونی به شکل حرف 3 , به خاطر سه ساله شدنت
سالاد اولویه به شکل کیتی
پشمک دو رنگ به شکل کیتی
پیراشکی ها و ژله ها با برچسب کیتی
فینگر فودها ( هات داگ و گراتن هویج )
... تنقلات و میوه مخصوص تولد ...
و از همه مهمتررررر بین این همه تدارکات , فاطمه جونی خوشگلممممممم , عزیز دلمممممم بود, که اونقدر مؤدب و خانوم و با کلاسه , که باوجود همه هیجانی که داشت , با ذوق و شوق هر چه تمامتر به چیدمان و هدایا و وسایلش نگاه میکرد و مثل یه پرنسس باوقار و زیبا , با اون لباس خوشگلش و بالهای شاپرکیش , توی خونه و بین وسایلش میچرخید و منتظر مهمونا بود و هیچ چیز رو به هم نمی ریخت و من مدام مجبور به امر و نهی نبودم و کلا خودش از شدت علاقه به جشن تولدش , دوست داشت بعد از اومدن مهمونا همه کارها انجام بشه , و اصلا از این بابت اذیتم نکرد ...
در کل , دختر گل و نازم خیلی فهمیده است و هرگز نه توی خونه خودمون و نه جای دیگه ای که بریم , وقتی مهمونی باشه , مزاحمتی نه برای من و نه برای کس دیگه ای ایجاد نمیکنه و همیشه خاااااااانومه و از این بابت خیییییلی خوشحالمممممم و خدا رو شاکرم ...
اینم میز تنقلات فاطمه جونی مامانه
نففففس مامانی , از شب قبل تولدش , که کیکش رو آوردن
همش منتظر این لحظه بود
یعنی لحظه روشن کردن شمعهای تولدش و فوت کردن اونها
مدام با کلی با ذوق به من میگفت که : عمه ها , عموها , سارا سادات , زهرا , نرگس سادات , قراره بیان , و شمعهامو میزاری روی کیک , و روشن میکنی ,
و منم فوت میکنم و همه دست میزنن
قررررررربون اون ذوق و شوقهای کودکانت برم که عاشقشممممممم
اینم قبل از اومدن مهوناست که کلللللی ذوق کرده بودی
و با شوق و اشتیاق فراوون منتظر اومدن مهمونای جشن تولدت بودی
خیلی لباساتو دوست داشتی
از رنگش , از شاپرک شدنت , خیلی راضی و خوشحال بودی
و کلی به خاطر داشتن این بالهای خوشگل ,
و چیزای دیگه ای که کلی منتظرشون شده بودی , ذوق زده بودی
فدای این نگاه مشتاقانه و زیبات بشم من جیگرمممممممم
ژستاتو قررررررربون برم من
اینم فاطمه جونی , شاپرک کوچولوی تو دل بروی مامانی
در کنار سارا سادات , دختر عمه گل و مهربونش
که کلی منتظر اومدنش شده بود دختر نازنینم
پرنسس کوچولوی مامانی , قربون شکلت برم من
شاپپپپپپرک منی تووووووووو
عسکهای پایین هم متعلق به دوشنبه شب
شب چاهاردم دی ماه سال 95 هست
از اونجایی که دختر کوچولوی نازنازی ما ,
خیلی خیلی برای تولد گرفتن و فوت کردن شمع و بردین کیکش ذوق و شوق داشت
شب تولدش , یه تولد سه نفره هیجان انگیز دیگه هم گرفتیم
منم برای فاطمه جونیم کیک پختم
و دختر نازنینم , شب تولدش , شمع هاش رو با کلی ذوق و شوق , دوباره فوت کرد
فدای اون فوت کردن با ناز و ادات بشمممم من
اینم دخمل گلی من , در حال بریدن کیک تولد مامان پز
آخرششششش میخورمت شیرینممممم با اون ژست گرفتنات
اینم شبی هستش کهلباسهای صورتی ,
گیره موها و دستبند و انگشتر کیتی رو برات خریدم
و اما یکی از قولهایی که برای تولدت داده بودم ,
یه کادوی دیگه هم بود ,
و اونم آوردن و به راه انداختن این موتور زیبا و هیجان انگیز بود
که خیلی هم دوسش داری و بهش علاقه داری ...
و طبق قرار مادر دختریمون
روز تولدت , چاهاردهم دی ماه , کللللللی موتور سواری کردی
البته از چند روز قبل تولدت,بابایی مهربونت , موتورت رو کلی تمیز کاری کرد
باطری قلمیهاشو انداخت ,
اما باطری اصلیش رو , هر کاری کرد شارژ نشد که روز جشن تولدت , راه بیفته موتورت
اما بالاخره , بابای سارا کوچولو , یه باطری بهمون داد و موتورت حسسابی راه افتاد
تو هم خییییییلی زوووود کار با موتورت رو یاد گرفتی
و تازه بیرون , توی محوطه مجتمع هم , موتور سواری کردی
خییییییییییییلی دوستت دارم عزیز دردونه من
.... همیشه باهاتم مامان , همیشه ....