بخشی از عکسها و اخبار بعد از تولد فاطمه جونی
سلام به همه دوستای خوب و گل و باوفای خودم و فاطمه جونی
و سلامی به فاطمه جونی خوشگلم که حالا هفت روز از به دنیا اومدنش میگذره
دوستای خوب و عزیزم ببخشید که توی این هفت روز خیلی منتظرتون گذاشتم و نتونستم زودتر از این بیام و از خودمون براتون خبری بزارم و یا کامنتهای پر محبتون رو پاسخ بدم , باور کنید که از سر تنبلی یا فراموش کردن شما دوستای نازنین و باوفای خودم نبوده و توی این یک هفته خیلی به فکر تک تک شما بودم اما واقعا شرایط به گونه ای پیش رفت که واقعا وقت برای استراحت هم کم داشتم و به هیچ وجه وقت نکردم که بهتون سر بزنم دوستان نازنینم , اما گاهی که وقت میکردم و چند دقیقه ای کامنتاتون رو میخوندم , انگار انرژی مضاعفی میگرفتم و از اینکه شما به فکر ما بودین و هستین و ما رو فراموش نکردین و همچنان با من و فاطمه جونی همراه و همدل هستین از صمیم دلم خوشحالم و از تک تک شما ممنونم .
باورم نمیشه که یک هفته از به دنیا اومدن فاطمه جونی من گذشته و من توی این یک هفته این چنین عاشق و شیفته این هدیه آسمانی و کوچک خدای مهربونمون شدم و باورم نمیشه که عشقی که در این 9 ماه بارداری حسش میکردم به یکباره حتی چندین برابر شده باشه .
الان که دارم این پست رو مینویسم , ساعت تقریبا 12 شب هستش و فاطمه جونی گلم کنار من توی گهوارش خوابیده .
هفته پیش در چنین شبی من استرس داشتم برای فردایی که قرار بود عمل سزارینم انجام بشه و دختر نازنینم رو توی آغوش بگیرم . شبی با استرس ولی در عین حال با امید به خدای بزرگ و مهربون .
دوست دارم که خاطره زایمانم رو با جزئیاتش براتون بنویسم که هم برای فاطمه نازنینم به یادگار بمونه و هم شاید خوندنش برای شما جالب باشه ولی الان واقعا فرصتش نیست و انشاالله بعدا در اولین فرصت این کار رو خواهم کرد .
خداروشکر عمل سزارینم به خوبی انجام شد و مشکل خاصی هم برای من بعد از عمل پیش نیومد , البته به جز دردهای بعدش که طبیعی هست و چاره ای هم جز تحمل کردنشون نیست . سردردهای بعد از بیحسی و همچنین سرفه های بعدش که داشتم خداروشکر خیلی اذیتم نکرد و دو یا سه روز بعد از مرخص شدن از بیمارستان با زدن سرم و آمپول خیلی بهتر شدم و مثل زایمان قبلیم خیلی آزارم نداد .
این رو بگم که موقع انجام عمل سزارین و زایمانم همه کسانی که بهم التماس دعا گفته بودن رو به ذهنم آوردم و دعاشون کردم ,
المیرای گل و نازنینم آوای خوشگلت و عزیز از دست رفتت رو به یاد داشتم , مژده جون خوب و مهربونم برای سلامتی نینی توراهی تو و سلامتی خودت و دخترت هم دعا کردم ,
سولماز جونم , فرشته عزیزم , شیرین جون مهربونم , خاله ستاره ماه و نازنینم , و همه کسانی که منتظر هدیه کوچولوهای آسمونیتون هستین , برای همگیتون دعا کردم ,
معصومه جون خوبم برای اینکه زایمان خوب و سلامت و نینی سالمی داشته باشی دعا کردم ,
و همینطور در حین زایمانم برای اینکه از دوستانم کسی از قلم نیفته , از خدا خواستم همه اون کسانی رو که به من التماس دعا گفتن و حاجتی دارن رو اونطوری که صلاحه به مراد دلشون برسونه .
بعد از زایمان , فاطمه جونی عزیزم خداروشکر حال عمومیش خوب بود و مشکل خاصی نداشت , در حین عمل و موقع به دنیا اومدن فاطمه جونیم که عشق و عسل مامانشه , وقتی برای اولین بار صدای ناز گریه کردنش رو شنیدم و وقتی توی اتاق عمل برای اولین بار صورت زیباش رو روبروی من گرفتن و من چهره ماهش رو دیدم و مطمئن شدم که یه دخملی سالم و کوچولو موچولو با یه صورت گرد و ناز رو خدا بهم هدیه داده , خیلی خیلی خوشحال و ذوق زذه شدم تا جایی که افت فشاری که به خاطر فشار زایمان بهم وارد شده بود به یکباره برطرف شد و من حس بینهایت خوبی بهم دست داد و انگار از هیچ چیزی دیگه هراسی نداشتم و همه فکر و ذکرم خوب شدن و رسیدن به فاطمه نازنین و عزیز دلم بود .
نازنین دختر من , فاطمه معصوم و مظلوم من , با وزن 3 کیلو و 20 گرم به دنیا اومد , و وقتی از اتاق عمل , داخل بخش اومدم و برای اولین بار پرستار بخش نوزادان , دخترم رو گذاشت توی بغلم تا شیرش بدم , من فقط گریه میکردم و دستهای کوچولوش و صورت نازش رو میبوسیدم و فقط اشک شوق میریختم . هنوز هم با یادآوری اون لحظه اشکم سرازیر میشه .
و اما نگرانیهای این روزهای من , بعد از زایمان , اینه که گل دختر من , دچار زردی شده و این هم من رو میترسونه و هم دلنگرانم کرده .
روز سوم بعد از زایمانم , دکتر تشخیص زردی برای فاطمه کوچولوم رو داد , تا جایی که برای آزمایش هم رفتیم و برای اولین بار از دست دختر کوچولو و نازنین من خون گرفتن و من همچنان بیقرار توی آزمایشگاه , شنیدن صدای گریه جگر گوشه کوچولوی خودم رو شنیدم و اشک ریختم و هیچ کاری از دستم برنیومد . زردی کوچولوی زیبای من , 13.75 تشخیص داده شد .
دکتر نوزادان , خوردن قطره بیلی ناستر و خوردن شیر زیاد رو تا چند روز برای فاطمه کوچولوی من تجویز کرده و قراره که فردا دوباره یه آزمایش دیگه انجام بدیم تا ببینیم آیا گذاشتن داخل دستگاه برای فاطمه کوچولوی من نیاز هست یا نه و من از صمیم دلم آرزو میکنم که نیاز نباشه و جواب آزمایشش خوب باشه و زردیش کمتر شده باشه . این هفت روز , همه تلاش من پایین آوردن زردی دختر نازنینم بوده و مدام بهش شیر میدادم , شبها اصلا خوب نداشتم و مدام سعی میکردم شیر به فاطمه جونیم بدم , حتی شیرم رو میدوشیدم و با قاشق به فاطمه میدادم تا شاید مقدار بیشتری بخوره و توی پایین اومدن زردیش کمک کنه .
الان ساعت حدود 4.45 دقیقه صبحه و فاطمه کوچولوم تازه شیرش رو خورده و خوابیده , من اومدم تا بقیه این پست رو که ساعت 12 شروع کرده بودم رو بنویسم .
همه فکرم آزمایشی هست که صبح باید انجام بدیم , از طرفی فکر اینکه دوباره باید شاهد خون گرفتن از نفس خودم باشم و صدای گریه های بی امانش رو بشنوم و دوم فکر اینکه آیا زردیش توی این چند روز کمتر شده و من موفق شدم زردی دخترم رو پایین بیارم یا نه , ذهنم رو حسابی درگیر کرده .
شب هم باید جواب آزمایش رو به دکتر نشون بدیم تا ببینیم اگه دستگاه برای فاطمه جونیم لازمه , از امشب اقدام به کرایه و نصب دستگاه کنیم که از ته قلبم امیدوارم که این اتفاق نیفته .
در واقع یکی از دلایلی که این چند روز رو وقت نکردم که پست و عکس جدیدی بزارم و خبری از خودم بهتون بدم همین بوده دوستای نازنینم و من حسابی مشغول نگهداری و رسیدگی به فاطمه نازنینم بودم و دلیل دیگه اینکه روز چهارم بعد از زایمانم خبر فوت پدربزرگم رو شنیدیم و این موضوع من رو شوکه و خیلی ناراحت کرد و همون شب هم مادرم مجبور به ترک ما شد و با اینکه نیاز خیلی زیادی به حضورش داشتم ولی این امکان وجود نداشت و مادرم با هر سختی که بود برای حضور در مراسم رفت و من خیلی دست تنها شدم و شب بیداریها , اون هم به تنهایی , و شیردادنهای مکرر که مدام مجبور به نشستن هستم , خیلی من رو اذیت و خسته کرده و درد بخیه ها و دلم , به خاطر کمبود استراحتم بیشتر شده .
البته خواهر گل و مهربونم توی این مدت کنارم بود و واقعا با دلسوزی , از من و دختر کوچولوم پرستاری کرد و همه کارهای خونه و پذیرایی از مهمونها رو بر عهده گرفت و بی هییچ شکایتی از جون و دل برامون مایه گذاشت و من رو تنها نگذاشت . از همینجا از زحماتش قدردانی میکنم و امیدوارم که روزی قادر به جبرانش باشم و بتونم از جون و دل بهش خدمت کنم .
و همینطور حضور مادرجون فاطمه جونی ( مادرشوهرم ) و همچنین عمه های مهربون فاطمه کوچولو هم برای من مایه دلگرمی بود .
دوستای خوب و همراهان همیشگی من که مایه دلگرمی من بودید و هستید , از دعاهاتون برای سلامت به دنیا اومدن فاطمه جونیم ممنونم و باز هم ازتون میخوام که برای فاطمه کوچولوم دعا کنین که زردیش بهبود پیدا بکنه به زودی و خیلی اذیت نشه دختر کوچولوی دوست داشتنی من .
از اونجایی که دوستای خوب و باوفای من درخواست عکسهای فاطمه کوچولوی عزیزم رو کرده بودن , با اینکه هنوز عکسهای داخل دوربین به دلایلی به سیستم منتقل نشده , ولی من چند تا عکسی که توی این چد روز گه گاه با گوشی از فاطمه نازنازی گرفتم رو توی این پست قرار میدم تا دخملی خوشگلم رو ببینید .
انشاالله عکسهای بهتر و با کیفیت تر رو در پستهای بعدی قرار میدم به امید خدا .
این عکس هفت روزگی فاطمه کوچولو توی بغل بابایی مهربونش
این هم یه عکس دیگه از هفت روزگی تو خانوم کوچولو
این هم یه مدل دیگه خوابیدن فاطمه کوچولوی خوشگلم توی هفت روزگیش
این عکس 5 روزگی خانوم فاطمه است وقتی که خوابه و داره میخنده
مامانیت قربون خنده هات بشه دخمل عزیز و قند عسلم
و باز هم یه عکس از 7 روزگی فاطمه جونی توی بغل بابایی گلش
این عکس 3 روزگی فاطمه نازنینمه وقتی که داشتم میبردمش دکتر کودکان
این هم عکس 5 روزگی دختر خوشگلم ,
فاطمه گل و نازم با پلاکی به نام فاطمه روی سینش که عمه جونش ( عمه مریم ) براش خریده
این هم یه عکس خوشگل دیگه از هفت روزگی خانوم فاطمه
چه ناز خوابیدی دختر گلم
فاطمه زیبا و خوشگل من , باورم نمیشه که کنار من و بابایی هستی و من از صبح تا شب تورو در آغوش خودم میگیرم و از تو مراقبت میکنم . تو خیلی پاک و معصومی و یه فرشته به تمام معنا هستی که یک هفته از زمینی شدنت میگذره و من رو با ناز و اداهای خوشگلت شیفته خودت کردی.
نمیدونی چقدر عاشقتم عزیزم .
نمیدونی چقدر دیدنت من رو سر شوق آورد و اشک بر دیدگان من نشاند گل خوش بوی زندگی من.
نمیدونی وقتی میشینم و تورو که معصومانه خواب هستی و گاهی لبخند میزنی رو نگاه میکنم چه حس زیبایی دارم , حسی سرشار از دوست داشتن تو . بوی تنت من رو دیوونه میکنه. صدای گریه هات من رو هراسون میکنه عزیز دلم و بغض گلوم رو میفشاره وقتی بی تابی میکنی و من کاری از دستم برنمیاد و وقتی آروم خوابیدی من هم آرومم نازنین دخترم.
با همه خستگیهام , با همه شب بیداریها و نشستنها برای شیر دادن تو , وقتی نگاهت میکنم و میبینم که یه موجود کوچولو به من وابسته است و بهم احتیاج داره و زندگیش به حمایت و نگهداری من وابسته است عزمم رو جزم میکنم تا از خستگیها و سختیها نهراسم و آنگونه که باید از تو هدیه کوچک و پاک آسمونیمون حمایت و نگهداری کنم و از خدا میخوام که کمکم کنه .
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
الان ساعت حدود 5 بعد از ظهر روز شنبه است و فاطمه جونی من امروز هشت روزگیش رو سپری میکنه . این پست رو قرار بود دیشب بزارم توی وبلاگ , ولی وقت نکردم و چون فاطمه کوچولوم بی تابی و بی قراری میکرد , نتونستم بیام نت و گذاشتن این پست تا الان طول کشیده و با یک روز تاخیر این پست رو قرار میدم دوستان نازنینم .
تا نیم ساعت دیگه فاطمه کوچولوم رو میبریم دکتر تا ببینیم نظر دکتر راجع به زردی دخملی گلم چیه . از شما میخوام که برای سلامتیش دعا کنین .
امروز برای آزمایش خون نبردیم دخملی رو , و تصمیم گرفتیم که نظر یه دکتر دیگه رو هم بپرسیم و اگه صلاح دونست فردا آزمایش رو انجام بدیم و یا دستگاه رو تهیه کنیم . التماس دعا دارم از همه دوستای پاک و خوش قلب خودم .