فاطمه دوست داشتنی مافاطمه دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

دخمل بلا , نور چشمی و عزیز دل مامان و بابا

نیم سالگیتتتتتتت مبارکککککک دخترم

1393/4/24 13:45
2,626 بازدید
اشتراک گذاری

محبتبوس سلاااااااااااااااام به همه دوستای گل و نازنینم ,بوسمحبت

 

محبتبغلو سلاااااااااااااااااااااام به دختر دوست داشتنی و ماه خودمبغلمحبت

 

 

 

اول از همه این نکته رو بگم که دوستای گلم به احتمال خیلی زیااااااد اینترنتم برای مدتی قطع خواهد شد ,  فعلا که وصله خندونک ولی دقیقا نمیدونم کی قطع خواهد شد قهر , اما احتمالا خیلی زود این اتفاق بیفته غمناک , در صورت غیبتمون نگرانمون نشید دوستای با وفای من بوس ,

 

نه ولییییییییییییییییی در صورت نبودمون , ما رو یه وقت فراموش نکنیناااااااااااااااااا........نه

 

 

 

 

بوس دختر گلم بوس

شنبه 14 تیر ماه 1393 , 6 ماهه شدییییی و واکسن شش ماهگیت رو زدی

 

ماهگیتتتتتتتتتت مبارککککککککککک دخترممممممممممممممممممم

 

 

 تو دیگه نیم ساله شدیییییییی , بزرگ شدی , خانوم شدی , ماه بودی ماه تر شدیییییییییی

 

 

نیم سالگیتتتتتتتتتتتتت مبارککککککککککک عسلمممممممممممم.


 

 

ببخش دختر گلم که نتونستم جشنی به مناسبت 6 ماهگی و نیم ساله شدنت ترتیب بدم خجالت و یا کیکی بخرم خجالت , خیلی دوست داشتم این کار رو انجام بدم اما به دلایلی نشد که بشه دیگه عروسک کوچولوی من و  ......... ببخشششش دیگه مامانی رو ماااااااااااااااااه من . خجالت

 

 

 

نازنین دختر من , بر خلاف واکسنهای قبلیش که خدارو شکر خیلی اذیتی براش نداشت زیبا , اما برای این واکسنش خیلی اذیت شد عزیز دلم  connie_wimperingbaby.gif.

 

فاطمه جونی ما از بعد از ظهر روزی که واکسن زد , کمی دمای بدنش بالا رفت غمگین, غروب حالش خوب بود اما از آخر شب دمای بدنش بالاتر رفت و به 37.5 رسید قهر , فداش بشم من الهی بغل, البته تبش شدید نبود خداروشکر شکلک های یاهو و فقط بدنش و به خصوص پیشونی و کف دستاش گرم بود بوس.

 

شب ساعت 12 با بی قراری خیلی زیادی که داشت از خواب پرید و بعد هم کلی استفراغ کرد بدبو.

بمیرم برات گل نازم بوس , همچین عق میزدی که اشک توی چشمام جمع میشد , دیگه چیزی توی معدت نبود و زردآب بالا میومد بدبو و خیلی اذیت میشدی و هر بار عق میزدی , صورتت سرخ میشد و کلی به معدت فشار میومد و گریه میکردی گریه , فدات بشممممممممم بغل , الهی هرگز مریضیت رو نبینمممممممممم شکلک های یاهو , از بس هم مظلوم بودی که دلم برات میسوخت connie_wimperingbaby.gif, با چشمای خواب آلود و نیمه بسته و بی حال بهم نگاه میکردی و بعد هم آروم چشماتو میبستی غمگین , فدای معصومیت و مظلومیتت بشم من بغل. بعد از یک ساعت بهتر شدی و خوابیدی  شکلک های یاهو ولی من تا صبح نتونستم بخوابم خواب آلود و مدام دمای بدنت رو چک کردم بوس . کمی داغ بودی ولی تب نبود  زیبا , چون تب سنج از 36.5 بالا نمیرفت , صبح خیلی بهتر شدی و فقط بیشتر غر میزدی و مدام دوست داشتی بغلم باشی بوس . ( البته این کار همیشگیته تقریبا نادونه خانوم خندونک ).

 

 

ظهر هم دوباره کمی بالا آوردی قهر , اما بعدش دیگه تبت کلا قطع شد  شکلک های یاهو و دمای بدنت افت کرد , منم قطره استامینوفنت رو قطع کردم و دیگه خداروشکر استفراغ نکردی و خوب شدی شکلک های یاهو و مامانی هم کلیییییییییی خوشحال شد که زود حال دختر نازنازیش بهتر شد. ( البته فکر کنم علت تهوع و استفراغت , دادن قطره استامینوفن بود متفکر , چون مارکی که همیشه میخوردی رو بهت ندادم نه و هر داروخانه ای که رفتیم پیداش نکردیم اجازه و این مارک جدیده به معدت نساخت فکر کنم متفکر )

 

 

هفته پیش , دوشنبه شب , 16 تیرماه 1393 , خونه زن عمو مهین و عاطفه جون اینا افطاری دعوت بودیم  , کلی مهمون داشتن زن عمو اینا  ,  خدا خدا میکردم که حالت بهتر بشه و تب و حالت تهوع نداشته باشی زیبا و بتونیم بریم افطاری متنظر .

 

این اولین مهمونی افطاری بود که شرکت کردی عزیز دلمممممممم .

 

 

خداروشکر که از لحاظ  تب و تهوع , مشکلی نداشتی زیبا , ولی خونه زن عمواینا دوباره بیقراری کردی نه و خیلی گریه کردی گلم بدبو .

 

اولش خیلی خوب بودی و توی بغل من و سر سفره نشسته بودی تشویق, اما بعدش خوابت گرفت خواب آلود و حسااااااااابی گرمت شد , تو هم که اصلا عادت نداری توی شلوغی بخوابی و واسه همین بدخواب شدی بدبو , هر کاری کردم شیر هم نخوردی و این طرف و اون طرف رو نگاه کردی و زدی زیر گریه قهر , بردمت توی کوچه تا شاید هم خنک بشی و هم از جمعیت دور بشی و آرومتر شی زیبا , ولی فایده ای نداشت گلم نه و تو بیشتر گریه کردی نازنینم گریه , دلم برات میسوخت که کلافه بودی و خوابت میومد و نمیتونستی بخوابی بغل.

 

از طرفی هم خجالت میکشیدم که هنوز غذا نخورده , از سر سفره بلند شدم و اومدم بیرون خجالت , آخه کلی زحمت کشیده بودن محبتمحبتمحبت , بعدش بابایی افطار کرد و غذاش رو خورد و اومد پیشمون محبت , هر کاری کردیم آروم نشدی بدبو , خدا نکنه خوابت بگیره و خسته و کلافه بشی گل من قهر , مگه دیگه آروم میشی نازنازی خانوم بوس, نمیدونم چرا شلوغی رو دوست نداری عزیز دلم و خیلی نمیتونی آروم و قرار بگیری توی شلوغی و جمعیت  ( البته که پرسیدن نداره , معلومه دیگه , به بابایی جون جونیت رفتی دیگه خانوم خانوما خندونک) , زودی گرمت میشه و بیقرار میشی بدبو , غریبی کردنت هم که دیگه سر جای خودش ,

 

خلاصه بردیمت توی ماشین و شیرت دادم و لباسات رو عوض کردم که خنک بشی زیبا  ,  آروم شدی ولی خوابت نبرد شاکی , ما هم راه افتادیم رفتیم سمت جمکران زیبا , تا راه افتادیم خوابت برد  , یه چرخی زدیم و یه زیارتی از راه دور و از جلوی درب یک جمکران انجام دادیم و برگشتیم زیبا , خواب بودی اما به محض اینکه رسیدیم جلوی در خونه زن عمو اینا , از صدای موتور توی کوچه بیدار شدی , ولی چون خوابیده بودی کمی سرحال تر شده بودی محبت , رفتیم تو , یک ربعی آروم بودی بغل, اولش بغل من بودی و بعدش رفتی بغل بابایی بغل, عاطفه جون دوباره زحمت کشید و برای من غذا آورد خجالت بوس , کلی خجالت زدشون شدم که دوباره به زحمت افتادن خجالت .  واقعا زن عمو مهین و عاطفه جون و کل خوانوادشون خیلی مهربون هستن و دوست داشتنی ............محبتمحبتبوسبوسمحبتمحبت

 

تازه شامم تموم شده بود که دیدم داری بیقراری میکنی کم کم و دوباره خوابت گرفته خواب آلود و داری غر میزنی بوس , بغل بابایی بودی ولی با چشمات دنبال من میگشتی , بابایی آوردت پیش من و گفت که فاطمه داره دنبال تو میگرده بوس , منم بغلت کردم بغل, کمی آروم بودی اما دوباره شروع کردی به گریه گریه و میخواستی شیر بخوری و بخوابی , بغل( البته تقضیری نداریا محبت , خونه خودمون ساعت 10 میخوابی و وقت خواب شبت 10 هستش, برای همین شبها تا میریم جایی , دیگه زمان خوابت رسیده و کلافه میشی و توی سرو صدا هم که عمرااااااااااا بخوابی نازنازی خانوم خندونک )( من موندم متفکر که چرا توی ختم قرآن به این شلوغی زیبا , تو خیلی آرومی و اصلا نه میترسی از کسی چشمک , و نه کلافه ای و نه گریه میکنی چشمک, آروم میشینی توی بغلم بوس و همه رو نگاه میکنی بغل و کلی هم میخندی و از خودت صداهای مختلف درمیاری بوس , ولی شبها که میریم مهمونی شاکی, به خصوص خونه مادرجون زیبا , قشقرق به پا میکنی ..... خندونک , فکر کنم بیشتر به خاطر همون رسیدن وقت خوابت باشه متفکر )

 

 

خلاصه که دوباره آوردمت بیرون از خونه , ولی تو راضی نشدی نه و حسابی چشم و گوش و دماغت رو میمالیدی خواب آلود , کمی توی کوچه منتظر بابایی شدیم و تو هم شروع کردی به گریه گریه , بعد دیدم که بابایی با یه ظرف غذا اومد تعجب , خیلی خجالت کشیدم خجالت , زن عمو اینا دوباره زحمت کشیده بودن و غذا فرستاده بودن برای ماخجالت , لااقل نتونستم برگردم و دوباره ازشون تشکر کنم تعجبخجالت , اصلا خداحافظی درست و حسابی هم نکردم از کسیخجالت , یادم نمیاد از کی خداحافطی کردم و از کی خداحافظی نکردم خندونک ...... ار دست تو دخمل بلااااااااااااااااااااااقهر

 

تلفنمون هم از هفته پیش قطعه و نمیتونم زنگ بزنم و لااقل تلفنی ازشون تشکر کنم .....بدبو

 

حالا نتمون رو چرا تا الان قطع نکردن نمیدونممممممممممم خندونک ..... فکر کنم از مخابرات میدونستن من نت رو لازم دارمااااااااا ......خندونک, اولش فکر میکردم نتمون هم قطعه متفکر , دیشب دیدم نه بابا , نتمون وصله تعجب , مخابرات سورپرایز کردهههههههه ,خندونکقه قهه

 

عاطفه جون عزیزمممم و مهین خانوم گل و مهربون , از لطف و مهمون نوازیتون بینهایت ممنونممممم بوسبوسبوس.

ببخشید که خیلی اذیتتون کردیم توی مهمونی افطاریتون ......خجالت  انشاالله بتونیم جبران کنیم محبتاتون رو .....محبت

 

 

و اما سه شنبه هفته قبل ................متنظر

هفته قبل , سه شنبه , 17 تیرماه 1393 , 10 ماه رمضون بود زیبا و شما برای اولین بار غذای کمکیت رو شروع کردی عزیز دلممممممم , البته قبلا گاهی از آب بعضی غذاها , اونم خیلی کم بهت میچشوندم بغل, ولی چیزی نداده بودم بخوری چشمک , سه شنبه برای اولین بار برات فرنی درست کردم , اولش خیلی خوشت نیومد نه و تا مزمزه کردی عق زدی خندونک , اما بعدش یه کمی خوردی گلم , ولی خیلی هم دوست نداشتی ماه من زبان, فکر کنم غلطتش کمی زیاد بود زیبا , غروب دوباره برات درست کردم اما رقیق تر بود , باز هم اولش خیلی استقبال نکردیخندونک ولی کمی بیشتر از ظهر خوردی فدات بشمممممممممم چشمک ..... انشاالله خوش غذا باشییییییییییییی خوشگل مامان بوسبغلبوس.

 

 

هفته قبل , 18 تیرماه هم یه اتفاق خیلی بدددددددددددد افتاددددددددددددددد گریه, تو با صورت خوردی زمین و پیشونیت کلی قرمزززززززز شد گریه و کلیییییییییییییی گریه کردی و دلم برات کباب شدددددددددددددددد غمناک.

 

آخه خیلی وروجک شدی بدبو و خیلییییییییییییییییی ورجه وورجه میکنی , همش میپری از توی بغلم بیرون تا چیزهای اطرافت رو بگیری , صبح داشتی توی بغلم شیر میخوردی که دیدم دیگه سیر شدی بوس , بلندت کردم و نشوندمت توی بغلم بغل, همین که نشستی یه دفعه خودت رو پرت کردی سمت دندونگیرت که روی زمین بود تعجب بدبو , تا اومدم بگیرمت با کله خوردی زمین تعجب و پیشونیت محکمممممممم خورد زمینننننننننننننن گریه , خیلی ناراحت شدمممممم و عصبی کچل, کلی گریه کردی گریه , منم گریه کردم که به خاطر سهل انگاریم پیشونیت محکم زمین خورد و قرمز شد و دردت اومد , خیلیییییییییییی اعصابم خورد شد کچل, همش نگران بودم غمناک , با خودم میگفتم نکنه که سرت ضربه خورده باشه و طوریت بشه زبونم لال تعجب , همش حواسم بهت بود که ببینم بالا میاری یا نهغمناک , خداااااااااااااااااا جونممممممممممم خودت رحم کن که بچم خوب باشه و سلامت , همیشه و همیشه ......  شکلک های یاهو جونم به جونت بسته است دختر گلممممممممممم.....محبتمحبتمحبت

آخه چند روزی بود که شبها هم خیلی خوابهای بدی میدیدم ..............خطابدبو خدایا خودت به همگیمون رحم کن و خیرش کن همه چیز رو برامون ....... شکلک های یاهو

 

 

 شکلک های یاهو التماس دعا دوستای نازنینممممممم شکلک های یاهو

 

پ . ن : خداروشکر چیزی بالا نیاوردی و قرمزی پیشونیت هم زود از بین رفت ......... شکلک های یاهو

خداجونمممممممم شکرتتتتتت .....   شکلک های یاهو  خیلی بزرگ و رحیم و کریمیییییییی ......... شکلک های یاهو

 

 

 

دختر گلم از وقتی که 6 ماهه شدی و وارد ماه هفتم زندگیت شدی یاد گرفتی که بشینی تشویق  تشویق , البته هنوز باید هواتو داشت وگرنه سقوط میکنی و میخوری زمین چشمک , ولی روز به روز داری پیشرفت میکنی و راحتتر و مستقل تر میشینی فدای دست و پاهای ناز و خوشگلت بشم من , انشاالله که به زودی زود , خیلی راحت و بدون کمک بشینی و شاهد پیشرفتهای بعدیت باشیمممممممممم بغلبوسبغل.

 

 

چند روزیه لب پایینت رو انگار که بخوای گاز بگیری , میبری توی دهنت متفکر و مدام لب پایینت توی دهنته زیبا و دهنت جمع میشه و درست مثل پیرزنهای بی دندون میشی شکلک های بامزه 361 و خیلی بامزه میشییییییییییییی خوشگلمممممممممممم . بعضی وقتها هم نوک زبونت رو میاری بیرون از لبت و تکون تکون میدیخندونک و پشت سر هم این کار رو انجام میدی , همش میترسم عادت کنی  شاکی , اصلا یه کارایی میکنیا یه وقتایی خندونک, که نگو و  نپرسسسسسسسس چشمک .

 

 

تازگیها هم به جای درآوردن صداهای مختلف و به جای " آآآآآ  " یا  " اواواو "  گفتن و یا صداهای دیگه ای که مثل قبل تکرار میکردی زیبا , صدایی نمیکنی متفکر و به جاش لبهات رو میزاری روی هم و به هم فشار میدی و مثل اینا که به زور بخوان حرف بزنن ولی نتونن بدبو , همش به زور میگی بففففف , بفففففف .....تعجب , یعنی چی میخوای بگی گلمممممممم ؟ متفکر , این کارات یعنی چییییییییییییییی ؟ , من نمیفهمم دلیلش چیه و چرا اینطوری میکنی مامااااااااااااااااااااااااااااانی......بدبو ,  یه وقتایی نگران میشم غمناک ,  و با خودم میگم : چرا این کار رو , یا اون کار رو کرد ؟ متفکر , نکنه چیزیشه تعجب , نکنه طوریشه تعجب , اصلا من مامانی همیشه نگرانممممممممممم خندونک ....... یه همچین مامانی داری شما خجالت .......... اصلا یه وضعیه خندونک .....

 

 

 

شب ولادت امام حسن مجتبی , شب 15 ماه رمضون , ساعت 10 شب , رفتیم خونه یکی از همسایه های خوبمون برای مولودی جشن , خیلی دختر ماهیییییییییییی بودی عزیزم , اصلا گریه نکردی تشویق , اذیتم هم نکردی قربونت برم , ولی میترسیدی غمناک , و این ترس توی چهره و صورت و حرکاتت پیدا بود خطا, تا شروع به دست زدن میکردن و یا هلهله میزدن و کل میکشیدن جشن ,  تو میترسیدی و دو دستی چسبیده بودی از لباس منبدبو و سرت رو اونقدر مظلومانه گذاشته بودی روی شونه من که دلم برات کباب میشد عزیزم غمناک غمگین , البته خیلی هوات رو داشتمااااااااا نازدونه مامان بغل, نمیزاشتم خیلی بترسی و همش باهات حرف میزدم محبت, میبوسیدمت بوس, گاهی هم میخندیدی آرام ولی بلافاصله بلند دست میزدن و تو میچسبیدی به من زبان ,

 

اولش میخواستم زود بیارمت خونه زیبا , ولی بعدش خواستم کمی توی جمع پر سر و صدا باشی چشمک تا کمی عادی بشه برات بوس و یه وقت به مرور که بزرگ میشی , این ترس از جمعیت و صداهای بلند , توی جونت نمونه محبت, فدات بشم که اونقدر خودت رو چسبوندی به من و سرت رو گذاشتی روی شونم و زیر گلوم که وسطای مجلس خوابت برد گل ناز مامان بغل , فدات بشم بوس , نمیدونم چرا اینقدر به صدا حساسی و اینقدر ترسو هستی قهر, از نوزادیت همینطور بودی و از کوچکترین صداها میترسیدی ( حتی صدای عطسه یا سرفه خندونک و یا به هم خوردن ظروف خندونک ) , آخه چرااااااااااااااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه, خیلی اذیت میشی اینطوری غمناک , البته خداروشکر خیلی بهتر از قبل شدی  شکلک های یاهو , ولی هنوز کاملا خوب نشده ترست قهر و توی جمعیت و یا از صداهای بلند میترسی محبتمحبتمحبت , قربونتتتتتتتتتتتت برم فندق مامان بغل.

شب میلاد , شب خوبی بود محبت و خوش گذشت زیبا ولی به من نچسبید متنظر , چون تو ترسیده بودی و بهت خوش نگذشت محبت , واسه همین به منم نچسبید زیبا , همش چهره مظلوم و معصومت به خاطرم میاد و اشک توی چشمام جمع میشه . پیش خودمون باشه ها نازنینم چشمک , توی مولودی هم چند باری بغضم گرفت  وقتی نگاهت کردم و مظلومیتت رو دیدم 6 ماهه معصوم مامان محبتمحبتمحبت .

 

 

 

یه کار جدید دیگه هم انجام میدیزیبا و اونم اینکه, حسابی رفتی توی کار کشف پاها و انگشتای پات متفکر , تا دراز میکشی روی زمین , و یا به محض اینک توی کریرت , موقعیتی پیدا میکنی که بتونی پات رو بالا ببری زیبا , فورا پاهات رو میاری بالا خندونک و انگشت شصت پات رو میگیری راضی و باهاش بازی میکنیبغل و مدام این کار رو تکرار میکنی بوس و البته بعد هم اگه بتونی میکنی توی دهنت خندونک و حالا نخور کی بخور .............قه قهه

 

 

 

راستی بازم دوباره بهت فرنی دادم , این بار نبات رو آب کردم و فرنیت رو با اون شیرین کردم تا خوشمزه تر بشه و هم اینکه سردی شیر و آرد برنج رو بگیره زیبا , خیلی دوست داشتی بوس و با اشتها خوردی خداروشکر دخترمممممممممممم  . ماهی تو والاااااااااااااااا , ماااااااااااااااااااااااااااااااااااه .

 

 

 

میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت  همه هستی من بوسبوسبوس

 

 

 

متنظر برای دیدن بقیه عکسهای فاطمه جونی , لطفاااااااااااااا بفرمایییییییییید ادامه مطلب متنظر

 

متنظر زبونش رو نگاه کن , همش میاره روی لباش میزاره ,متنظر

بوس این چه عادتیه آخه دختررررررررررررر که تازگی پیدا کردی نازممممم بوس

 

بوس قابل توجه زندایی جووووون مهربون بوس که وقتی فاطمه نوزاد بود , همش میگفت :

فاطمه زبونت کو ؟ متنظر , زبونت رو دربیار راضی , و بد هم خودششش عملا یادش میدادددددددزبان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بغلفدای نشستنت بشمممممممممم من فاطمه جونم بغل

 

محبت کلی بالش دورت میچینم که یه وقت روی زمین نیفتی و دردت نگیره محبت ,

 

آخه تا خسته میشی , زودی خودتو ولو میکنییییی روی بالشات خندونک

 

 

 

 

 

 

 

 

آخخخخخخخخخ بخورمت جیگرررررررر با این نگاه زیباتتتتتت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محبت تازگیها لباتم این مدلی میکنی عشقمممممممم محبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فرنی خوردی و داری با قاشقت بازی میکنی ,چشمک

میخوای خودت ببری توی دهنت 

ولی بلد نیستی و داری میکنی توی دماغتتتتتت عسلللللللل شکلک های بامزه 361

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خندونک اینجام قاشقت داره میره توی چشمت خانوم مستقلللللللللللخندونک


 

 

 

 

 

 

 

 

خندونک " ای بابا , آخلش نفهمیدیم این قاشق چجولی میله توی دهن " شکلک های بامزه 361

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قاشقت افتاده روی زمین و شما هم که مستقل خندونک , خم شدی خودت برداریبغل

دست بابایی هم توی عکس معلومه که خم شده تا هوات رو داشته باشه که یه وقت نخوری زمین گل گلی خانوم

بوسبوسبوس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بغلدوباره زبونت رو آوردی بیرووووووووووووون فندقییییییییییییبغل

 

قربون چشمااااااااااااااااااااااااااااااات

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بغلم بودی و تا گذاشتمت زمین , ببین چه اداهایی از خودت درمیاریخندونک قه قهه

میخوای انگشت شصت پات رو بگیری فداتتتتتتتتتتتت بشمممممممممم

تازه بف , بف هم داری میگی بوس, فدای ناز و اداهات بشه مامانتبغل

محبت قربون هوش و استعدادت برم که چند تا کارو با هم انجام میدی محبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محبت میخواستم ازت عکس بگیرم , محبت

اما هر چی صدات کردم تا نگاهم کنی چشمک, نخیررررر زبان, محل نذاشتیخندونک

بغلحواست کجاستتتتتتتتت جیگرررررررررررربغل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لباش رو ببین , لبات رو اینطوری میبری توی دهنت تازگیا متنظر,

محبت فدای شکل و قیافت بشم من محبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوباره در حال کشف شصت پاتی خندونک

و البته از کنترل مورد علاقت هم نمیتونی بگذریییییینه

بوسمحبت عاشقتممممممممممممممم عزیزمممممممممم محبتبوس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بغل قربون خودت و دست و پاهات نازنینممممممممممم بغل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داری به بابایی گل و مهربونت نگاه میکنی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوستای گلم , توی پست قبلی , نوشته بودم که یه شب , من و بابایی و دخملی رفتیم کوه خضر نبی متنظر,

دوست خوب اردیبهشتی من , گل آرا جون بوس ( مامانی مهربون طاها و تارا جونم بغل) , درخواست عکس از این کوه زیبا و معنوی رو داد محبت ,

با خودم گفتم که متفکر شاید خیلی از شماها اونجا رو ندیده باشین و یا دوست داشته باشین بینین متنظر ,

چند تا عکس از اونجا رو توی این پست قرار دارم زیبا,

امیدوارم دوست داشته باشین بوس بغلبوس .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محبت اون عقب , جمکرانه که پیداست  , شبها کاملا واضح و پیداتره محبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محبت اینم مزار شهدای گمنامه که پایین کوه خضر قرار داره ,محبت

آرامگاه شهدا پایین کوهه , زیارتگاه خضر نبی بالای کوهه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (14)

نظرات (53)

آبجیــــــــــ حنانــــه
24 تیر 93 14:03
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام , شیش ماهگیــت مبارک ناز گل , فدای خنده هاات خاله جوووون ای وااای نههههههه !!!!! چرا قطع میشه زود زود برگردیناااااااا مگه میشه ما شمارو فراموش کنیم ؟؟؟ شما تو قلب مایین خیلیــــــ دووووستوووون داریییم فاطمه جونمووو ببوسید محکـــــــم مواظب خودتون بااشیدد خیلیـــ زیاااااااد التمااس دعااا
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام حنانه جون گل و مهربون خودم خیلی ممنون بابت تبریکت دوست گلم . ممنونم عزیز دلم که به ما لطف و محبت داری . ما هم دوستت داریمممممممممم عزیزم . چشممممممم حتما , اینم بوسسسسسسسس برای حنانه جون گلم . تو هم مراقب خودت باش خانوم گل مهربون . محتاجیم به دعا توی این شبهای عزیز دوست خوب من .
شهره
24 تیر 93 14:53
سلام دوست خوب و دل نازکم 6 ماهگی فاطمه جون مبارک , الهی 120 ماهه بشی گلم عکسها همه خیلی ناز بودن , دستت درد نکنه . تبریز اگه بچه ای شصت پاشو بخوره , میگن این بچه دوست میخواد , یعنی خواهر و برادر میخواد قربون چشای فندقیت که تا جایی که بتونی بازشون میکنی , اخه چرا نمیذاری مامانی یه کم دلش آروم باشه , بس که بلایی تو عسل . راستی مامانی نگفتی شما اهل تبریزین ؟
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام شهره جون خوب و گلم , مامانی مهربون آراز و سویل جون دل نازک رو خوب گفتیااااااااااااااا ممنونم دوست نازنینم بابت تبریکت عزیز دلم . چشمات زیبا و ناز میبینن عزیزم . خواااااااااهر و برااااااااااادر ؟ الاااااااااااااااان ؟ نههههههههههههه واقعا که دخمل بلاااااااااااااااااست این دختر , دل مامانی که همیشه در تب و تابه معمولا آره عزیزم , من خودم اهل تبریزم , خوانوادم هم اونجا هستن , اما ساکن قم هستیم . میبوسمت دوست مهربونم .
زن عمو مهین
24 تیر 93 16:50
سلام زهراجون مهربون و دوست داشتنی و یه سلام مخصوص هم خدمت فاطمه جووووووووووووون گلم میکنم , این حرفها چیه عزیزم , شما اینقدر خودت لطف و محبت دارییییییییی که ما کاری انجام ندادیم در مقابلش , چرا اذیت بشیم عزیزممممممم , اینقدر دلمون براتون تنگ شده بود که نگووووووووووووو , فقط به خاطر اینکه فاطمه جونننننننننن خوشگللللللللللللللل گرمش شده بود و کاری هم نمی تونستم بکنم و شما هم غذای درست و حسابی نخوردید ناراحت شدم , عزیزم بازم شرمنده هستم , ببخشید . گلمممممم خیلی لطف کردی و قدم رو چشممون گذاشتید که تشریف آوردید و خوشحالمون کردید , البته بگماااااااااااااااا خیلی دلم می خواست فاطمه جون حالش خوب بشه و تشریف بیارید. بازم میگم ما کاری انجام ندادیم ,خوبی از خود شماست و با اومدنتون حساببببببببببببببی خوشحالمون کردین . فاطمه جونو خوشگلوووووووووووو عزیزم , بهت تبریک میگم نیم سالگیتووووووووووووووووووووووووووووو , و امیدوارم زیر سایه پدر و مادرت همیشه صحیح و سالم و سر حال باشییییییییییییییی عزیزززززززززززززززززززززززززم
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام زن عمو مهین جووووووووووووووووون مهربوووووووووووووون وایییییییییییی چه کامنت سورپرایز کننده ای ......... ممنووووووووووووووونم مهین خانم عزیزممممممم که برامون کامنت گذاشتی . بابت شب مهمونی و افطاری , خیلیییییییی خیلیییییی ممنونم عزیزم , واقعا خیلی زحمت کشیده بودین , همه چی عالی بود , غذاها هم بسیار خوشمزه شده بودن , ما که خوردیم همه چی , خیلی هم ممنون , دوباره هم زحمت کشیدین و برامون غذا دادین , شرمنده کردین مهین خانوم گلممممم . زن عمو مهین جوووووووووووون مهربووووووووووووووووون شما خیلی گل و نازنین و دوست داشتنی هستین , ببخشین فاطمه جونی بیقراری کرد و اذیت شدین ,, فاطمه جونی , بیشتر هم وقت خوابش رسیده بود که کلافه بود , خودت که بهتر میدونی این دخمل بلای ما چقدر ناز نازیه دیگههههههههه ما هم دلمووووووووووووووووون برای شما تنگ شده بود , ما خیلی شما رو دوست داریمممممممممم عزیزم , از بس که گل و مهربونین . خیلی زحمت دادیم , این حرفها چیه , دشمنتون شرمنده . بابت دعای زیبا و تبریکتون هم بسیااااااااااااااااااار ممنوووووووووووونم عزیز دلم . انشاالله که همیشه خوب و خوش و سلامت باشین همگیتون مهین خانم عزیزممممممم . میبوسمتوووووووووووووون .
گل آرا مامان طاها & تارا
24 تیر 93 17:43
مامانی مهربون دستت طلا , وافقعا خوشحالم کردی , عجب جایی , من تا حالا اسمشو نشنیده بودم , چه عظمتی داره اونم تو شب , آرامگاه شهدای گمنام هم خیلی قشنگ بود . خوش به حالتون , چه جایی زندگی میکنید , آدم دلش میخواد همش بره زیارت . عالی بود , دلم وا شد , چه کوه زیبایی ... خوشگل خاله 6 ماهگی مبارک . چه ژستایی میگیره این عزیز دلم , با اون قاشقش . هزارماشاالله که داره بزرگ میشه . از طرف من حسابی ببوسش .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامان گلی مهربون و نازنین طاها و تارا جونم فدات بشم عزیزم , خوشحالم که خوشحال شدی و دلت وا شده دوست نازنینم . چه خوب که حداقل باعث شدم تا با این کوه زیبا و معنوی آشنا بشید عزیز دلم .انشاالله به زودی بیایین قم و از نزدیک برین ببینین و زیارت کنین عزیزمممممممممممم. فدات بشم عزیزم . ممنونم از تبریکت و محبتت نسبت به فاطمه جونی . چشمممممممممم , حتما , اینم بوسسسسسسسسسسس برای مامان گلی و طاها و تارا جووووووووووووووووووون .
مامان مهرناز
25 تیر 93 0:07
نیم ساله شدنت مبارک گلی خانم . قربوووووووووووووووون اون لپای نازت برم من . خیلی دوست دارم عزیزم .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون مهرناز جونم ممنونم بابت تبریکت دوست خوب من . خیلی ممنونم عزیز دلم از محبتت نسبت به فاطمه جونی . ما هم دوستتون داریم . میبوسمت دوست گلم .
خاله شيدا و روشا
25 تیر 93 9:03
نيم سالگيت مبارك جيگرِ نازِ ملوس ِخوشگلِ عسلِ مهربون من فداش شم كه اولين افطاريش رو رفته خداكنه نتتون قطع نشه ، دلم خيلی خيلی برای فاطمه جونی تنگ ميشه . البته اگه به خاطر قطع شدن تلفن , منتظر قطع شدن نتتون هستيد , اين اتفاق نميوفته هاا ؛ ما تلفن خونمون تقريبا يه سال قطع بود اما نت رو داشتم , چون بحثش جدا از تلفنه و شارژ داشت , مامانی لطفا واسه من توی اين شبها خيلی خيلی دعا كنيد.
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام خاله جون گل و مهربون شیدا و روشا جون ممنوووووووووونم عزیز دلم بابت تبریکت و محبتت نسبت به فاطمه جونی , انشاالله که قطع نشه گلم , عزیزم آخه نت ما به صورت شارژ نیست و هزینش با قبض تلفنمون میاد , معمولا قطع میکردن هر دوتاش رو با هم , یکی دو باری اینطوری شده , ولی اینبار نت وصله هنوز و دلیلش رو نمیدونم چیه , , انشاالله که تلفنمون هم به زودی وصل بشه و هیچ کدوم قطع نباشن دیگه اصلا حالا دیگه دلت فقط برای فاطمه جونی تنگ میشه , پس مامانی فاطمه جونی چییییییییییییییییییییی ؟ , منو یادت رفتتتتتتتتتتتتتتتت میبوسمت دوست گل من .
مهدیه
25 تیر 93 14:43
خدا حفظش کنه , هزااااااار ماشاالله داره روز به روز بزرگتر میشه . بوووووووووووووووس .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون فاطمه سادات عزیزم ممنونم دوست نازنینم از لطف و محبتت نسبت به فاطمه جونی . بزرگتررررررررررر و صد البته شیطووووووووووووووووونترررررررررررر میبوسمت دوست نازنینم .
مهدیه
25 تیر 93 14:45
خیلی دوست دارم برم کوه خضر , با اینکه 5 ساله عروس قمی ها هستم ولی تا حالا نرفتم اونجا ! راستی خوردن انگشت شصت پا هم یه ویتامین هایی رو برای بچه ها تامین می کنه , یادمه یه بار یه مطلبی در این باره خونده بودم !
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین فاطمه سادات جونم واقعااااااااااااااا تا حالا نرفتی , با اینکه خوانواده همسر قمی هستن ؟ , البته گاهی پیش میاد دیگه و جور نمیشه که آدم بره , انشاالله به زودی قسمت میشه و میرین و میبینین و حسابی زیارت میکنین و خوش میگذره بهتون حسابی , چه جالب , انگشت شصت ویتامین داره ؟ , پس بگو دخملی چرا علاقه داره به این انگشت خوشمزه و مقوی , منم کنجکاو شدم راجع بهش مطالعه کنم و بیشتر بدونم عزیز دلم , ممنونم از اطلاعاتت , میبوسمت دوست گلم .
مامانی
25 تیر 93 14:59
سلام به زهرای خوبم و گل دختر نازش مبارک باشه 6 ماهگی نازدونت , الهی 120 ساله شه , وای بازم فوق العاده بود عکسات , سری پیش که اومدیم قم تابلوی مرقد خضرنبی رو دیدم , اما قسمت نشد بریم , احساس میکنم خیلی جای جذابی باشه , خدا قسمت کنه , حتما این سری بیاییم قم , میریم زیارتش , عکسای گل دخترتم که حرف نداره , مثه خودش بیسته بیسته . فکر کنم این فاطمه خانوم شما اول لپ بوده , کم کم دست و پا در آورده , ماشاالله خدا حفظش کنه , دوستتون دارم ازینجا تا قم . تو این شبای عزیز قدر التماس دعای مخصوص دارم خانوم گل , دخمل نازتم از طرف من یه ماچ محکم کن .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام فریبا جون گل و نازنین و مهربونم ممنونم عزیز دلم بابت تبریکت و لطف و محبتت نسبت به فاطمه جونی . خیلی با محبتی عزیز دلم . انشاالله که قسمت بشه و به زودی بیایین قم و کوه خضر هم برین برای زیارت عزیزمممممممم. لپ لپوی باباست دیگه این دخمل , من هم خیلیییییییی دوستت دارم دوست نازنینم , محتاجیم به دعا عزیز دلممممممم , آرزو میکنم که به حق این شبهای عزیز , حاجت روا بشی به زودی دوست گلم . چشمممممم فریبا جونم , اینم بوسسسسسسسسسسس برای خاله فریبای گل و مهربونم .
مامان حلما
25 تیر 93 15:01
شب عفو است و محتاج دعایم ، زعمق دل دعایی کن برایم , اگر امشب به معشوقت رسیدی , خدا را در میان اشک دیدی ؟ کمی هم نزد او یادی ز ما کن , کمی هم جای ما او را صداکن , بگو یارب فلانی رو سیاه است ، دو دستش خالی و غرق گناه است , بگو یارب تویی دریای جوشان , در این شب رحمتت بر وی بنوشان .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین حلما جونم ممنونم عزیز دلم بابت کامنت بسیاااااااااااار زیبات . التماس دعا در این شبهای عزیز قدر ..... میبوسمت دوست خوب من .
مامان حلما
25 تیر 93 15:04
سلام عزیزم نیم سالگیت مبارک عزیز دل خاله , انشاالله صد سال زیر سایه پدر و مادر گلت صحیح و سالم باشی . از طرف من هزار تا بوس واسه دخمل طلای شیطون و گل .(بوس)
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون حلما جون ممنونم عزیز دلممممممم بابت تبریکت و دعای زیبات . اینم بوسسسسسسسسسس از طرف فاطمه جونی و مامانشششششش برای حلما جووووووووووووووووون و مامانیششششششش .
مامان الی(الهام)
25 تیر 93 15:39
وای گیلاس خاله داره میشینه.......بوووووووووس
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلااااااااااااااااااام مامانی گل و نازنین محیا جونم بابا چه عجب این طرفهاااااااااااااا , دلتنگتون بودیم دوست خوب من . آره الهام جونم , گیلاس خاله دیگه داره بزرگ و شیطون میشه حسابی , میبوسمت عزیزم . بیشتر پیش ما بیا , خوشحالم میکنی گلم .
مامان یاسمین
25 تیر 93 15:40
خدا نگه داره براتون ,انشاالله 120 ساله بشه .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون یاسمین جونم ممنونم عزیز دلم از محبتت نسبت به فاطمه جونی . خدا دختر گلت رو برات حفظ کنه عزیزممممممم . میبوسمت .
مامان آوا
25 تیر 93 21:23
امشب تمام آینه ها را صدا کنید , گاه اجابت است رو به سوی خدا کنید , ای دوستان آبرودار در نزد حق , درنیمه شب قدر مرا هم دعا کنید .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین آوا جون ممنونم عزیز دلم از کامنت بسیار زیبات . التماس دعا در این شبهای عزیز قدر ......
مامان بردیا اریایی
26 تیر 93 4:57
سلام مامان فاطمه جونی خیلی ناز و عسله این دختر , پیش ما بیاین , خوشحال میشیم .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون بردیا کوچولو ممنونم که به ما سر زدی و کامنت گذاشتی عزیزم . خیلی ممنونم از محبتت نسبت به فاطمه جونی , چشم خانومی , در اولین فرصت میام پیشتون .
بابا و مامان
26 تیر 93 13:01
نیم سالگیت مبارک عزیزم , فدای نازنینم بشم من , التماس دعا مامانی مهربون .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون محمد پارسا و یاسمن جون ممنونم عزیز دلم بابت تبریکت و محبتت نسبت به فاطمه جونی, محتاجیم به دعا دوست مهربونم . توی این شبهای عزیز قدر , ما رو هم از دعای خیرت فراموش نکن .
مامان و بابا
26 تیر 93 13:20
سلام به فاطمه جونم و مامان گلش آخ این دخمل طلا چه ناز شده و شیطون ..... یعنی اگه نزدیکم بودی میخوردمت خوشمزه خاله , آخه چرا مامانی رو توی مهمونی اذیت میکنی . عکساش چقده ناز شدن ..... نشستنت هم مبارک دختر طلا , شروع غذا خوردنت هم مبارک , انشاالله به زودی هر چی دلت خواست بخوری .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین امیررضا کوچولو ممنونم عزیز دلم که اینقدر به فاطمه جونی محبت داری , خاله جونم یه کوچولو بگی نگی میترسم از بقیه , چشمات قشنگن دوست گلم , ممنونم بابت تبریکت و دعای خیرت دوست مهربونم , میبوسمت .
مامان و بابا
26 تیر 93 13:23
خواهر جان گفتی جمکران و گذاشتی عکس کوه خضر و کردی کبابم , ما همه ساله حداقل دو بار میومدیم قم , ولی الان سال 91 اومدیم و دیگه نشد که بیاییم ....... خیلی دلم هوای جمکران رو داره .... هوای حرم بی بی معصومه (س) , عزیزم هر وقت میری جمکران و حرم , حتی تا دم درش , برام دعا کن .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین امیررضا کوچولو فدای دلت بشم عزیز دلم , انشاالله به زودی زود قسمت میشه و میایین قم و یه دل سیر میرین زیارت عزیزم , گاهی جور نمیشه دیگه آدم زود به زود بره جایی که دوست داره و دلش هواشو کرده , منم دلم هوای حرم امام رضا رو کرده بد جوررررررررر , اگه لایق باشم چشم دوست نازنینم , حتمااااااااااااااا . میبوسمت .
مامان امیررضا
26 تیر 93 13:49
خدایا به فرشتگانت بسپار که لحظه لحظه نیایش خویش ، دوستان مرا از یاد نبرند.
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربوت امیررضا کوچولو ممنونم بابت کامنت بسیار زیبات و از اینکه به یادمون بودی عزیز دلم . میبوسمت دوست خوب من .
دنیا
26 تیر 93 16:49
الهیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چقدر نازی خانوم کوچولو , عاشقتم نازنازی من . خوشحال میشم به منم سر بزنین .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام دنیا جان عزیز و مهربونم ممنونم عزیزم از محبتت نسبت به فاطمه جونی . چشم , در اولین فرصت میام پیشت انشاالله .
مامان بردیا شیطون
26 تیر 93 22:35
الهی آن شب که همه قرآن به سر می کنند , ما را توفیق بده قرآن را به دل کنیم.
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون بردیا کوچولوی شیطون ممنونم عزیز دلم از کامنت زیبات . التماس دعا دارم در این شبهای عزیز قدر.... مارو از دعای خیرت فراموش نکن دوست خوبم.....
مامان بردیا شیطون
26 تیر 93 22:36
ای جوووووووووووووووووووووووونم , فدات بشم عسلم , 6 ماهگیت مبارک ...... چه بلا شدی شیطون خاله ,
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون بردیا کوچولوی شیطون ممنوووووووووونم از تبریک و محبتت خاله جون مهربونم , دخمل بلااااااااااااااااااااااااااااااااام دیگه خاله جون . ممنونم دوست عزیزم از لطفت نسبت به فاطمه جونی . میبوسمت عزیز دلم .
مامان بردیا شیطون
27 تیر 93 12:38
دو چیز حیرانم میکند : یکی رنگ آبی دریا که میبینم و میدانم که نیست , و دیگری صفای باطن زیبای دوست , که نمیبینم و میدانم که هست .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی نازنین و خوب بردیا کوچولوی شیطون مثل همیشه زیبا بود کامنتت عزیز دلم . خیلی ممنوووووووووووووونم دوست گلم .
مامان مهیلا
27 تیر 93 19:14
سلام ما هم اهل تبریز هستیم و ساکن قم , شما هم خودتون یا آقاتون طلبه هستن؟ یا به علت دیگری قم زندگی می کنید؟ ممنون .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین مهیلا جونم پس همشهری و هم ولایتی هستیمممممممم حساااااااااااابی . نه عزیز دلم , ما هیچ کدوم توفیق طلبه بودن رو نداشتیم , همسرم اهل قم هستن و به همین دلیل ساکن این شهر خوب و معنوی هستیم . التماس دعا دارم دوست مهربونم در این شبهای عزیز قدر .....
زن دایی آرزو
28 تیر 93 0:53
سلام به خواهر گلم و فاطمه خوشملم انگار کامنت قبلیم نیومده , فاطمه عزیزم 6 ماهگیت مبارک باشه , خوشگل من معلومه که داره دندون در میاره , قربون اون نشستنت بشم.
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلاااااااااااااااااااامممممممم زندایی آرزو جووووووووووووون مهربووووووون و خواهر جون گل خودم فدات بشم عزیزم , کامنتی ازت نداشتم جز این کامنت , عزیز دلم . دلمون برات تنگ شده بوووووووووووود خواهر جونم , کم پیدایی گلم , واقعااااااااااااااا دل به دل راه داره , قبل از اومدن به اینجا توی فکرت بودم و داشتم با خودم میگفتم , فکر کنم آرزو جون این پست رو ندیده که کامنت نذاشته , , یه دفعه دیدم وایییییییی کامنت گذاشتی واسمووووووووون , خیلی ممنوووووونم عزیز دلم بابت تبریک و محبتت , مثل همیشه با محبت و گلی, آره خواهری , فکر کنم که داره وارد مراحل دندون درآوردن میشه عزیزم ولی مرواریداش چه وقت بیرون بیان نمیدونم , الان که حسابی لثه هاش رو با دندونگیر میخارونه , آب دهنش هم یه روز زیاده و یه روز کم , خاله زندایی جونششششششششششش یه دخمل بلایی شده که بیا و ببییییییییییییییین , هر روز یه ادا و اصولی درمیاره از خودش , ممنونم خواهر جونم که به یادمونی و میای بهمون سر میزنی , دوستت دارم و میبوسمتتتتتت عزیزممممممممم .
کتایون مــآندگــار
28 تیر 93 15:23
سلام مامانی دخمل ناز خوبین شما ؟ ممنونم که به منو نوشته هام سر زدین , خداروشکر که دخترت زودی تبش قطع شد , یادت باشه بعد از هر واکسن زودتر استامنوفن رو بهش بدی که نزاره تب بچه بره بالا , اگر تب کرد قسمت زیربغل و کشاله های ران رو پاشویه کن , دست و پاها زیاد تاثیری نداره , و شما نباید بغلش کنید زیاد . انشاالله که همیشه سالم و تندرست و زیر سایه شما و همسر مهربانت بزرگ بشه و یه آینده ی درخشان و خوب در انتظارش باشه که بتونه به اون هدف بالا و مهم برسه که اون هم در درجه اول فرزند خوب و نمونه بودنه . ممنونم .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام کتایون جان عزیز و دوست داشتنی و مهربانم خوبیم خداروشکر دوست عزیزم , من هم خیلی ممنونم عزیز دلم که به اینجا اومدی و برامون کامنت گذاشتی و نوشته هام رو خوندی گلم . واقعا خوشحالم کردی با اومدنت .... بسیار قلم قوی و زیبایی داری , لذت بردم از خوندن نوشته های با احساس و زیبات کتایون جان . خیلی خیلی ممنونم دوست خوبم بابت راهنماییت , حتما رعایت میکنم چیزهایی رو که بهش اشاره کردی گلم , البته من بلافاصله استامینوفن رو هر 4 ساعت یک بار شروع میکردم بعد از هر سه بار واکسنی که به فاطمه جونی زدم , دو بار قبلی هیچ مشکلی نداشت ولی این بار نمیدونم چرا تب کرد , البته خفیف بود خداروشکر .... در مورد پاشویه نمیدونستم کشاله ران و زیر بغل بهتر جواب میده , ممنون که گفتی عزیزممممممممم. انشاالله دوست مهربونم , ممنونم از دعای بسیار بسیار زیبات , فرزند صالح و خوب و نمونه بودن واقعا آرزوی منه که امیدوارم فاطمه جونی به این امر مهم دست پیدا کنه , و البته خودمون باید در درجه اول خوب و نمونه باشیم تا بتونیم خوب تربیتش کنیم و فرزندمون هم الگوی خوبی داشته باشه در این زمینه برای پیشرفت .... باز هم منتظرت هستم کتایون جان , خوشحالم میکنی با اومدنت . التماس دعا دارم در این شبهای عزیز قدر .... میبوسمت .
کتایون مــآندگــار
28 تیر 93 16:08
سلام بر مادر نمونه خواهش میکنم , کاری نکردم , چشم حتما , خواهش میکنم اختیار دارید , باعث افتخاره خانمی . خوشوقتم از آشنایی شما , در خانه ی من بروی همه ی خوبان همیشه بازه , مرسی از حضورت , من هم همیشه به شما سر میزنم از این به بعد.
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام کتایون جان مهربون و دوست داشتنی من باز هم خیلی ممنونم از لطف و محبت و کامنتت عزیز دلم , من که قطعا مادر نمونه نیستم گلم ولی امیدوارم بتونم مادر خوبی باشم انشاالله , خیلی خوشحالم از آشناییت دوست خوب من . خوشحالم میکنی با سر زدنهات عزیزمممممم , پس از این به بعد منتظرت هستم گلم . میبوسمت دوست مهربونم .
کتایون مــآندگــار
29 تیر 93 0:50
خواهش میکنم عزیزم سلامت باشی و همیشه تندرست , منتظر نگاهت هستم دوست مهربانم .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام کتایون عزیز و گل و نازنینم خیلی ممنونم عزیز دلم بابت اعتمادت و دادن رمز , البته من قطعا راهنمای خوبی نیستم و نظر و نگاهم خیلی کاربردی نیست برات عزیزم , اما حتما دیدگاهم رو برات مینویسم دوست هنرمند و با ذوق و خوش قلم من . ممنونم از آرزوی سلامتیت , من هم بهترینها رو از خدا برات میخوام عزیز دلم .
ماماني پرنيان
29 تیر 93 8:34
سلام عشق خاله الهی قربونت برم , نيم سالگيت مبارک عروسک . فدات بشم اينقدر نانازی , خدا حفظت كنه نفس خاله , می بوسمت هوارتا
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون پرنیان جونم ممنونم عزیز دلم از تبریک و محبتت نسبت به فاطمه جونی , خدا دختر ناز و گل تورو هم برات حفظ کنه عزیزممممممممم. دوستتون دارم و میبوسمتون .
منتظر لطف خدا
29 تیر 93 17:35
سلام شش ماهگی کوچولوی خوشگلتونو تبریک میگم عزیزم . ممنونم که پیشم اومدین .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام دوست عزیز و مهربونم ممنونم عزیز دلم بابت تبریکت و محبتت , خوشحالم که اومدین پیش ما و کامنت گذاشتین دوست خوبم , آرزو میکنم به حرمت این شبهای عزیز قدر , حاجت روا بشی گل من .
مامان آرزو
29 تیر 93 19:59
به به چه دخمل ناناسی , نیم سالگیت مبارک .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون درسا کوچولو ممنونم عزیزم که اومدی و بهمون سر زدی و کامنت گذاشتی . باز هم منتظرت هستم , خوشحالم میکنی دوست خوبم . ممنون از تبریک و محبتت دوست عزیزم .
مامان فاطمه
29 تیر 93 23:28
سلام به فاطمه کوچولوی خوشگلم و مامانی مهربونش... خوبین؟ اول از همه 6 ماهگیت مبارک جیگــــر من بعدش هم باید بگم که فاطمه جوووونم توی همه عکسا ناز و خوردنی شده , آخرش من میام و می خورمت عروسک , خدا رو شکر که واکسنش رو هم به سلامتی زدی و دیگه تا 6 ماه دیگه خیالت راحته راستی نشستنت هم مبارک باشه گل من
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلاااااااااااااااااام مامانی گل و مهربون فاطمه جونی نازم کم پیدا شدیاااااااااااا دوست جونی خوبم , ما خوبیم , ممنونم عزیزم , خیلی ممنون عزیز دلم بابت تبریک و محبتت نسبت به فاطمه جونی ما , آره خداروشکر , دیگه رفت تا یک سالگی , فعلا 6 ماهی راحته بچم از واکسن , ممنونم که اومدی و بهمون سر زدی , همیشه از دیدنت خوشحال میشم . میبوسمت دوست خوب من .
کتایون مــآندگــار
30 تیر 93 2:03
سلام عزیزم این چه حرفیه , اتفاقا خیلی برای من نظر سازنده ی شما مهمه , اتفاقا ممنونم که مطرح کردی سطرهایی که برات مبهم بود . حتی مردمک چشمانم که قدم به قدم دور شدنت را ببینم : یعنی تمامی بدنم رو اهدا کن حتی مردمک رو به یکی اهدا کنید که من ببینم بعد از مرگم اوون قدم به قدم دور میشه , هر جایی از نوشته هام مبهم بود بهم بگو , هر وقت هم اپ شم , دوست داشتی بهتون رمز رو میدم , ممنونم اینقدر دقیق نوشته هامو خوندی و باهاش ارتباط برقرار کردی عزیزم , ممنونم , خیلی هم خوشحال میشم نقد کنی , اتفاقا نقدها و نگاهات زیباست عزیزم .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام کتایون جان گل و نازنین و مهربونم خیلی ممنونم از نظر لطفت نسبت به من , دوست نویسنده و خوش ذوق من , ممنونم عزیز دلم از توضیحت , تا حدی درست درک کرده بودم ولی نمیفهمیدم چرا میخواد رفتنش رو ببینه , آخه اون که دوست داره این زنده بمونه و کنارش باشه و شاید که از کرده هاش پشیمونه , پس چرا اصرار به رفتن خودش و دیدن رفتن اون داره ؟ البته شاید که قلبش شکسته و دیگه نمیشه بندش زد و نفس هایی که گفتی تلق تلوق میکنه , دیگه طاقت بالا اومدن نداره , ولی واقعا فکر میکنه که اون بعد از صاف شدن خطها و مرگ این , میره ؟ یا میتونه بره ؟ من که فکر میکنم همونجا میمونه در کنارش تا ابد , و اصلا نمیتونه بره که این با مردمک چشمانش بتونه رفتنش رو ببینه , اینطور نیست ؟ حداقل روحش مطمئنم میمونه , البته اگه اون اشکها از سر پشیمانی واقعی و دوست داشتن باشه , ولی از کل دست نوشتت , این حس رو دارم که " ناگهان چقدر زود دیر میشود " , و تا هستیم باید قدردان حضور هم باشیم و کمتر راجع به همدیگه اشتباه کنیم ....... کتایون عزیز و دوست داشتنی من , ببخش اگه راجع به دست نوشتت , ناشیانه نظر دهی کردم و زیاده روی کردم در توضیح دیدگاهم , باز هم میگم که نوشتت خیلی زیبا بود و باز هم ممنون از اعتمادت عزیز دلم . لطف داری نسبت به من دوست خوب من . میبوسمت .
آبجیــــــــــ حنانــــه
31 تیر 93 11:34
سلام مامان گل و نازنیـــــن فاطمه جووونم خوبین شمــا ؟؟ فاطمه جونم خوبه ؟؟؟ مامانی ببخشیید مزاحم شدم یه چیزی بگم , شما قم زندگی میکنید ؟؟ اگه آره .. میشه لطفا شمارتونو برام خصوصی بزارید که ما اومدیم قم , قبلش با شما هماهنگ کنیم که ببینمتون ؟؟؟ ببخشیداا , میدوونم درست نیست که من از شما شماره بگیرم , ولی خب خیلیــ دوووست داررررم فاطمه جووونموو و شماا مامان خیلیــ خیلیــ با محبت رو از نزدیک ببینم , اگه توفیق داشته باشیم . وااای اگه بشه چقدررررررر خووووووووووب میشههههه . ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا , انشاالله که بشه . منتظر جوابتون هستم مامان گلم . فاطمه جووونموووو ماچ کنیییید .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام حنانه جون گل و نازنین و مهربونم ما خوبیم عزیز دلم , فاطمه جونی هم خوبه گلم . بله عزیزم , ما قم زندگی میکنیم , انشاالله که به زودی قسمت بشه و بیایین قم برای زیارت , در مورد شماره تلفن هم باید بگم که فعلا برام به دلایلی مقدور نیست فدات بشم , حالا هر وقت خواستین تشریف بیارین قم , قبلش همینجا برام کامنت بزار تا ببینم چه میشه کرد و چی پیش میاد فدات بشم ... من هم خیلی دوست دارم که تو دختر گل و دوست داشتنی و عزیزم رو ببینم که اینقدر مهربون و با محبتی , البته اگه جور بشه و خدا بخواد عزیزمممممممم . ممنون از این همه لطف و محبتت نسبت به ما دوست گلم , چشممممممممم , حتما , اینم بوسسسسسسسس برای حنانه جون عزیز دلمممممم.
مامان الهام
31 تیر 93 17:40
به به عزیز دل من نیم ساله شد . خاله قربونت بره , خیلییییییییییییییییییییییی نازی فاطمه جون , واقعا از ته دل هم شما و هم مامانی مهربونت رو دوستون دارم. انشاالله خدا خودش همیشه حافظ جمع خانوادگی مهربونتون باشه عزیزم . نیم ساله شدنت مبارک . میبوسمت .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون سلنای خوشگلممممم ممنونم عزیز دلم از این همه لطف و محبتت نسبت به ما دوست خوب من . ما هم سلنای عزیزم و مامانی گلششششششش رو خیلی خیلی دوست داریم . خیلی ممنوووووووووون از تبریک و دعای خیرت عزیز دلم . میبوسمتون .
آبجیــــــــــ حنانــــه
31 تیر 93 17:58
خصوصیــــ
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام حنانه جون گل و نازنینم گلم کامنت خصوصی نداشتم ازت .... میبوسمت .
کتایون مــآندگــار
31 تیر 93 22:46
سلام اصولا بعد از هر کامنتی در هر وبی , من میرم پاسخ ب نظر ها رو میخونم , ولی نمیدونم چرا کام هام رو توو وبت پیدا نمیکنم عزیزم , ممنونم ک اینکارو کردی , و باید یه چیزی رو بهت بگم , اینکه شما خیلی خیلی خوب و کامل مفهوم تمامی بند بند نوشته های منو درک میکنید, مثل همه ی مخاطبینم . و البته ب اندازه ی عشقی ک تنها به عشقش دست ب قلم کج و کوله ام میبرم . جدا به خودم تبریک میگم با داشتن این مخاطبینی ک میدونن من چی مینویسم , و سوژه های من چی داره با خودش , چی میخاد و چی میگه , ممنونم . عزیزم خیلی به منو نوشته های من لطف داری , و خوشحال میشم ک اینطور تک تک کلماتمو میبری زیر ذره بین نگاهت و نقدش میکنی و اینطور خلاقانه تفسیر و نگاهت رو مینویسی واسم , چقدر زیبا , حتی زیباتر از نوشته هام ازشون خلاصه مینویسی , ممنونم مامان خوبه فاطمه ی عزیز و زیبا .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام کتایون جان عزیز و گل و مهربانم عزیز دلم کامنتات همراه با پاسخشون در همین پست وبلاگم و در صفحه 2 موجود هستش ... شاید فقط صفحه 1 رو نگاه کردی و ندیدیشون عزیزمممممم , میام وبلاگت و برات توضیح میدم دوباره , تا بتونی پاسخ کامنتات رو اینجا هم ببینی نازنینم . کتایون گل و هنرمند من , خیلی خیلی ممنونم بابت نظر لطفت و محبتت نسبت به دیدگاه من در خصوص دست نوشتت , میدونم که لایق همچین تعریف و تمجیدی نبود و قطعا هرگز حرفه ای نتونستم نقدی داشته باشم ... خیلی ممنونم که به هر حال به عنوان دیدگاه یک دوست از من پذیرفتی نظرم رو گلم . واقعا قلم زیبا و توانایی داری .... من هم ممنونم بابت همه محبت هات دوست خوب من .
لي لي
1 مرداد 93 4:33
خواهرم چندتا خصوصی .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلاااااااااااااااااااااااااممممممم المیرای گل و نازنینم , مامان لی لی مهربون آوای نازم از اینکه دوباره ازت کامنت دریافت کردم , نمیدونی چقدر خوشحال شدم و ذوق کردم . ممنونم بابت همه کامنتهات خواهر جونم .
لي لي
1 مرداد 93 4:38
به همين اذان قسم الان كه كامنتات رو خوندم اشک از چشمام جاری شد خواهر ... ببخش نبودنامو ببخش ... به ارواح خاک داييم هميشه به فكر تو و فاطمه ام ... الهی فداش بشم كه نيم ساله شده .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلامممممممم المیرای نازنین و دوست داشتنی من , مامان لی لی مهربون آوا جونم فدات بشم خواهر جونم , قسم نخور عزیز دلم , من به صدق گفته هات ایمان دارم عزیزم . میدونم گرفتاری و کلی مشکلات توی زندگیت داری عزیزم , من که توقعی ندارم از تو خواهر جونم , خودت میدونی که منم همیشه به فکر تو و آوای عزیزم هستم و خیلی دوستتون دارم و واقعا توی این مدت دلنگران و دلتنگتون شده بودم دوست و خواهر گل من . انشاالله که همه چی خیره گلم , آرزو میکنم که هم خودت و هم آوا جونم , همیشه در سلامتی کامل و خوشبخت و سعادتمند باشین , همین برای من و دلتنگیهام کافیه عزیز دلم , خیلی خیلی ممنون که همیشه به یاد من و فاطمه جونی هستی عزیزمممممممم. میبوسمت .
لي لي
1 مرداد 93 4:44
تنها خواهرمی , تنها مرحمم , هميشه برای تو سراپا گوشم , خواهرم حلالم كن كه نبودم, الهی فدای خودت و دختر نازت بشم .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
المیرای عزیز و گلم اینطوری حرف نزن فدات بشم , تو هم خواهر گل منی و همیشه دوستت دارم , من کاملا درکت میکنم عزیز دلم , تو هم من رو ببخش که با دلتنگیام آزارت دادم خواهر جونم. خدا نکنه المیرای مهربونم . امیدوارم حال هر دوتون , خودت و آوای خوشگلم , خوب خوب باشه و سلامت باشین کاملا ... میبوسمتون و دوستتون دارمممممممم.
غزل
1 مرداد 93 12:14
سلام عزیزم ممنونم با اینکه من خیلی سرم شلوغ بود , بازم اومدی و بهم سر زدی ... آفرین مامان خانوم زرنگ با یه بچه کوچولو اینهمه نوشته .... خدا دخملتو واست نگه داره ... نازداره خانوووووووووم , انشاالله همیشه سایه مامان مهربونش رو سرش باشه ... ایشالا ....
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام غزل جون دوست داشتنی و نازنینم اختیار داری دوست گلم , به هر حال یه وقتی سر یکیمون شلوغه و یه کمی کم پیدا میشیم دیگه , ولی این دلیل بر فراموش کردن دوست گل و دوست داشتنی خودم و سر نزدن بهش نمیشه عزیز دلم , هر وقت فرصتی دست بده و نتی باشه و البته عمری , به یادت هستم و میام بهت سر میزنم دوست گلم .... من مامانی زرنگممممممم یا ورررررررررررررااااااااااااااااااااج ؟؟؟ از بس زرنگم و زیاد مینویسم که پستامو با یه هفته تاخیر ارسال میکنم , ممنونم عزیز دلم بابت دعای خیرت و بابت محبتت نسبت به من و فاطمه جونی . میبوسمت دوست خوب من .
mahtab
1 مرداد 93 16:21
سلام دوست خوبم نماز , روزه هاتون قبول . نيم ساله شدن دختر نازتون مبارک . ماشاالله به پيشرفتهاش , هميشه به گردش و مهمونی , بچه ها معمولا شلوغی دوست ندارن و زود خسته ميشن , مخصوصا اگر خونشون ساکت باشه .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون علیرضا کوچولو ممنونم دوست خوبم , طاعات و عبادات شما هم قبول درگاه حق انشاالله . ممنونم عزیزم بابت تبریکت و محبتت نسبت به فاطمه جونی . درسته گلم , دخملی ما که دیگه کلا با شلوغی میونه ای نداره .... ممنونم که بهمون سر زدی و کامنت گذاشتی عزیزم , بیشتر پیش ما بیا , خوشحالم میکنی دوست خوب من .
کتایون
2 مرداد 93 0:57
سلام عزیزم خواهش میکنم , مرد های اردی بهترینن , بهترین , عزیزم من تااااااااااااااااااااازه کام هامو دیدم , آره درسته , من فقط صفحه ی اول کامنتدونی رو نگاه میکردم و ب این خاطر خب کام من نبوده , الهی , ممنونم ک اطلاع دادی , الان هم کام ها رو دیدم و هم پاسخ ب نظر. سپاس. باید در جواب کامنت ها بگم ک واقعا نظراتت عالی و بسیار ارزشمند بوده و هست برای من لطف کردی ک وقتت رو گذاشتی , لطف کردی ک نگاه لطیفت رو روی نوشته های من گذاشتی , یادت باشه واکسن ها بسته به نوعشون میتونن عوارض داشته باشن , یعنی واکسن ب ث ژ ممکنه خیلی کمتر نسبت ب واکسن فلج اطفال عوارض داشته باشه , کلا چون نوزاد بدن ضعیفی داره حتما با تب ظهور میکنه , کشاله ی ران و قسمت اگزیلار مهم ترین قسمت هستن واسه پائین اومدن تب در هر سنی , علل خصوص در نوزادان ک اگر خدای ناکرده خیلی تبش رفت بالا , یه کیسه ی یخ آماده کن و زیر دلش که روی قفسه سینش در واقع میشه قرار بده . خیلی کمک میکنه ب پائین اومدنش . خواهش میکنم گلم . کاری نکردم.
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام کتایون جان عزیز و دوست داشتنی و مهربونم خوشحالم گلم که تونستی پاسخ کامنتات رو ببینی دوست خوب من . انشاالله که در کنار مرد اردیبهشتی خودت , خوشبخت و سعادتمند باشی عزیز دلم . درسته عزیز دلم , ممنونم بابت راهنماییت گلم , خیلی استفاده کردم . لطف کردی که وقت گذاشتی و راهنماییم کردی دوست نازنینم . دوستت دارم و میبوسمت .
بهار مامانه برسام
2 مرداد 93 6:31
سلام خواهری خوبی ؟ نماز و روزتون قبول , گلم شرمنده در مورد سندروس پرسیدی و من دیر جوابت رو دادم .... راستش چند روزی اصلا آنلاین نبودم و با برسامی فقط آنلاین بودم و دو تایی با هم کلی وقت گذروندیم , اینه که اصلا نت نیومدم ... شرمنده . ولی همون بار اولی که پرسیدی به فاطمه جونی سندروس بدی یا نه , من هم با دکتر برسام عسلی مشورت کردم و هم با نماینده ی علمی سندروس , دکتر برسام گفت اگه شیر مادر میخوره نی نی گلتون , نمیشه بدون اطلاع از وضعیت جسمی نی نی نازتون و اینکه چه خصوصیاتی داره نی نی نازت تجویزی کرد و با توجه به اینکه فاطمه جونی فسقلی (یا به قول برسام فیسگیلی) تازه 6 ماهه شده , بهتره با تجویز پزشکش و با مشورت با پزشک فاطمه جونی تصمیم بگیری که سندروس بدی یا نه, البته اینکه میبینی من با احتیاط کامل دارم بهت جواب میدم واسه اینه که اولا من خودم تا اواخر 7ماهگی به برسام" آد " رو دادم و فقط با قطره ی آهنش مشکل داشتم , چون چند تا قطره از برندهای مختلف که خیلی هم شناخته شده و آنچنانی هستن برای برسامی گرفتم ولی گلاب به روت به محض خوردن بالا آورد و تا چند ساعت هم لب به شیر نمیزد و سرلاک و ... هم نمیخورد , حتی یه بار 12ساعت شیر نخورد که من از ناراحتی مثل ابر بهار اشک میریختم , تا اینکه دکتر برسام آگاهم کرد و گفت که چون برسام شیر خشک میخوره قطره ی آهن خیلی ضرورت نداره ؛ تا اینکه اواخر 7ماهگی شایدم اواسط 8ماهگی برسامی بود که مامانم برای برسام سندروس گرفت و من از اون موقع مدام دارم به برسام میدم و خیلی هم راضی هستم و از بابت دندون هم خیالت راحت کوچکترین مشکلی پیش نمی یاد , ولی در کل برای جذب بهتر ویتامین و ... دکتر ها میگن بهتره بعد از شربت مولتی ویتامین کمی آب به کودک داده بشه . گلم با نماینده ی علمی سندروس هم که مشورت کردم ، ایشون لطف کردن و اینطور جواب دادن : شما میتونید مقدار دوز قطره آد یا آهن مورد نظرتونو با سندروس مقایسه کنید , اگه مقدار قطره تجویز شده به کودک شما از مقدار دوز آد یا آهن سندروس کمتر بود از شربت ما استفاده نکنید و برعکس اگه مقدار اون بیشتر یا در همون مقدار بود میتونید استفاده کنید, البته این کم بودن در صورتیه که پزشک فاطمه جونی دوز خاصی برای دخملی تجویز کرده باشن , ولی در حالت کلی و معمول تا جایی که من میدونم سندروس تامین کننده ی نیاز کودکانه , البته این جواب نماینده ی علمی سندروس با توجه به سن فاطمه جونی طبیعیه گلم ... میخوای دوز تجویز شده ی آد و آهن برای فاطمه جونی رو بگو و من شربت دارم نگاه کنم و بهت جواب میدم و یا میخوای باز از نماینده ی علمی سندروس میپرسم ... ولی اگه الان فاطمه جونی خوشمل همون 7/8ماهه بود , بهت میگفتم با خیال راحت بهش سندروس بده و شک نکن که بهترین انتخاب رو کردی , ولی چون الان کوچمولو و به قول برسام فیسگیلیه یه کم محتاط باشیم بهتره , گلم از طرف من روی ماه ناز گلت رو ببوس , هزارماشالله دخمل ناز و عسلیه ؛خدا حفظش کنه ... عزیزم تو رو خدا ببخش دیر جواب دادم , نزار پای بی خیالی که حلال نمیکنم اگه اینطور فکر کنی , شوخی کردم ؛ ولی باور کن همون بار اول که ازم پرسیدی پیگیر شدم , فقط جواب دادنم یه کم با تاخیر شد که اونم به بزرگی خودت ببخش . گلم منتظرم تا دوز تجویزی آد و آهن رو بهم بگی ... به خدا میسپارمتون عزیزای دلم . ای وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای داشت یادم میرفت , 6ماهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگی ماهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک نازت هم مبارک . انشاالله در پناه خدا و زیر سایه ی شما و همسرتون , دختر نازتون همیشه سلامت و موفق باشه و بهترین ها از زندگی سهمش باشه . الهی آمین .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام بهار جون عزیز و مهربون دوست داشتنی من وااااااااااااااااااااااااای عزیز دلم , چقدر به خاطر من زحمت کشیدی , این همه تایپ کردی , از نماینده سندروس و پزشک برسام جون سوال کردی , خیلی خیلی زحمت کشیدی و لطف کردی دوست مهربون و نازنینم .... هرگز و هرگز فکر نکردم که پشت گوش انداختی یا بیخیالش بودی , من میدونم چقدر دلسوز و مهربون و باوفایی بهار جونم و به همین دلیل منتظر جوابت بودم گلم .... واقعا ممنونم عزیز دلم بابت این همه لطف و محبتت نسبت به من و فاطمه فیسگیلی , تا همین جا هم خیلی بهم کمک کردی فدات بشم ....حتما با دکتر مشورت میکنم در این زمینه عزیز دلم ... دوز موجود در قطره های فاطمه رو برات کامنت گذاشتم دوست خوبم ... خیلی خیلی ممنون بابت تبریکت و این همه محبتت نسبت به ما بهار جون خوب و مهربونم . میبوسمت و دوستت دارممممممممممممممم .
بهار مامانه برسام
2 مرداد 93 6:34
از ترس ثبت نشدن کامنتم چند بار برات فرستادم , آخه چند دقیقه پیش یه کامنت بلند بالا با کلی توضیح برات نوشتم در مورد همین سندروس که سیستمم ریست شد و سیو نشد و از طرفی چند وقت پیشا به هر کی کامنت میزدم , میگفت که کامنتم رو نگرفته , این شد که چند بار برات فرستادم....همش رو تایید ندی , آبروم میره .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام بهار جون گل و مهربونم , مامانی دوست داشتنی برسام جون فیسگیلی از این فیسگیلی گفتن برسام کوچولو اونقدر خوشم اومده که نگوووووو.... فدات بشم شیرین زبون خاله ... ممنوووووووووونم بهار جونم , خیلی خیلی لطف کردی فدات بشم , این حرفها چیه , تو مایه آبرو هستی بهار سادات عزیز و دوست داشتنی خودمممممممم , نترس گلم , حواسم هستتتتتتتت خواهر جونممممممممممم , میبوسمتتتتتتتتتتتتت.
بهار مامانه برسام
2 مرداد 93 6:48
گلم شرمنده , ازم ناراحت نشی ها , ولی خوب چون دخمل نازت رو از وقتی هنوز زمینی نبود میشناسم و با خودت دوست جونی هستیم , نمیتونم بی تفاوت باشم .... عزیزم به احتمال 99/5% استفراغ دخملی برای شربت و قطره ی استامینوفن بوده.... برسام هم همینطوری بود که خدا رو شکر وقتی دکترش واکسن 6ماهگیش رو زد و من جریان تهوع و استفراغ برسام رو گفتم , ایشون برای اینطور مواقع شیاف پانادول رو تجویز کردن , هم تب رو خیلی سریع پایین میاره و هم بی قراری رو خوب میکنه , هم در مواقع دندون در آوردن عالیه و مسکن خوب و بی ضرریه , گلم در ضمن همیشه وقتی احساس میکنی دمای بدن ناز گلت بالا رفته از پاشویه و دستمال خیس گذاشتن روی پیشونیش غافل نشو , چون واقعا خوبه و روند تب رو سریعتر معکوس میکنه , امیدوارم ازم دلخور نشی برای این چیزی که گفتم ؛ من خودمم نمیدونستم و برسام طفلی واکسن های اولیش همیشه کلی اذیت میشد , ولی برای 6 ماهگیش که شیاف پانادول گرفتم عالی بود , عزیزم فقط حواست باشه اگه برای واکسن بعدی با پزشک دخملی مشورت کردی و خواستی از شیاف استفاده کنی , اولا ممکنه پانادول گیرت نیاد , پس حتما مشابه خارجیش رو بگیر و به هیچ وجه ایرانیش رو نگیر , در ضمن حواست باشه تحت هیچ شرایطی از دو نوع مسکن هم زمان استفاده نکنی , یا فقط قطره استامینوفن یا فقط شیاف , چون هر دو با هم خطرناکه , ولی یکبار که شیاف رو امتحان کنی میبینی چقدر خوبه و دخملت اصلا اذیت نمیشه , برای واکسن دفعه ی بعد میتونی شیاف رو یک تا دو ساعت قبل رفتن پیش دکتر برای زدن واکسن استفاده کنی و به دخملت تجربه ی واکسنی بدون درد و تب و بی قراری رو هدیه بدی , روی ماه دخملت رو ببوس . وای اینا رو که خوندم یاد همین دوران برسام عسلی افتادم....طفلکی برسام واکسن های قبل 6ماهگی همینطور میشد و همش هم به خاطر قطره ی استامینوفن بود........طفلی نی نی ها زبون ندارن که بگن مشکلشون چیه........... خدا همه ی نی نی ها رو خودش حفظ کنه . دخمل عسلی رو از طرف من ببوس .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام بهار سادات گل و نازنین و مهربونم , مامانی خوب برسام کوچولومون عزیز دلم این چه حرفیه , چرا باید ناراحت بشم , تو به من لطف میکنی و من ناراحت بشم ؟ , اصلا این حرف رو نزن عزیزممممممم , فدات بشم دوست جونی خوب خودم , ممنون از راهنماییت , پس حدسم درست بود و علت استفراغش تب نبود و قطره استامینفون دلیلش بود عزیزممممممم , حتما این شیافی که گفتی خیلی مؤثره دوست خوب من , البته فاطمه جونی , ماههای قبل به قطره استامینوفن حکیم خیلی خوب جواب داد و اصلا اذیت نشد , ولی این بار اون مارک رو پیدا نکردم و از مارک دیگه ای استفاده کردم که اصلا راضی نبودم و به دخملی ما نساخت و حسابی حالش بد شد , من فکر میکردم استفاده از شیاف برای فاطمه جونی زود باشه و اصلا به یادش نبودم عزیز دلم , ممنون از یادآوریت مهربونم . خیلی ممنونم خواهر جون مهربونم از راهنماییت و از این همه وقتی که برای من و فاطمه جونی صرف میکنی نازنینم , خدا پسر گل و دوست داشتنیت رو در پناه خودش حفظ کنه و همیشه در کنار هم , سالم و سلامت , به خوبی زندگی کنین گل من .... اینممممممممممم بوسسسسسسسسس برای برسام عسلی و مامانی گل و نازنینششششششششششششششش.
♥پرنیان♥مامان متین
2 مرداد 93 16:55
سلام خانومی , چه دخمل نازی دارین , ماشاالله بهش . نیم سالگیت مبارک خانوم کوچولو
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون متین کوچولو ممنونم عزیزم که به ما سر زدین و کامنت گذاشتین , خوشحالم کردین , خیلی ممنونم دوست خوبم بابت تبریکت و محبتت نسبت به دخملی ما , بازم منتظرتون هستم , خوشحالم میکنی دوست خوب من .
مامانی
3 مرداد 93 12:16
سلااااااااااااااااام به مامان مهربون و دختر نانازش خوبین خوشین ؟؟؟؟ ان شاء الله همیشه خوب و خوش باشین , اومدم یه حال و احوالی بکنم , دختر نانازت رو از طرف من بوسه بارون کن . دوستتون دارم یه دنیا .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام به فریبا جون گل و مهربون و دوست داشتنی خودم ممنونم عزیز دلم , ما خوبیم. امیدوارم تو هم خوب و خوش و سلامت باشی دوست خوب من. چه کار خوبی کردی که اومدی پیشمون عزیز دلم , دلم حسابی برات تنگ شده بود , همیشه به یادت هستم دوست جونی گلممممممم. دوستت دارم و میبوسمت فریبای گلم .
معصومه
3 مرداد 93 16:06
سلام عزیزممممممممممممممم به خدا نتم شارژ نداره , الان یه ماهه شارژش کردم و اومدم پیشت عزیزم . فاطمه جونو ببوس و بچلونش عوض من . در ضمن ما خوبیم شکر خدا , جز یه شب بستری که داشتم مساله ای ندارم , فقط از وقتی توی نه ماه رفتم درد دارم , دردای شدیدتر از پریودی , احتمالا 20 مرداد زایمانم باشه , اگر زودتر نشه آخرش انشالله 20 مرداده , میام و عکساشو میذارم براتون . ببوس دختر نازتو .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام معصومه جون عزیزم , مامانی مهربون ستیا جونم خدارو شکر که هر دوتون سالم و سلامتین . حسابی دلنگرانتون شده بودم و البته که دلتنگ.... دردهای ماه آخر طبیعیه گلم , نگرانی و استرس رو از خودت دور کن , انشاالله که به سلامتی و دل خوش , توی هر تاریخی که صلاح باشه , ستیای خوشگلت رو در آغوش میگیری عزیز دلم ... منتظر عکسهااااااااااای خانوم خوشگله هستیمممممممممم. مراقب خودتون باش ... پیشاپیش تولد فرشته کوچولوت رو تبریک میگم عزیزم . اینم بووووووووووووووووووسسسسسسسس برای ستیا جون و مامانی گلشششششششششش.
کتایون
3 مرداد 93 17:12
سلام عزیزم بله زندگی مگه بدون درد و رنج ممکنه ؟ من با مشکلات همیشه مبارزه کردم , با موانع همیشه برخورد کردم و از میون برش داشتم , ولی چیزهایی هست ک نمیشه از بین برد , و اونها منو عذاب میده , خستم کرده , ممنونم از دعای قشنگت . ی عاشق باید قوی باشه , آره درسته................... عزیزم ممنونم ک اینقدر به منو نوشته های من لطف داری , راستش یه کمی ناراحتم و خسته , معذرت میخوام دوست خوبم ک گاه با نوشته هام ناراحتتون میکنم , من جایی رو ندارم جز اون وبلاگم ک از دردهام بنویسم و از آرزوهام حرف بزنم , شرمندم , قالب وبلاگمم بله عوض کردم , چون بعد از فوت بابای علی مشکیش کرده بودم , ب خواست علی و دوستانم عوضش کردم , اما بس ک درد و رنج دارم , دوباره فضای اون خونه ی خودم رو به اوضاع فعلیم نزدیک کردم , سخته , خیلی سخت . امیدوارم پست آخرم رو تکمیل کنم و بزارمش برای شما خوبان و سوالاتی رو ک تو ذهنتون نقش بسته پیدا کنید ...
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام کتایون جان عزیز و دوست داشتنی و مهربونم عزیز دلم میدونم که مشکلات هر کسی برای خودش بزرگ و گاهی غیر قابل تحمله , و میفهمم که خیلی داری اذیت میشی و اوضاع بر وفق مرادت نیست و سخت شده برات همه چی , اما من مطمئنم که تو قوی هستی , چون نیروی عشق به آدم قدرت میده .... درسته که گاهی خسته میشی از سختیها , ولی قدرت یه عاشق بیش از اینهاست و من این قدرت رو بدون اغراق در قلمت میبینم .... برات آرزوی بهترینها و خیرترینها رو از خدا دارم که خدا مطمئنن هوامون رو بهتر از هر کسی داره و صلاحمون رو بهتر از هر کسی میدونه , از خدا میخوام که قدرت تحمل و صبر بیشتری بهت عطا کنه دوست نازنینم .... در مورد قالبت باید بگم که شما صاحب اون خونه مجازی هستی و صاحب اختیار شکل و قالبش عزیز دلم , من فقط در حد یه دوست و خواننده وبلاگت میتونم نظر بدم گلم و اونم اینکه به عقیده من قالب قبلی , حال و هوای بهتری داشت برای وبلاگ زیبا و عاشقانت ... کتایون جانم امیدوارم از شدت این دردها و رنجها به زودی کاسته بشه و روزی برسه که کمرنگ و کمرنگ تر بشن و از زندگیت محو بشن دوست گل و دوست داشتنی من .... عزیزم منتظر پست بعدیت هستم , اماااااااااااااااااا اصلا دلم نمیخواد که پست آخرت , آخرین پستت باشه عزیز دلممممممممممم , چون اصلا دلم نمیخواد دوست گل و خوش ذوق و اهل دلی که تازه باهاش آشنا شدم و نویسنده قابلی هم هست رو به این زودی از دست بدمممممم , پس بمون و بنویس و هم با نوشته هات خودت رو آروم کن و هم دوستانت رو با بودنت خوشحال کن ..... میبوسمت دوست جونی خوبممممممممممممم.
مامانی آواخانوم
4 مرداد 93 15:56
سلام گل ناز من خوبی؟ فاطمه عزیزم خوبه؟ خودت چطوری؟ خیلی خیلی دلم براتون تنگ شده , زیاد نمیتونم بیام نت , احساس سنگینی میکنم , با اینکه وزنم اصلا بالا نرفته , ولی خودمو نمیتونم تحمل کنم , خلاصه این چند وقته سردرهای شدید امانم رو بریده بود وخوشبختانه دوسه روزیه که بهتر شدم , زهرا جونم وقتی رفتی حرم حتما برام دعا کن , این روزها خیلی به دعا محتاجم , و آرامش و سلامتی نی نی مون رو از خدا میطلبم . تو هم برامون دعا کن.
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلاااااااااااااااااام مژده جون گل و نازنین و دوست داشتنی من , مامانی مهربون آوای عزیزم ما خوبیم گلم , خداروشکر , فاطمه هم خوبه , خودم هم خوبم عزیز دلم , فقط خیلی خسته ام , فاطمه روزها مدام بغلمه و از صبح زود هم بیدار میشه , دیگه آخر شبها جون ندارم روی پا بایستم عزیز دلم , ولی خداروشکر , همه چی خوبه , به احتمال زیاد برای عیدفطر , چند روزی رو برم تبریز پیش خوانوادم .... قربونت برم خواهر جونم , ضعیف شدی , همه اینها از صعیف شدن و به خودت نرسیدن و استرسیه که این مدت بهت وارد شد ..... خیلی به خودت برس نازنینم , غذاهای مقوی بخور , خیلی فعالیت نکن و از استرس و گریه و غم و غصه خوردن دوری کن گلم ..... خودت میدونی عزیزمممممممم چقدر برام باارزشی و مهم و همیشه به یادتم ..... اگه لایق باشم چشممممممممم, حتما دعا میکنم برای خودت و نینی کوکولومون , خاله فداش بشه ..... انشاالله که نینیمون سالم و سلامته و همه چی خوبه , تو خوب باشی , اونم خوبه , پسسسسسسسسسسس خوب باشششششششششش. التماس دعا .... دوستت دارممممممممم و میبوسمت دوست جونی باوفا و مهربونممممممممممم.
غزل , باباییش
29 مرداد 93 13:36
عاششششششششششششششقتم ...ممنون بابت توضیح لایک کردن ... بابا من تا حالا از هزار نفر پرسیدما .... هیشکی جواب نداده .... فداااااااااااااات ....
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام غزل جون گل و مهربون و دوست داشتنی خودم فدات بشم عزیز دلمممممممم ... کاری نکردم .... خوشحالم که تونستم کمکی بکنم دوست گلم .... قربونت برممممممم عزیزم ....
غزل
2 شهریور 93 10:19
سلام , لطفا خبرهای جدید رو بگین ... دلم برای نی نی تنگ شده ....
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام غزل جون گل و دوست داشتنی و مهربونم چشششششششمممممممم عزیزممممممممممممم , این نی نی بلا وقت بزاره برامون حتماااااااااااااااااااااا گلم , به زودی میاییم با خبرهای جدید انشاالله , دوستت دارم و میبوسمتتتتتتتتتتت .