فاطمه جونیم 40 روزگیت مبارککککککک دختر نازنینم
سلام فاطمه جونی عزیز و دوست داشتنی مامان و بابا , سلام نفس و جیگررررررر مامان و بابا
الهی دورت بگرده مامان , نمیدونی چقدر دوستت دارم عزیزم , وقتی نگاهت میکنم کیف میکنم عزیز دلم , این روزها کولیکت خیلی اذیتت میکنه و بیشتر روز رو وقتی بیدار باشی دل درد داری و گریه و یا بیقراری میکنی , مامانی فدات بشه , درد و بلات به جونم گل خوش بوی من , و به دلیل همین دردهایی که داری وقتی بیداری خیلی نمتونیم عشق بین هم رد و بدل کنیم ماه من , نمیدونم چرا داروها و شربت هات اثری نداره عزیز دلم , من که توی غذاهام خیلی رعایت میکنم و چند نوع قطره و دارو هم امتحان کردم ولی تو همچنان نفخ زیادی داری و خیلی درد میکشی نازنین دخترم ,
گرچه من در حال گریه هم خیلی قربون صدقت میرم و باهات حرف میزنم و سعی میکنم با بغل کردن و حرف زدن با تو , بدونی و احساس کنی که پیش من هستی و احساس آرامش و امنیت کنی و کمتر دل دردت رو حس کنی دختر گل من , ولی خیلی وقتها این راه جواب نمیده و تو اونقدر درد داری که فقط به خودت میپیچی و منم به دنبال آروم کردن و خوابوندن و دارو دادن به تو هستم بیشتر اوقات , اما وقتی خوابی و میزارمت روی شونم تا آروغ بزنی و یا وقتی خودتو فرو میبری توی بغلم و سرت رو میزاری روی سینم و خوابت میبره , اونقدر احساساتی میشم و دلم برات غش میره که دلم میخواد محکم فشارت بدم و محکم چند تا بوست کنم خوشگلممممممممممم , ولی به خاطر اذیت نشدنت به یه بوس کوچولو از سرت اکتفا میکنم و توی دلم قربونت میرم , خیلی عاشقتم , تو خیلی خوشگل و نازی عزیزم , با اون چشمای نازت که وقتی داری نگاهم میکنی و دست و پاهت رو تکون میدی از نگاهش سیر نمیشم گل دختر من . صورتت مثل ماه میمونه حتی با اون جوشهای ریزی که زده و من دارم سعی میکنم تا خوبشون کنم نازنازی من .
این پست رو مخصوص 40 روزگیت ( 24 بهمن ماه 1392 ) گذاشتم دختر زیبا و خوش قلب و مهربون من , ولی طبق معمول با تاخیری چند روزه , و دلیلش هم که معلومه دیگه , مامانی وقت نکرده و همه وقت و انرژیش به رسیدگی به تو اختصاص پیدا کرده عزیزترینم ,
البته این پست هم با عرض معذرت طبق معمول طولانیه , چون به خاطر کمبود وقتم برای گذاشتن مداوم پست , مطالب و عکسها طی چند روز و همگی با هم توی این پست قرار گرفته دوستای گل و مهربونم .
دختر خوشگل مامان 40 روزگیییییییییییت مبارکککککککککککککککک
باورم نمیشه که 40 روزه پیش ماییییییییییییییی .
هر روز زیباتر از قبل میشی و هر روز توی دل برو تر میشی خوشگلم , بابایی مهربون امروز که اومده بود خونه کلی قربون صدقت رفت و کلی از دخملی نازش تعریف و تمجید کرد , بابایی خیلیییییییی دوستت داره عسل خانوم , الانم بابایی داره با یه وسواس خاصی با دوربین از تو که خوابیدی عکس میگیره نفسسسسسسسسسسس .
این روزها بنا به توصیه مامانی مهربون آدرینا جون و مامانی مهربون گیسو جون که گفته بودن صدای سشوار برای آروم کردن بچه هایی که کولیک دارن خوبه , ما هم امتحان کردیم و شما به صدای سشوار جواب مثبت دادی و بیشتر اوقات با چند دقیقه روشن کردنش به خواب میری البته فقط وقتی دل درد داری و مواقع دیگه از صداش میترسی و برای من خیلی عجیبه این مورد , وقتی هم که با صدای سشوار خوابت میبره , بعدش باید کلی روی شونمون یا روی سینمون نگهت داریم تا خوابت سنگین بشه و بیدار نشی وقتی میزاریمت زمین , دل دردات هم که خیلی شدید باشه باید بهت پستونک بدیم تا خوابت سنگین بشه و به جای عادت مک زدن زیاد سینه , اون رو مک بزنی فدات بشم و شیر اضافی نخوری که دلت بیشتر درد بگیره , ولی تا چشمات میخواد بسته بشه ازت میگیرم فندق کوچولو , چون نگرانم برات مضر باشه خانوم خانومااااااااااااااا و نمیخوام خیلی بهش عادت کنی نازنینم . تازه وقتی پمپرزت رو برات عوض میکنم و تو حوصلش رو نداری و گریه میکنی و به خصوص وقت تعویض لباسهات که اصلا دوست نداری و جیغهای بنفشی میزنی , مجبور به دادن پستونک هستم که البته این هم فقط گاهی جواب میده و بعضی وقتها با زبونت میندازیش بیرون و دیگه نمیخواییش و گریه میکنی , عجب بلایی تو دخترررررررررررر .
امان از این ناز و اداهات جیگر 40 روزه من .
پنجشنبه 24 بهمن ماه که برای 40 روزگیت رفته بودیم مرکز بهداشت , وزنت 4 کیلو و 500 گرم , قدت 55 , و دور سرت 37 بود عزیزکم , نمودار رشدت عالی بوده قشنگمممممممممم.
این دخملی 40 روزه منه وقتی حمامش کردم و خوابونمدش
این اولین بار بود که مامانی تنهایی میبردت حمام دخترکممممممممممممم
عافیت باشه حمام 40 روزگیت دخملیییییییی من
چه گلی شدی بعد از حمام نازنین دخترممممممممم
مامانی کلی دل شوره داشت که نکنه تنهایی از عهده شستنت برنیاد ,
ولی خدا کمک کرد و بابایی گل هم همراهی کرد البته
این دخمل بلا دستاش حتما باید بیرون از پتوش باشه ,
حتی توی خواب عمیق بعد از حمامش هم که باشه , شده به زور میاره بیرون دستاش رو ,
وگرنه گریه میکنه تا یکی به دادش برسهههههههههه
----------------------------------------------------------------------------------------------------
و امااااااااااااااااااااااا دو تا عکس ویژه از 40 روزگی دخمل بلا , فاطمه جونی ما
این دخمل خوشگل که همراه فاطمه جونی توی این دو تا عکس پایینه , اگه گفتین کیهههههه ؟
دختر عموی خوش زبون و دوست داشتنی و زیبای خانوم فاطمه است به نام زهرا جون ,
زهرا جون مهربون , خیلی فاطمه کوچولوی ما رو دوست داره ,
تا جایی که به فاطمه میگه عشق من , عزیز دل من ,
زهراجون خوب ما , فاطمه جونی از محبتی که نسبت بهش داری ممنونه ,
و من و عمو محمد هم همینطورعزیزم
فاطمه جونی 40 روزه و زهرا جون 5 سال و نیمه در کنار هم
فاطمه جونی هم شما رو دوست داره زهرا جون , ببین چطوری داره نگاهت میکنه ,
( بزال ببینم این دختل عموی ما که خیلی مهلبونه و میگن منو خیلی دوست داله کیه )
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
دخمل 41 روزه من ,
بابایی گلت کلی لالایی خونده و چرخونده تورو تا بخوابی ,
بعد از کلی وقت , اونوقت شما برگشتی و اینطوری با چشمای باز نگاهش میکنی ,
خواب بی خواب بابایی خوب و مهربونم
-----------------------------------------------------------------------------------------------
این چند تا عکس پایینی آخرین ورژن از فاطمه جونی تا به حاله
تقدیم به مامان جون فاطمه کوچولو که میخواد ببینه از وقتی رفته , دخملی چقدر بزرگ شده
دختر 41 روزه مامان که جیگررررررررررررر مامانشه
ببین چطوری آروم خوابیده عشق من , این دخمل به این آرومی مگه گریه هم بلده آخه
اینم یه عکس دیگه از فاطمه نازنین من که توی 41 روزگی روی سینه باباییش خوابیده
اگه تا فردا صبجم اینجا باشی , عمیق خوابیدی , ولی به محض اینکه بزاریمت زمین بیداری
قربون ناز و اداهات بشممممممممممممم دختررررررررررررررر
فاطمه 42 روزه من که بعد از تعویض پمپرز اینطوری ژست گرفته
آخیششششش راحت شدم مامانی
حالا که پمپرزم عوض شد , دیگه راحت میخوابممممممم
البته با کمک شربت گریپ واتر مامانی
دخمل عسل و نفس 42 روزه مامانی
اینم دخترک 43 روزه من ,
در حال تعویض پمپرزش هستم و خوشحاله ,
البته وقتی بخوام ببندمش خوشحالیش تموم میشه و اصلا خوشش نمیاد
و اونقدر تکون میخوره و دست و پا میزنه که نگو
از دست این دخملی بلا
( بزال ببینم چی کال کنم که مامانیم نتونه پمپلزمو ببنده )
فرشته کوچولوی 43 روزه من دوستت دارم با همه ناز و اداهات
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
این دخمل نازنازی 39 روزه منه
که از صبح زود بیدار شده بود و همینطور بی تابی و بی قراری کرده بود تا عصر ,
منم دیگه حسابی خسته شدم و نشستم ,
و تا اومدم از بی قراریش عکس بگیرم , اینطوری زل زد به من
توروخدا میبینی , تا الان داشت گریه میکردا
ناگفته نماند که بعد از گرفته شدن این عکس , مراسم گریه کنون مجددا آغاز شد
مراسم گریه و بی قراریهای دخملی تا شب ادامه پیدا کرد , امروز از اون روزها بودا ,
شب بابایی مهربون به خاطر همین موضوع حرم نرفت و خونه موند ,
چون مامانی دیگه حسابی سرگیجه گرفته بود و داشت میخورد زمین فرشته کوچولوی ما ,
آخر شب هم کار به ماشین سواری کشید ,
توی ماشین خوابیدی ولی تا میموندیم توی ترافیک از خواب بیدار میشدی و غر میزدی ,
ای بابا , عجب اوضاعی , این مدلیش رو ندیده بودیم مادر ,
بابایی مهربون برامون پیراشکی خرید ,
من که نفهمیدم چی خوردم دورت بگردم من الهی
فدات بشم که این جور مواقع خودت هم خیلی اذیت میشی فرشته کوچولوی من
میبوسمت تا خوب بشی , آخه تو عاشق بوس و بغل و لالایی و نوازش کردنای مامانی
توی این عکس مراسم پوست کنون ( کنده شدن پوست مامانی ) چند دقیقه ای متوقف شده
آخه شما خوابیدی عزیز دل مامان , سر و صدا نکنین که دخملی خوابه و بیدار میشه
مامانی هم از فرصت سوء استفاده کرده و به قول بابایی روغن کاریت کرده حسابی
آخه به صورتت روغن بادوم میزنم که به خاطر جوشهای ریزت خشک نشه
قربون صورتت برم دخملی 39 روزه من
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فدای دخملی عسل خودم بشم من ,
توی این عکس های پایین 38 روزه هستی ,
22 بهمن 1392 , داریم میریم اولین گردش 3 نفرمون
قربونت برم که امروز اینقدر ماه و خانوم بودی ,
اصلا بیقراری و گریه نکردی ,
از اولش که رفتیم بیرون , تا موقع خوردن ناهار و برگشتن , شما خواب بودی و ساکت نازنینم
این اولین پیک نیک من و تو و بابایی توی یه روز تعطیل بود ,
بعد از این همه مدت خیلی چسبید و تجدید قوا و روحیه خوبی بود ,
البته این فکر از طرف بابایی گل و مهربون شما بود ,
رفتیم شهر کهک که از شهر های کوچیک اطراف قم هستش ,
بهش ( نوفل لوشاتو ) هم میگن , جالبه نه ؟
آخه نوفل لوشاتو یه جای معروف توی فرانسه است عزیزممممم ,
کهک شهریه که ملاصدرا هم در اون زندگی کرده عزیز دلم .
ناهار رو ربروی امامزاده کهک خوردیم , البته مهمون بابایی مهربونت بودیمااااااااااااااا,
خیلی منظرش هم جالب بود , کوهها پر از برف و زیبا بود ,
بعد هم رفتیم روستای میم , بابایی اصالتا اهل اونجاست , نزدیک کهک هستش ,
چای رو هم اونجا خوردیم , توی اون هوا واقعا میچسبید چایی داغ ,
البته من و تو , توی ماشین بودیم به خاظر سردی هوا ,
ولی بابایی پیاده شد و چاییش رو بیرون از ماشین خورد ,از داخل ماشین از بابایی که در حال خوردن چایی روبروی ماشین بود عکس گرفتم , خوشگل شدن عکساش , ولی اجازه نمیده که بزارم توی وبلاگت ماه پیشونی من .
نفس 38 روزه مامان وقتی آماده شده برای رفتن به اولین گردش و پیک نیک
این عکس رو موقع خوردن ناهار گرفتم خوشمزه مامان
اینجا هم داخل ماشین توی خواب نازی عسللللللللللللللللللللل
قربونت برم که وقتی آروم و راحت میخوابی و دلت درد نمیکنه ,
انگار خودم آرومم و درد ندارم ناز من ,
اینجا هم از پیک نیک برگشتییییییییییییممممممممممممم
( آخ که چه سفل طولانی بودا , چقدی خسته شدم مامانی )
این هم یه نما از ورودی روستای میم توی یه روز زمستونیه
این هم یه عکس از مناظر اطرافه که چون گوشی بابایی کیفیت عکسش خوب نیست خیلی جالب نشد ولی من میزارم برای یادگاری
کوههای عقب پر از برفه ولی توی عکس پیدا نیست
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دخمل ناس ناسی37 روزه من ,
که توی گهوارش خوابیده و حسابی هم خواب رفته گلم و مامانی رو خوشحال کرده
مامانی جای عکس گرفتن , بدو برو به کارهای عقب افتادت برس ,
الان بیدار میشماااااااااااا مامانی
مامانی برو دیگه , میدونی که من خوابم خرگوشیه ,
خوشحالیت موقتیه هاااااااا مامان ,
گفته باشم
---------------------------------------------------------------------------------------------
اینم دخمل مهربون 35 روزه من که آماده شده تا مامانیش رو ببره دکتر
بعد از یه ماشین سواری حسابی , چه کیفی داره خواب مامانی
خوشگل خانوم نازنینم کاش توی مطب دکتر اینطوری میخوابیدی ,
تا مجبور نباشم 3 بار اونجا بهت شیر بدم
( آخ آخ مامانی , چقدی دکتل رفتن خسته کننده بودا , از بس شلوغ بود کلافه شدما )
-------------------------------------------------------------------------------------------
مراحل مختلف خوابیدن دخمل بلای ناز من در 34 روزگی
اولش که خوابیدی , پتو روی شما کشیدم تا سرما نخوری یه وقت گل خوشبوی من
چون شبه و هوا سردتره نازنینم
حالا یه لبخند میزنی و لابد پیش خودت میگی ( روی من پتو میکشی مامانی ؟ )
( من باید دستام همیشه بیرون باشه , وگرنه حوصلم سر میره مامان )
قربون اون لبخندهای خوشگل توی خوابت بشم من عزیزززززززززز دلممممممممم
( حالا پتو رو زدمممم کناررررر دیگه , آخیشششش , دستام اومد بیرون , راحت شدم )
( جدیدا هم یاد گرفتم که از روی بالش خودم رو پرت کنم پایین و جیغ بزنم بعدش )
خیلیییییییی عاشقتممممممممم دختر دوست داشتنی من
عزیز دلم خیلی دوستت دارم , با همه بی تابیهات , بی قراریهات , با همه شب بیداریها دوستت دارم.
با همه ناز و اداهات , با همه دلبری کردنات , با همه شیرینیهات , دوستت دارم ماه من .
تو گل خوش بوی باغ زندگی ما هستی , امیدوارم لایق مادری کردن برای تو باشم و به خوبی و شایستگی برات مادری کنم عزیزترینم . وقتی توی بغلم فرو میری و میخوابی و به صورت ماه و ناز و زیبات نگاه میکنم و معصومیت توش موج میزنه , برای داشتنت خدا رو شکر میکنم و دلم برات غش میره ,
وقتی توی بغلم بیداری و صورتت رو میاری بالا تا صورت من رو ببینی و با اون چشمهای بینهایت زیبات , من رو نگاه میکنی و بهم زل میزنی و حتی وقتی موقع گریه کردن با اون چشمهای نازت به صورت نیمه باز بهم نگاه میکنی , حس میکنم چقدر به تو وابسته ام و تو نفس و جون و عشق منی نازم و اینجاست که حس میکنم که تو هم به من وابسته ای و من رو دوست داری و این همه امید مادری منه .
من رو بابت کوتاهیهام در حقت ببخش .
تا همیشه دوستت دارمممممممممممممممممم و عاشقتمممممممممم .