فاطمه دوست داشتنی مافاطمه دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

دخمل بلا , نور چشمی و عزیز دل مامان و بابا

بخشی از عکسها و اخبار بعد از تولد فاطمه جونی

1392/10/21 17:10
2,516 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به همه دوستای خوب و گل و باوفای خودم و فاطمه جونی

 

بغلماچماچبغل

 

 

و سلامی به فاطمه جونی خوشگلم که حالا هفت روز از به دنیا اومدنش میگذره

 

ماچماچماچ

 

 

دوستای خوب و عزیزم ببخشید که توی این هفت روز خیلی منتظرتون گذاشتم و نتونستم زودتر از این بیام و از خودمون براتون خبری بزارم و یا کامنتهای پر محبتون رو پاسخ بدم , باور کنید که از سر تنبلی یا  فراموش کردن شما دوستای نازنین و باوفای خودم نبوده و توی این یک هفته خیلی به فکر تک تک شما بودم اما واقعا شرایط به گونه ای پیش رفت که واقعا وقت برای استراحت هم کم داشتم و به هیچ وجه وقت نکردم که بهتون سر بزنم دوستان نازنینم ,  اما گاهی که وقت میکردم و چند دقیقه ای کامنتاتون رو میخوندم  , انگار انرژی مضاعفی میگرفتم و از اینکه شما به فکر ما بودین و هستین و ما رو فراموش نکردین و همچنان با من و فاطمه جونی همراه و همدل هستین از صمیم دلم خوشحالم و از تک تک شما ممنونم .

 

 

باورم نمیشه که یک هفته از به دنیا اومدن فاطمه جونی من گذشته و من توی این یک هفته این چنین عاشق و شیفته این هدیه آسمانی و کوچک خدای مهربونمون شدم و باورم نمیشه که عشقی که در این 9 ماه بارداری حسش میکردم به یکباره حتی چندین برابر شده باشه .

 

 

الان که دارم این پست رو مینویسم , ساعت تقریبا 12 شب هستش و فاطمه جونی گلم کنار من توی گهوارش خوابیده .

 

هفته پیش در چنین شبی من استرس داشتم برای فردایی که قرار بود عمل سزارینم انجام بشه و دختر نازنینم رو توی آغوش بگیرم . شبی با استرس ولی در عین حال با امید به خدای بزرگ و مهربون .

 

 

دوست دارم که خاطره زایمانم رو با جزئیاتش براتون بنویسم که هم برای فاطمه نازنینم به یادگار بمونه و هم شاید خوندنش برای شما جالب باشه ولی الان واقعا فرصتش نیست و انشاالله بعدا در اولین فرصت این کار رو خواهم کرد .

 

 

خداروشکر  عمل سزارینم به خوبی انجام شد و مشکل خاصی هم برای من بعد از عمل پیش نیومد , البته به جز دردهای بعدش که طبیعی هست و چاره ای هم جز تحمل کردنشون نیست . سردردهای بعد از بیحسی  و همچنین سرفه های بعدش که داشتم خداروشکر خیلی اذیتم نکرد و دو یا سه روز بعد از مرخص شدن از بیمارستان با زدن سرم و آمپول خیلی بهتر شدم و مثل زایمان قبلیم خیلی آزارم نداد .

 

این رو بگم که موقع انجام عمل سزارین و زایمانم همه کسانی که بهم التماس دعا گفته بودن رو به ذهنم آوردم و دعاشون کردم ,

 

المیرای گل و نازنینم آوای خوشگلت و عزیز از دست رفتت رو به یاد داشتم , مژده جون خوب و مهربونم برای سلامتی نینی توراهی تو و سلامتی خودت و دخترت هم دعا کردم ,

 

سولماز جونم , فرشته عزیزم , شیرین جون مهربونم , خاله ستاره ماه و نازنینم , و همه کسانی که منتظر هدیه کوچولوهای آسمونیتون هستین  ,  برای همگیتون دعا کردم ,

 

معصومه جون خوبم برای اینکه زایمان خوب و سلامت و نینی سالمی داشته باشی دعا کردم ,

 

و همینطور در حین زایمانم برای اینکه از دوستانم کسی از قلم نیفته , از خدا خواستم همه اون کسانی رو که به من التماس دعا گفتن و حاجتی دارن رو اونطوری که صلاحه به مراد دلشون برسونه .

 

 

بعد از زایمان , فاطمه جونی عزیزم خداروشکر حال عمومیش خوب بود و مشکل خاصی نداشت , در حین عمل و موقع به دنیا اومدن فاطمه جونیم  که عشق و عسل مامانشه ,  وقتی برای اولین بار صدای ناز گریه کردنش رو شنیدم و  وقتی توی اتاق عمل برای اولین بار صورت زیباش رو روبروی من گرفتن و من چهره ماهش رو دیدم و مطمئن شدم که یه دخملی سالم و کوچولو موچولو با یه صورت گرد و ناز رو خدا بهم هدیه داده , خیلی خیلی خوشحال و ذوق زذه شدم تا جایی که افت فشاری که به خاطر فشار زایمان بهم وارد شده بود به یکباره برطرف شد و من حس بینهایت خوبی بهم دست داد و انگار از هیچ چیزی دیگه هراسی نداشتم و همه فکر و ذکرم خوب شدن و رسیدن به فاطمه نازنین  و عزیز دلم بود .

 

 

نازنین دختر من , فاطمه معصوم و مظلوم من , با وزن 3 کیلو و 20 گرم به دنیا اومد , و وقتی از اتاق عمل , داخل بخش اومدم و برای اولین بار پرستار بخش نوزادان , دخترم رو گذاشت توی بغلم تا شیرش بدم , من فقط گریه میکردم و دستهای کوچولوش و صورت نازش رو میبوسیدم و فقط اشک شوق میریختم . هنوز هم با یادآوری اون لحظه اشکم سرازیر میشه .

 

 

و اما نگرانیهای این روزهای من , بعد از زایمان , اینه که گل دختر من , دچار زردی شده و این هم من رو میترسونه و هم دلنگرانم کرده .

 

 

روز سوم بعد از زایمانم , دکتر تشخیص زردی برای فاطمه کوچولوم رو داد , تا جایی که برای آزمایش هم رفتیم و برای اولین بار از دست دختر کوچولو و نازنین من خون گرفتن و من همچنان بیقرار توی آزمایشگاه , شنیدن صدای گریه جگر گوشه کوچولوی خودم رو شنیدم و اشک ریختم و هیچ کاری از دستم برنیومد .  زردی کوچولوی زیبای من , 13.75 تشخیص داده شد .

 

 

دکتر نوزادان , خوردن قطره بیلی ناستر و خوردن شیر زیاد رو تا چند روز برای فاطمه کوچولوی من تجویز کرده و قراره که فردا دوباره یه آزمایش دیگه انجام بدیم تا ببینیم آیا گذاشتن داخل دستگاه برای فاطمه کوچولوی من نیاز هست یا نه و من از صمیم دلم آرزو میکنم که نیاز نباشه و جواب آزمایشش خوب باشه و زردیش کمتر شده باشه . این هفت روز , همه تلاش من پایین آوردن زردی دختر نازنینم بوده و مدام بهش شیر میدادم , شبها اصلا خوب نداشتم و مدام سعی میکردم شیر به فاطمه جونیم بدم , حتی شیرم رو میدوشیدم و با قاشق به فاطمه میدادم تا شاید مقدار بیشتری بخوره و توی پایین اومدن زردیش کمک کنه  .

 

 

الان ساعت حدود 4.45 دقیقه صبحه و فاطمه کوچولوم تازه شیرش رو خورده و خوابیده , من اومدم تا بقیه این پست رو که ساعت 12 شروع کرده بودم رو بنویسم .

 

 

همه فکرم آزمایشی هست که صبح باید انجام بدیم , از طرفی فکر اینکه دوباره باید شاهد خون گرفتن از نفس خودم باشم و صدای گریه های بی امانش رو بشنوم و دوم فکر اینکه آیا زردیش توی این چند روز کمتر شده و من موفق شدم  زردی دخترم رو پایین بیارم یا نه , ذهنم رو حسابی درگیر کرده .

 

 

شب هم باید جواب آزمایش رو به دکتر نشون بدیم تا ببینیم اگه دستگاه برای فاطمه جونیم لازمه , از امشب اقدام به کرایه و نصب دستگاه کنیم که از ته قلبم امیدوارم که این اتفاق نیفته .

 

 

در واقع یکی از دلایلی که این چند روز رو وقت نکردم که پست و عکس جدیدی بزارم و خبری از خودم بهتون بدم همین بوده دوستای نازنینم و من حسابی مشغول نگهداری و رسیدگی به فاطمه نازنینم بودم و دلیل دیگه اینکه روز چهارم بعد از زایمانم خبر فوت پدربزرگم رو شنیدیم و این موضوع من رو شوکه و خیلی ناراحت کرد و همون شب هم مادرم مجبور به ترک ما شد و با اینکه نیاز خیلی زیادی به حضورش داشتم ولی این امکان وجود نداشت و مادرم با هر سختی که بود برای حضور در مراسم رفت و من خیلی دست تنها شدم و شب بیداریها , اون هم به تنهایی , و شیردادنهای مکرر که مدام مجبور به نشستن هستم , خیلی من رو اذیت و خسته کرده  و درد بخیه ها و دلم  , به خاطر کمبود استراحتم بیشتر شده .


البته خواهر گل و مهربونم توی این مدت کنارم بود و واقعا با دلسوزی ,  از من و دختر کوچولوم پرستاری کرد و همه کارهای خونه و پذیرایی از مهمونها رو بر عهده گرفت و بی هییچ شکایتی از جون و دل برامون مایه گذاشت و من رو تنها نگذاشت . از همینجا از زحماتش قدردانی میکنم و امیدوارم که روزی قادر به جبرانش باشم و بتونم از جون و دل بهش خدمت کنم .

 

 

و همینطور حضور مادرجون فاطمه جونی ( مادرشوهرم ) و همچنین عمه های مهربون فاطمه کوچولو هم برای من مایه دلگرمی بود .


 دوستای خوب و همراهان همیشگی من که مایه دلگرمی من بودید و هستید , از دعاهاتون برای سلامت به دنیا اومدن فاطمه جونیم ممنونم و باز هم ازتون میخوام که برای فاطمه کوچولوم دعا کنین که زردیش بهبود پیدا بکنه به زودی و خیلی اذیت نشه دختر کوچولوی دوست داشتنی من .


 

 از اونجایی که دوستای خوب و باوفای من درخواست عکسهای فاطمه کوچولوی عزیزم رو کرده بودن , با اینکه هنوز عکسهای داخل دوربین به دلایلی به سیستم منتقل نشده , ولی من چند تا عکسی که توی این چد روز گه گاه با گوشی از فاطمه نازنازی گرفتم رو توی این پست قرار میدم تا دخملی خوشگلم رو ببینید .ماچماچماچ

 

انشاالله عکسهای بهتر و با کیفیت تر رو در پستهای بعدی قرار میدم به امید خدا .

 

 

 

 

 این عکس هفت روزگی فاطمه کوچولو توی بغل بابایی مهربونش

 

 

 

 

 

این هم یه عکس دیگه از هفت روزگی تو خانوم کوچولو

 

 

 

 

 

این هم یه مدل دیگه خوابیدن فاطمه کوچولوی خوشگلم توی هفت روزگیش

 

 

 

 

 

این عکس 5 روزگی خانوم فاطمه است وقتی که خوابه و داره میخنده

مامانیت قربون خنده هات بشه دخمل عزیز و قند عسلم

 

 

 

 

 

و باز هم یه عکس از 7 روزگی فاطمه جونی توی بغل بابایی گلش

 

 

 

 

 

این عکس 3 روزگی فاطمه نازنینمه وقتی که داشتم میبردمش دکتر کودکان

 

 

 

 

این هم عکس 5 روزگی دختر خوشگلم ,

فاطمه گل و نازم با پلاکی به نام فاطمه روی سینش که عمه جونش ( عمه مریم )  براش خریده

 

 

 

 

 

این هم یه عکس خوشگل دیگه از هفت روزگی خانوم فاطمه

 

چه ناز خوابیدی دختر گلم

 

 

 

فاطمه زیبا و خوشگل من , باورم نمیشه که کنار من و بابایی هستی و من از صبح تا شب تورو در آغوش خودم میگیرم و از تو مراقبت میکنم . تو خیلی پاک و معصومی و یه فرشته به تمام معنا هستی که یک هفته از زمینی شدنت میگذره و من رو با ناز و اداهای خوشگلت شیفته خودت کردی.

نمیدونی چقدر عاشقتم عزیزم .

 

 

نمیدونی چقدر دیدنت من رو سر شوق آورد و اشک بر دیدگان من نشاند گل خوش بوی زندگی من.

 

 

نمیدونی وقتی میشینم و تورو که معصومانه خواب هستی و گاهی لبخند میزنی رو نگاه میکنم چه حس زیبایی دارم , حسی سرشار از دوست داشتن تو . بوی تنت من رو دیوونه میکنه. صدای گریه هات من رو هراسون میکنه عزیز دلم و بغض گلوم رو میفشاره وقتی بی تابی میکنی و من کاری از دستم برنمیاد و وقتی آروم خوابیدی من هم آرومم نازنین دخترم.

 

با همه خستگیهام , با همه شب بیداریها و نشستنها برای شیر دادن تو , وقتی نگاهت میکنم  و میبینم که یه موجود کوچولو به من وابسته است و بهم احتیاج داره و زندگیش به حمایت و نگهداری من وابسته است عزمم رو جزم میکنم تا از خستگیها و سختیها نهراسم و آنگونه که باید از تو هدیه کوچک و پاک آسمونیمون حمایت و نگهداری کنم و از خدا میخوام که کمکم کنه .

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

الان ساعت حدود 5 بعد از ظهر روز شنبه است و فاطمه جونی من امروز هشت روزگیش رو سپری میکنه . این پست رو قرار بود دیشب بزارم توی وبلاگ , ولی وقت نکردم و چون فاطمه کوچولوم بی تابی و بی قراری میکرد , نتونستم بیام نت و گذاشتن این پست تا الان طول کشیده و با یک روز تاخیر این پست رو قرار میدم دوستان نازنینم .


تا نیم ساعت دیگه فاطمه کوچولوم رو میبریم دکتر تا ببینیم نظر دکتر راجع به زردی دخملی گلم چیه  . از شما میخوام که برای سلامتیش دعا کنین .


امروز برای آزمایش خون نبردیم دخملی رو , و تصمیم گرفتیم که نظر یه دکتر دیگه رو هم بپرسیم و اگه صلاح دونست فردا آزمایش رو انجام بدیم و یا دستگاه رو تهیه کنیم . التماس دعا دارم از همه دوستای پاک و خوش قلب خودم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (71)

مامان یاسمن و محمد پارسا
21 دی 92 17:59
سلام خوشحالم که حالتون خوبه فاطمه جونی خانم هم خیلی نازه هم خیلی خوشگل نگران زردیش نباشید همه بچه ها بدنیا اومدنی زردی دارند عزیزم حالا تو بعضیا بیشتر تو بعضیا کمتره اما خدا را شکر زود خوب میشند نگران نباش عزیزم ایشالاه فاطمه جونیم زردیش پایین اومده باشه عزیزم بی خبر نزارمون منتظر شنیدن خبر سلامتی گلم هستم ایشالاه به سلامتی و خرمی
مامان یاسمن و محمد پارسا
21 دی 92 18:00
فدای نازی دختر بشم من ماشالاه
یاسمن مامان ترمه
21 دی 92 19:04
وای عزیزدلم چقدر تو شیرین وقشنگی دخملی خدا حفظت کنه گل کوچولو و ناز واقعا که نور چشمی هستی یه بوس گنده برای فاطمه جونیم بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
mahtab
21 دی 92 22:53
سلام عزیزم خدا رو شکر که حالتون خوبه امیدوارم زردیش هم پایین اومده باشه چه نازه این دخمل از طرف من ببوسش راستی 5 شنبه 19 دی پسر کوجولوی یکی از دوستانم هم که اتفاقا ساکن قم هست و همشهری شما به دنیا اومده خدا نگهدار همه نی نیها باشه ایشالا و همینطور مامانهای گلشون
خاله شیدا و روشا
21 دی 92 23:20
سلام مامانی الهی فداش شم چه نانازههههههههههههههههه جوجو کوچولو خوشگل ملوس عسلم؛ماشالله ایشالا که زردی اش پایینه و احتیاجی به دستگاه اینا نباشه قربونت برم خاله جووووووووووووونم
مامان مهراوه
22 دی 92 0:48
عزیزم....فدات شم فرشتهچقد معصومی دخترک بهشتی....نگران نباش زهرای عزیزم..همه بچه ها این مشکلو دارن اولش....به زودی خوب میشه ان شاالله....فاطمه گلی رو ببوس.تو رو خدا تو گوشش بگو برا خواهر منم دعا کن. اینقد معصومه که ما بنده ها با نگاه بهش .....چه برسه به خالقش که از مادر مهربون تره.....بگو دعا کنه خواهرم ناامید نشهالهی فداش بشم. انشاالله قدمش خیر و پر برکت باشه و زیر سایتون بزرگ بشه....شاد و سعادتمند و سفید بخت
مامان ماهان
22 دی 92 1:13
ووووووووووووووووووووووووي عزيزم بازم ميگم خوش اومدي فدات بشم خيلي هزار ماشاالله نازي خاله بووووووووووووس
مامان ستاره
22 دی 92 1:16
سلام زهرا جون خیلی خوشحالم که حال هر دوتون خوبه ... این چند وقته خیلی به یادتون بودم ... از بابت دعای قشنگت ممنونم گلم ... این قدر با احساس نوشتی همه چیز رو که من اشک ریختم و خوندم ... دخملت خیلی نازه فداش بشم من الهی ... خدا همیشه حافظو نگه دارش باشه گلم .. براش صدقه کنار بزار تا از همه چی در امان باشه عزیزم ... دوستت دارم هم تو رو و هم فاطمه جونی رو
مهسا مامان نورا
22 دی 92 1:50
عزیز خاله اله یفدات شم چهنازه هزار ماشااله داغش نبین یچراغ دلت باشه وقت نکردم راسیاتش نوشته ارو بخونم اما سر فرصت حتما میخونم فقط دیدم نگران زردیش هستی ببین دوستم این طفل معصوم رو دست این دکتر واون دکتر نده خواهرانه میگم یه مهتاب بزار بالا سرش با یه پارچه مشکی لچشماشو ببند و لخت بزارنیش زیر اون البته جلو ممنوعهاش هم یه چیزی بزار فدات شم بعد با شاتره بشورینش روزی چند بار عرق شاتره خالص حتی لباسش رو بنداز توی لگنو شاتره بریز روشون و بدونی که شاتره رو بفشاری از لباسش همینطور بزار خشک شه بعد تنش کن شیر خشت و خاک شیر با شاتره روزی چند با ربهش بدین ما که نی نی هامونرو همینطور مدوا میکردیم نورا هم همینطور گرچه زردی زیاد نداشت با اینکه تابستون بود. .امیدوارم که به دردت بخوره و خوشکل خانوم ما ه زچه زودتر زردیش برطرف شه.ما دعاگوی شما هستیم و بودیم همیشه مامان و دختر ناز
♥ مینا مامان ثمین سادات ♥
22 دی 92 2:42
سلام عزیزم خوبی مامانی مهربون مبارک باشه قدم فاطمه جونی انشاله خیرباشه قربونت بشم من چقدر نازی شما خاله جون خوشحالم که طامان راحتی داشتی وامیدوارم فاطمه جون نیاز به آزمایش و... نداشته باشه انشاله عزیزم ممنونم بابت دعای خوبت واینکه بهت تسلیت میگم انشاله غم اخرت باشه مامانی عزیز چقدر زیبا همه چیز نوشتی امیدوارم همه چیز بروفق مرادت بشه نازنینم ببوس دختر نازنین وخوشگلت رو نمیگم محکم چون گناه داره انشاله بزرگتر کخ شد تقاضای محکم محکم بوس کردن ازت دارم
مامان بردیا(a)
22 دی 92 3:14
تسلیت میگم خدا پدر بزرگتونو بیامرزه
مامان بردیا (a)
22 دی 92 3:15
واسه فاطمه جونم اسپند دود کنید ماشاالله
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
22 دی 92 4:05
درانتهای شب نگرانیهایت رابه خدا بسپار و آسوده بخواب که او بیدار است...
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
22 دی 92 4:10
سلام زهراي عزيز و مهربون و با محبت ام وقتي شروع به خوندن پستت كردم دلم اروم شد كه خوبي و پست رو گذاشتي .... وقتي ديدم نوشتي براي اوايي و داييم دعا كردي اشك شوق ريختم زهراي عزيزم مرسي مهربونم كه تو اون حال و هوا و عشق ديدارمون فاطمه جوني مارو فراموش نكردي....كلمات قاصرند از بيان إحساسم به تو .....زهرا ي عزيزم خداروشكر ميكنم كه فاطمه ي عزيزم صحيح و سلامت به آغوشت اومد
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
22 دی 92 4:12
خواهرم انشالله كه زرديش خوب ميشه.... تورو خدا نگران نباش.... نيازي نيست بيمارستان بمونه،؟؟؟؟ تو خونه داري از نور مهتابي استفاده ميكني؟؟؟؟الاهي فداي اشكات بشم خواهر....
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
22 دی 92 4:18
خواهري آزمايش دادي ؟؟؟ چي شد؟؟؟؟ انشالله كه نياز نيست داخل دستگاه بره..... خدا خودش كمك فرشته ي نازم ميكنه و انشالله كه بهت گفتن با تلاش هاي تو مامان نمونه زردي دختري پايين اومده....خوب پس اگه نياز باشه دستگاه رو ميگيري ميزاري پيش خودت بهتره... انشالله كه نياز نشه خواهرم....... واي عزيزم خدا پدربزرگت رو رحمت كنه انشالله....واقعاً دست خواهر گلت درد نكنه كه همه جوره داره ازتون نگهداري ميكنه.... اجرش پيش خدا محفوظه خواهر..... ميدونم نبودن مامانت كنارت خيلي سخت بوده كاش من نزديكت بودم و كمي كمك حالت
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
22 دی 92 4:22
چشم بد ازت دور باشه فرشته ي زميني زيبا.... ماشالله ....... الاهي فدات بشم خاله جون... خدا خودش پشت و پناهت باشه و در همه حال و همه جا نگهدارت.....خواهر خيلي خوشحال شدم وقتي ديدم نوشتي عزمم رو جزم ميكنم تا.......... بوي اميد داد بهم عزيزترين ام....
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
22 دی 92 4:24
خواهر رفتي دكتر ؟؟؟!!! چي شد؟؟؟؟!!!! اره خواهر ازچندتا دكتر خوب سؤال كن هي نئ نئ ام و سوراخ سوراخ نكنن با سوزن.... الاهي من فداش بشم
سیمهدی
22 دی 92 9:16
ایشاالله قدمش پر از خیرو برکت براتون باشه مامان فاطمه عزیز
مامان آوا
22 دی 92 14:36
وااااااااااااااااااااااااااای خدا چه دخملی خدا نگهش داره براتون ((ماشاالله)) خیلی نازه مامانش براش اسپند دود کن
مامان آوا
22 دی 92 14:40
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$_____________________________$$ $$_________$$$$$$$$$$__________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$___________$$$$$$____________$$ $$_________$$$$$$$$$$__________$$ $$_____________________________$$ $$_____________________________$$ $$______$$$$$_______$$$$$______$$ $$____$$$$$$$$$___$$$$$$$$$____$$ $$___$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$___$$ $$___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___$$ $$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$$$$$________$$ $$__________$$$$$$$$$__________$$ $$___________$$$$$$$___________$$ $$____________$$$$$____________$$ $$_____________$$$_____________$$ $$______________$______________$$ $$_____________________________$$ $$_____________________________$$ $$___$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$___$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$_________$$$$$_____$$ $$_____$$$$$$_______$$$$$$_____$$ $$______$$$$$$_____$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$$$$$________$$ $$__________$$$$$$$$$__________$$ $$_____________________________$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
مامان بهاره مامان امیرمحمد
22 دی 92 14:57
جیغ دست و هوراااااااااااااا وای عزیزم خدایا چه دخمل خوشگلی چه بینی و لب دهن خوشگلی داره کوچولو مثل اینکه عمل کرده ماشاءا.. اسپند براش دود کنید خیلی شیرین و عسله این فاطمه جون مامان خانوم دخترتون عروس ما میشه؟ عروس به این خوشگلی دیگه گیرمون نمیادها ما که ندیده عاشقش شدیم وای بحال اینکه از نزدیک ببینیم خیلی خیلی مواظبش باشید و زود زود عکس بذارید وگرنه خاله بهاره دق می کنه ها یه بوس آبدار از خاله بهاره و امیر محمد
مامان مهرناز
22 دی 92 17:17
عزیزم دوباره هم زمینی شدن فرشته ی نازت رو بهت تبریک میگم برا زردیشم نگران نباش یه چیز طبیعیهشیر خشت خیلی خوبه الکی نری سوراخ سوراخش کنن طفلی رو خیلی خیلی دخملت خواستنیهببوسش عزیزم
مامان آوا
22 دی 92 22:38
سلام عزیز دلم سلام مهربونم سلام خوشکل من سلام گل من خوبی؟سلامتی؟فاطمه عزیزم خوبی؟ مامانی دخملی چطوره؟ نمیدونی چقد دلتنگت شدم عزیزم امیدوارم خوب وخوش وسلامت باشین فاطمه گلم خوبه؟خوب شیر میخوره؟عزیز دلم چقد دوستش دارم میبوسمتون خسته نباشی گل نازم از طرف ما از همسر گل ومهربونت تشکر کن که اومد از احوالت بهمون خبر داد دستشون درد نکنه گل نازم مواظب خودت باش فعلا از نی نی خبری نیست بعدا میام بیشتر توضیح میدم آوا نمیزاره میام پیشت
مامان امیررضا
23 دی 92 0:07
زهرا خانوم عزیز از صمیم قلب بهت تبریک میگم...... روزهای سختی پشت سر میذاری......ولی این نیز بگذرد و خیلی زود دلت براش تنگ میشه........ فاطمه جونی ما چه طوره؟امیررضا هم زردی داشت و بیمارستان بستری بود...ایشالله که چیز خاصی نیست.....در ضمن فوت پدربزرگتون هم تسلیت میگم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
23 دی 92 0:26
اي سرنوشت اسباب بازیهایت بی جان نیستند آدمند می شکنند آرامتر..... دوسسسسسسسسسسستون دارم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
23 دی 92 0:27
سلام خواهري خداروشكر كه هردو خوبين....خداروشكر كه نياز به دستگاه نداره ..... انشالله زردي اش هرچي زودتر خوب ميشه..... دوسسسسسسسسسسسسستون دارم مواظب خودتون باشين
زن دایی آرزو
23 دی 92 0:37
سلام عزیز دل رن داییفدات بشم.نازنینم خیلی دوست دارم.انشالله همیشه سلامت باشی.میبوسمت.
مامان بهاره مامان امیرمحمد
23 دی 92 11:06
خصوصی داری
مامان راضی
23 دی 92 11:29
ای جونممممممممم . چقدر نازه هزار ماشالا مامان جونی واسه سلامتی دخمل منم دعا کن که مشکلش تا به دنیا اومدنش حل بشه
شیرین
23 دی 92 12:36
سلام زهرا جون چشمت روشن قدم نورسیده مبارک عزیزم ایشالا قدمش پر خیر و برکت باشه براتون
مامان فاطمه
23 دی 92 13:19
خدا حفظش کنه بهترین تبریک ها رو از طرف من و فاطمه کوچولوم پذیرا باش
مامان فاطمه جـونی
23 دی 92 17:30
سلام به زهرای عزیزم.خدا رو شکر که حال خودت و دخملی خوبهایشالله زردیش هم تا حالا تموم شده.هزار ماشالله فاطمه جونم خیلی ناز شده.مراقبش باش حسابی. دوستون دارم
مامان فاطمه
23 دی 92 17:46
سلام زهرا جون واقعا خداقوت میدونم الان تو چه شرایط سختی هستی و از همه بدتر نبودن مامانت کنارته شاید خواهرت بی دریغ کمکت میکنه ولی هیچکی مامان آدم نمیشه تو یه همچین روزاییه که قدر مامانا رو بیشتر میدونیم خدا الهی سایه هیچ مادری رو از سر بچش(مخصوصا دختر) کم نکنه خدا توانایی تو بیشتر کنه
مامان فاطمه
23 دی 92 17:49
زهرا جون! چرا دراز به دخترت شیر نمیدی اینجوری راحت تره هاااااااااااااا به بخیه هاتم کم تر فشار میاد تازه شبا هم آرامشت بیشتره من تا حدود دو ماهگی فقط دراز به فاطمه شیر میدادم چون من زایمان طبیعی داشتم و بخیه هام تو حالت نشته خیلی داغون بود
مامان حنانه زهرا
23 دی 92 18:18
عزیزدلم خیلی نازه. واسه زردیم نگران نباش.دخملی منم زیر دستگاه رفت وتقریبا یک ماه کشید تا کاملا زردیش برطرف بشه گلم ایشالله قدمش پراز خیر وبرکن باشه عزیزم یاد تولد دخمل خودم افتادم
مامان آوا
23 دی 92 18:22
سلام عزیز دلم خوبی؟ببخش اینروزها زیاد نمیتونم بیام وبهت سر بزنم یکمی معده درد دارم زیاد حالم خوش نیست فدات شم که تو هم خیلی به یادم بودی وحتی در حین زایمانت هم منو فراموش نکردی دوست خوب وباوفای نازنینم انشالله چشم بد از فاطمه جونیم دور باشه بزرگ بشه و هرروز شاهد بزرگ شدن وحرف زدنش وبالا بالا رفتنش باشی الهی........... خیلی دوستت دارم زهرا جونم خیلی خیلی خیلی
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
23 دی 92 20:23
ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻣﺜﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﯿﮕﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽ ﺑﺮﻓﯽ.. ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﮐﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ..
زینب مامان نازنین زهرا
23 دی 92 22:34
سسسسسسسسسسسسسسسسسسسلام دوست گلم ... قدم نو رسیده مبارک باشه ... بسازه قدمش انشالله ... انشالله با ناز پدر مادر بزرک بشه عزیزم ... مااااااشالله خییییییییییییییلی جیگیره دامادش کنی انشالله ... انشالله زردیشم خوب بشه
مامان ماهان
23 دی 92 22:51
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
24 دی 92 5:37
سلام زهرا جونم خوبي؟؟؟ فاطمه جونم خوبه؟؟ من شديد سرما خوردم و با پررويي روپام.... از طرفي عفونت دندون هام شدت گرفته و دكتر گفت تمام فك ام رو داره ميخوره و هزارتا دارو و ....... مواظب خودتون باشين دوستتون دارم خواهري
مامان سما
24 دی 92 10:03
سلام دوست خوبم. خداوند این فرشته نازنینتو بهت ببخشه. ماشااله خیلی دخمل نازنازیه. دوستون دارم و بهترینا رو براتون آرزو دارم. بوووووووووووووووس
مامان پسرا
24 دی 92 17:31
سلام! مبارک باشه انشاءالله! چقدرم نازه دختر کوچولوی عزیزمون! خدا حفظش کنه. ماشاءالله لا حول و لا قوه الا بالله!
معصومه
24 دی 92 21:17
هزار ماشالله قربونش برم من عزیزمی خاله دوستت دارم
رزیتا مادر آرمیتا
25 دی 92 0:57
سلام عزیزم . قربون دختر ناز و خوشگلت برم . ماشالا ، هزار الله اکبر چه صورت گرد و نازی داره .... عزیز دلم خوشحالم از اینکه سالم و سرحالی . واسه زردی فاطمه هم ناراحت نباش ایشالا که خوب شده و نیازی به دستگاه نیست ، فقط زهرا جون زحمت بکش مدام در حال شیر دادن باش تا اگه زردی هم هست زودتر برطرف شه . آرمیتای من هم اینطوری بود و من فقط با مدام شیر دادنش خوبش کردم ..... دوست خوبم واسه فوت پدر بزرگت هم تسلیت میگم ایشالا که غم آخرتون باشه .... مواظب خودت باش . بــــــــــــــــــــوس
مامان حلــما
25 دی 92 15:38
چه جالب.فکرکنم فاطمه خانم کوچلوترین نی نی وبلاگیه.من شما رو لینک کردم دوستم
مامان آوا
25 دی 92 16:45
سلام عزیز دلم خوبی؟ خدارو شکر بهترین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فاطمه جونیم چطوره؟خوبه؟الهی فداش بشم نمیدونی چقد دوستش دارم عزیزمو الهی الهی عزیزم زردیش چطوره؟تا میتونی چیزای شیرین بخور تا بیاد زیر 6-7 ایشالله درکنار هم خوش وخرم باشین کامنتت که نوشته بودی فاطمه جونی توی بغلته چنان ذوق کردم که اشک از چشام اومد عزیزم اینروزای من زیاد مث گذشته حوصله نت اومدن رو ندارم عزیزم خیلی دوستتون دارم اگه زیاد نیومدم سر بزنم دلیل بی وفایی نیستا اااااااااااا کمی گرفتاری و......... ایشالله می حرفیم فدات عزیزم دوستت دارم میبوسمتون مواظب خودت ومراقب روزهای پس از زایمانت باش عزیزم روزهای آینده نفخهای فاطمه جونی شروع میشه خونسردی خودت رو حفظ کن عزیزم نکنه حول کنی وفکر کنی چیزیش شده نه معده دردم کمی بهتر شده ولی گاها خیلی شدت میگیره عزیزم دلم خیلی برات تنگ شده عزیزم
نازنین
25 دی 92 18:13
ای جووووووووونم... الهی قربونت برم من گل دختر که انقدر نازی... مشتاق دیدار فاطمه جونی... منکه هنوز نیومده عاشقش شدم. خیلی نازه هزارماشاا.. بهتون تبریک میگم،انشاا.. قدمش پر از خیر و برکت باشه واستون... حتما از طرف ما ببوسینش...
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
25 دی 92 20:13
خصوصي خواهرم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
25 دی 92 20:17
زهرا جونم خوبي؟؟؟ فاطمه جونم خوبه؟؟؟ ببوسش دوستتون دارم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
26 دی 92 0:24
خواهر فاطمه بهتر شد؟؟؟ دل درد نداره،؟؟ از دكتر پرسيدي؟؟؟ خواهرت هنوز پيشته يا دست تنها موندي؟؟؟ الاهي فدات شم خيلي مواظب خودتون باش دوستتون دارم
مامان ستاره
26 دی 92 0:54
سلام عزیزم ... آره خیلی دوست دارم اون پست رو بخونم فقط اگه دوست داشتی رمز بده چون نمی خوام تو رودربایسی بمونی خب ممکنه مطلب خصوصی باشه ولی اگه دوست نداشتی خدا شاهده ناراحت نمیشم
مامان الینا جونی
26 دی 92 7:15
سلامممم عزیز دلممممم چقدر نازززززز و شیرین هستیییییییییی ماشاا.............................. خداحفظت از چشم امیدوارم سالم سلامت در کنار هم روزهای خوبی رو داشته باشید عزیزم نگران نباش انشاا... که نیازی به دستگاه نیست اگرم بود اشکالی نداره چاره ای نیست مهم ایننه که به خیر خوشی زودی خوب شه و نگرانی از این بابت نداشته باشید ببوس از طرف من روی ماهشو
مامان محمدصالح جون
26 دی 92 12:35
سلام تبریییییییییییک مامانی قدم فاطمه جونی مباررررررررررکککککککککککککک ماشاا...،خداحفظش کنه چقد نازی ماشاا... خاله جونی مامانی از طرف ما ببوسش راستی فوت پدربزرگ هم تسلیت خدارحمتش کنه ایشاا... مامان جونی فاطمه هم به زودی بر میگرده این نازنازی رو ببوس اینم کادوی محمدصالح جون به فاطمه جونی
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
26 دی 92 22:20
اونی که لیاقت تو رو نداره....، خب نداره دیگه،،،، غصه کم سعادتی مردمم ما بخووورییییم!!!!!! والاااا.......... عاششششششششقتم دوست خوبم
مامان فاطمه
26 دی 92 23:08
چی شد جواب آزمایش زردیش خوب شد آیا؟
معصومه
27 دی 92 10:24
خاله قربون شکلت بره الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی جیگر طلای من فدات بشم نازنین
مامان آوا
27 دی 92 10:59
سلام عزیز دلم خوبی نازنینم ببخش که نمیتونم زیاد بیام بهت سر بزنم زیاد حالم خوش نیست فاطمه جونم چطوره؟خوبه؟خودت بهتری گل نازم فدات شم خیلی وضعیت معده م خرابه
مامان حلما
27 دی 92 13:39
سلام مامان مهربون فاطمه خانوم خوشگل خوشحالم که زایمان خوبی داشتی و فاطمه خانوم رو صحیح و سالم بغل گرفتی ماشاالله چقدر هم این دختر شیرین و نازه ببخش اگه نتونستم زودتر بیام و تبریک بگم یه کم گرفتار بودم ولی از شوق دیدن فاطمه جون همون روز تولدش اومدم و عکسش رو دیدم ولی وقت نکردم کامنت بذارم خیلی خوش حالم عزیزم روی گل فاطمه جون رو از طرف من ببوس امیدوارم قدمش براتون پر از خیر و برکت باشه
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
27 دی 92 23:06
سلام زهراي عزيز تر از جونم .....من خداروشكر خيلي بهترم اما قرص ها شديداً بي حالم كرده..... آوايي هم خداروشكر خوبه......خواهر تو آخر با معرفتتتتتتتتتتتتتتت هايي..... ميدونم خواهر منم وقتي اوا اومد خونه تمام وقت ام مختص به اوايي شده بود ....مهم اينه كه به فكرمي خواهر...... خداروشكر كه زردي فاطمه جونم بهتر شده انشالله به زودي كامل از بين ميره......خواهر دل درد طبيعي تو بچه ها ..... بهش كره دادي كه مويز هاش دفع شه؟؟؟؟؟؟؟؟ جوش هاي صورتش واسه حساسيته احتمالاً تو يه چيزي خوردي كه از طريق شير به بچه منتقل شده و فاطمه حساسيت ريخته نگران نباش ولي حتماً ببرش دكتر و خبرش رو بهم بده خواهر.....الاهي من فداي تو بشم كه نگران ام بودي خواهر.....مرسي خواهر از اين همه دلگرمي و اميد.....خيلي دوستت دارم........الاهي فدات شم كه كلي وقت گذاشتي برام كامنت گذاشتي با اين همه گرفتاري.........دل منم براي تو و فاطمه ي عزيزم تنگ شده هر وقت تونستي ازش عكساي جديد بزار خواهر........ مواظب خودتون باشيد...... مرسي از توصيه هات چشم خواهر حتماً انجام ميدم.....عاشششششششششششششقتم خواهر.......
سولماز
28 دی 92 0:26
جونم الهی فدات بشم بشم من چشم بد دور باشه ازت عزیزم فوت پدر بزرگتو تسلیت میگم عزیزم الهی من فدات بشم که تو اون حالت منو فراموش نکردی نگران زردی فاطمه جونی هم نباش گلم زودی خوب میشه
مامان کیان
28 دی 92 4:20
سلام عزیزم از صمیم قلبم بهت تبریک میگم.وووووای ماشالا خیلی خوشمل و مامانیه.خدا براتون حفظش کنه.ببوسینش عزیز دلم رو ببخشید دیر اومدم درگیرکارای تولد کیان وخواهر بودم .آخه 13 دی بود و منم اصلا فرصت نکردم.امیدوارم که زردی گل دخملمون بر طرف شده باشه و سلامت باشه
مامان گلی
29 دی 92 0:43
مامانی سلاااااااااااااااااااام خداروشکر که هردوتون خوبین.نگران زردی فاطمه جونی نباش.خوب همه بچه ها زردی میگیرن.ولی بنظرم دستگاه چیز خوبیه.من برای طاهاجونی گرفتم.داروشکر زودی پایین اومد... وای خدا چه فرشته ایه فاطمه جون.ببین چه ناز خوابیده عسل خانومی.خدا حفظش کنه.هزار ماشالاه...مارو بیخبر نزار عزیزم
معصومه
29 دی 92 11:59
عزیز دل خاله گلم عمرم نیم ماهگیت مبارک
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
29 دی 92 18:02
ﺑــﻪ ﺟـﺎﯾــﯽ ﺭﺳـﯿـﺪﻡ ﮐـﻪ ﺩﯾـﮕـﻪ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﭼـﯿـﺰﺍ ﻭﺍﺳـﻢ ﻣـﻬﻢ ﻧـﯿـﺴـﺖ ﺟـﺎﯾـﯽ ﮐـﻪ ﻭﻗـﺘـﯽ ﯾـﮑـﯽ ﺩﻟـﻤـﻮ ﻣـﯽ ﺷـﮑـﻨـﻪ ﻣـﺜﻞ ﺁﺏ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﻣـﯿـﺬﺍﺭﻣـﺶ ﮐـﻨـﺎﺭ ﺟـﺎﯾــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﺩﯾـﺪﻥ ﺑـﯽ ﻣـﻌﺮﻓـﺘـﯿـﺎ ﻓـﻘـﻂ ﻣـﯿـﮕـﻢ " ﺑـﻪ ﺩﺭﮐـ " ﺩﯾـﮕـﻪ ﻧـﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻣـﺪﻥ ﮐـﺴـﯽ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﻣـﯿﺸــﻢ ﻧـﻪ ﺍﺯ ﺭﻓـﺘـﻦ ﮐـﺴـﯽ ﻧـﺎﺭﺍﺣـﺖ ﮐـﻪ ﺑـﺨـﻮﺍﻡ ﻧـﺎﺯﺷـﻮ ﺑـﺨــﺮﻡ ﺑـﺮﮔـﺮﺩﻩ ﺑــﯽ ﺍﺣـﺴـﺎﺱ ﻧـﺒـﻮﺩﻡ ﯾــﻪ ﮐـﺴـﺎﯾﯽ ﺍﻭﻣــﺪﻥ ﺗـﻮ ﺯﻧـﺪﮔـﯿــﻢ ﮐــﻪ ﯾــﻪ ﺳــﺮﯼ ﺑــﺎﻭﺭﻫــﺎﻣـﻮ ﺍﺯ ﺑـﯿــﻦ ﺑـﺮﺩﻥ ﻫـﻤـﻮﻧـﺎﯾـﯽ ﮐــﻪ ﮔـﻔـﺘـﻦ " ﺗـﻮ ﻭﺍﺳــﻪ ﺍﯾـﻦ ﺩﻧـﯿـﺎ ﺯﯾـﺎﺩﯼ ﺧــﻮﺑـﯽ " ﻫـــﻪ ﺁﺑــﯽ ﭘـﺸـﺘـ ﺳــﺮ ﮐـﺴــﯽ ﻧﻤــﯽ ﺭﯾـﺰﻡ ﮐــﻪ ﺑﺮﮔــﺮﺩﻩ .. ﻫــﺮ ﮐــﯽ ﺭﻓـﺖ "ﺑــﻪ ﺳـﻼﻣـﺖ ... ♥اما خوبه كه تو هستي♥
مامان آوا
30 دی 92 1:24
سلام عزیز دلم گل نازم زهرای مهربونم خوبین؟خوشین؟فاطمه جونیم چطوره؟خوبه؟خودت خوبی؟ منم بهترم شکر این چند روز از بس شربت وقرص و....خوردم ضعیف شدم از نی نی هم خبری نیست گلم تو هم خیلی انگاری گم میای نت آره؟ منم که دوروزه اصن سر نزده بودم برو خصوصی
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
30 دی 92 7:46
سخته نبودن کنار آدمی که اگه کنارشم باشی دلت براش تنگ میشه! مهربانم هرکجا هستی جایت سبز و لبانت پرخنده باد و مرا همین بس که یادت هستم، مثل دیروز... مثل امروز... تا ته فردا...
مامانی درسا
30 دی 92 11:34
عزیزم چه قند ونباتی فاطمه گلی هزار ماشاالله این روزا سرت شلوغه اما کم کم عادت میکنی و کاراتو تنظیم میکنی ...... ببوس گل دخترو انشاالله همیشه سلامت باشه
مامان ستاره
2 بهمن 92 21:31
سلام قربونت برم وای راضی به زحمت نبودم همین جا جواب میدادی کافی بود عزیز دلم ... انشاالله هر چه زودتر خوب خوب شه گل نازم ... پس با هم همسن هستیم عزیزم .... علت اینکه سنت رو پرسیدم این بود که خیلی پخته حرف میزنی واسه همین سنت رو پرسیدم عزیزم ... ممنون که وقت گرانبهاتو در اختیار من گذاشتی عزیز دلم .... خیلی دوستت دارم بوس ..
ریحانه
5 بهمن 92 21:15
ماشاالله هزار ماشاالله چه قدر تو نانازی جیگر ریحانه
مامانی
10 بهمن 92 12:23
ماهه ماه خدا حفظش کنه ممنون میشم به من هم سر بزنید