فاطمه جونم 15 روزگیت مبارکککککککککک
سلام دختر زیبای من , فاطمه جونی عزیزتر از جون من
گل من امروز دوشنبه 30 دی ماهه , هقدهمین روز تولدته عزیز دلم .
این پست رو برای 15 روزگیت ( نیم ماهگیت ) نوشتم نازنینم ولی باور میکنی که تا به امروز وقت نکردم که توی وبلاگت قرار بدم نازنینم , آخه همه وقت من به تو اختصاص پیدا کرده عزیز دلم و حتی کارهای شخصیم رو با عجله انجام میدم گلم .
گل خوش بوی من , تو خیلی صبور و دختر آرومی هستی نازنینم ولی خیلی به شیر مامانی وابسته ای و وقتی بیداری فقط دوست داری شیر بخوری و شبها تا صبح , زود به زود شیر میخوای و توی بغل من داری شیر میخوری و فقط گاهی میخوابی و اکثر اوقات بین خواب و بیداری هستی و خیلی باید مراقبت باشم , چون وقتی بین خواب و بیداری هستی خیلی دست و پا میزنی و هر چی اطرفته میندازی روی صورتت و گریه میکنی و بیدار میشی و دوباره شیر میخوای نازنین دختر من , اما روزها آرومتری گل نازم و هر بار بیدار میشی و شیر میخوری و میخوابی و یا پمپرزت رو برات تعویض میکنم و میخوابی , البته خیلی به سر و صدا و نور حساسی و دوست داری جای خوابت آروم باشه و در آرامش بخوابی وگرنه بدخواب میشی و خیلی خیلی بیقراری میکنی فدای تو بشم من .
چندین بار امتحان کردم و تورو آوردمت توی سالن و توی سر و صدای معمولی خوابوندم که عادت کنی ولی هر بار بی قرارتر از قبل شدی , وقتی بد خواب میشی به شدت بیقرار و کلافه میشی و دیگه خوابت نمیبره و مدام شیر میخوری و چون نمیتونی بخوابی , پشت سر هم شیر میخوری و گریه میکنی و به خودت میپیچی عزیز دلم و خیلی اذیت میشی تا جایی که حتی موهای خودت رو میکشی و یا صورت ماهت رو چنگ میزنی از بیقراری , و چنان خودت رو سمت من پرتاب میکنی برای شیر خوردن و آرامش پیدا کردن , که دلم میسوزه وقتی یاد چشمای معصوم و چهره مظلومت توی اون لحظه میفتم , از اینکه بغل به بغل هم بشی و مدام بغل این و اون باشی خوشت نمیاد و زود خسته میشی و دوباره بیقرار و کلافه میشی و کلا عزیزکم تو عاشق آرامشی , مثل خودمی در این مورد دخترکم .
من هم چون کاملا درکت میکنم دیگه تصمیم گرفتم که نخوام تورو به زور و به قیمت زجر کشیدنت به چیزی که دوست نداری عادتت بدم و به زور بخوام به اینکه توی سرو صدا بخوابی عادت کنی گلم و حتی اگه برای من سخت هم باشه بعدها , ولی دوست دارم اسباب آرامشت رو فراهم کنم گل کوچولو و لطیف من.
دیشب خیلی برای من شب وحشتناکی بود , از ساعت 5 بعد از ظهر که با سرو صدای همسایه که داشتن کارهای تعمیری خونشون رو انجام میدادن بیدار شدی , بیقراریهات شروع شد , دیگه خوابت نمیبرد , فقط شیر میخواستی و و دوست داشتی توی بغلم باشی و شیر بخوری و تا تورو از خودم جدا میکردم یا میدیدم چشمات رو بستی و به خواب رفتی و میخواستم بزارمت زمین , شروع میکردی به بیقراری کردن و در انتها هم چیغهایی میزدی که دلم برات کباب میشد.
دیروز عصر خاله جونم برگشت خونشون , و عمه جون ( عمه فاطمه ) و همسرش هم دیشب اومدن خونمون که به ما سر بزنن ولی من اصلا نتونستم پیششون باشم و فقط به تو شیر میدادم یک ساعتی که اینجا بودن رو , و تا خوابت میبرد دوباره بیقراری میکردی و شیر میخواستی و نمیتونستی بخوابی گل من ,
بعد از رفتن عمه جون اینا , دو بار دیگه هم مهمون برامون اومد و من اصلا نفهمیدم چطوری پیش مهمونها اومدم و رفتم , از بس که تو بیقراری کردی و فقط آغوش من و شیر خوردن میخواستی دختر کوچولوی من , توی 16 روز اولین بار بود که به این شدت بیقراری و بی تابی میکردی فدای گریه هات بشم من که اصلا طاقتشون رو نداشتم و ندارم , تا توی بغل داشتی شیر میخوردی آروم بودیا ولی اگه از خودم جدات میکردم حتی بعد از خوابیدنت دوباره گریه میکردی ناز من ,
این روند که از ساعت 5 بعد از ظهر شروع شده بود تا ساعت 4 صبح طول کشید و تو با بی تابی و بیقراری , این همه ساعت رو فقط شیر میخوردی و مک میزدی و گریه میکردی و با چشمهای معصومت من رو نگاه میکردی و با نفس نفس زدن خودت رو به سمتم پرتاب میکردی فاطمه کوچولوی عزیز من تا جایی که آخرش من هم همراه شیر دادن به تو شروع کردم به گریه کردن و فکر میکردم بلایی سرت اومده که این کارارو میکنی عزیزکم ,
واقعا مستاصل شده بودم و نمیدونستم که چی کار کنم گل من , لباسات رو عوض کردم , ترنجبین بهت دادم , به صورت خوابیده بهت شیر دادم تا بلندت نکنم بعد از خوابیدن , جای خوابت رو بارها عوض کردم ولی هیچ فایده ای نداشت ,
یه چیزم باید بهت بگم و اون این که توی همین حین که من درمانده شده بودم و هیچ کاری از دستم برنمیومد و اذیت شدنت رو میدیدم و حسابی هم خسته شده بودم , یه بار بهت عصبانی شدم , برای اولین بار بود , خدا من رو ببخشه , عزیز دلم من رو حلال کن کوچولوی معصوم و مظلوم من , باور کن دست خودم نبود , این چند وقته اصلا استراحت خوبی نداشتم و حسابی هم دیشب کلافه شده بودم چون هیچ کاری ازم ساخته نبود و فقط زجر کشیدنت رو میدیدم و تو هم بیقرار فقط مک میزدی , ولی میدونم که حق عصبانیت نداشتم هرگز , حتی همون لحظه کوتاه رو , من رو ببخش نازنین دخترم , از دیشب بارها از یادآوری لحظه عصبانیتم گریه کردم و اشک توی چشمام جمع شده , حتی صبح که بردمت مرکز بهداشت دیشب مثل یه کابوس جلوی چشمم میومد و من اشک توی چشمام جمع میشد گل من , مخصوصا وقتی که یاد معصومیت چشمهای کوچولوت افتادم با اون صورت گردت که به من ملتمسانه نگاه میکرد , واقعا مادر لایقی برات نبودم فاطمه جونی من , من شرمنده توام , توی ذهنم هم نمیگنجید بخوام از دستت عصبانی بشم , حتی برای لحظه ای همه وجود من . من رو ببخش دختر مهربون و دوست داشتنی من .
عزیزم بریم سراغ اخبار دیگه ای از این روزهای کنار هم بودنمون ناز من ,
گل من اولین باری که رفتی حمام روز دوم تولدت بود که از بیمارستان اومدیم و عمه جون مهربون ( عمه زهرا ) تورو برد حموم و شست دختر زیبای من .
عزیزترینم روز اولی که به دنیا اومدی , وقتی بابایی وقت ملاقات که ساعت 3 بود اومد بیمارستان , اذان و اقامه توی گوشت خوند و تو با چشمای باز و با دقت داشتی گوش میکردی خوشگلمممممممم.
و اولین باری که من پمپرزت رو عوض کردم , عصر سه شنبه 17 دی ماه بود که مامان جون از پیشمون رفت و من این کار رو انچام دادم , البته با کمک خاله جون , و کلی ناشیگری کردم و بعد هم نم دادی با عرض شرمندگی خوشگلم , البته مامانی الان یاد گرفته , من مامانی باهوشیم دخترممممممممم.
و اولین باری که با هم دکتر کودکان رفتیم , من و بابایی و مامان جون و مادر جون , عصر روز سوم تولدت , 16 دی ماه , برای چکاپ بینایی و زردیت بردیمت پیش دکتر سعادتی عزیز دل من .
شناسنامه شما هم روز ششم تولدت یعنی پنج شنبه شب , 19 دی ماه , از طریق پست اومد گل نازمممممممممممم . کلیییییییییییییییییییی ذوق زده شدیم با دیدنش فندق کوچولوی من . اسمت هم رفت توی شناسنامه من و بابایی فدای تو بشم من .
روز هفتم تولدت هم که شنبه 21 دی ماه بود , ناف خوشگلت افتاد نازنین دخمل من.
خدا روشکر که زردیت هم خیلی بهتره نازننیم , اون روز که بردمت دکتر , دوباره مجبور شدیم که آزمایش بدیم , البته از کف پات خون گرفتن و کمتر اذیت شدی عزیز دلم , زردیت اومده بود پایین و شده بود 12 , دکتر گفت احتیاج به دستگاه نیست و فقط شیر بهت بدم زیاد , امروز هم دکتر توی مرکز بهداشت گفت که دو روز هم قطره بیلی ناستر رو بده و دیگه بسه , خداروشکر زردیت بهتره ولی چند روزه که کلی جوش روی صورتت ریخته و صورتت خیلی قرمز شده نازنینم , به صورتت نگاه میکنم اعصابم خورد میشه , ما که اصلا صورتت رو نه بوس کردیم و نه من به خاطر زردیت گرمی خوردم , نمیدونم این جوشها دلیلش چیه و از کجا توی صورتت ریخته , روز به روز هم زیادتر میشه , امشب میخواستم ببرمت دکتر برای جوشهای صورتت ولی موفق به گرفتن نوبت نشدم , ولی فردا شب حتما میبرمت . خیلی ناراحتم از بابت این جوشها که توی صورت نازته , پوست لطیف و خوشگلت نمیدونم چرا اینطوری شد خوشگل من .
البته من حدس میزنم که توی این مدت چون مادر جون اینا ترنجبین رو با شکر قرمز درست میکردن و بهت میدادن , این جوشها به خاطر شکر قرمز باشه , چون تنها گرمی هست که خوردی گلم و خیلی هم پشیمونم که این کار رو کردم گل خوش بوی من و اصلا یادم نبود که شکر قرمز یه قند مصنوعیه و ضرر داره , البته از امروز دیگه بهت ندادم خوشگل من .
امیدوارم هر چه زودتر این مشکلت هم حل بشه و من خیالم راحت بشه نازنین دخمل من که همه عشق منی .
همین الان هم بابایی گل و مهربونت , تورو توی بغلش گرفته و داره باهات حرف میزنه و تو اونقدر با دقت داری بهش گوش میدی و نگاهش میکنی که نگوووووووووووو , و من لذت میبرم از دیدن این ارتباطتون خوشگل من . قربون گوشهای تیزت برم ناز نازی مامان و بابا .
این هم عکس مدلهای مختلف خوابیدن فاطمه جونی منه
این عکس شماست دختر قشنگم , در صبح شانزدهیمن روز تولدت , توی بغل خاله جون مهربون
این هم یه عکس دیگه از صبح شانزدهمین روز تولدت , که خاله جون شمارو خوابونده دخمل گلم
خاله جون مهربون عصر روز شانزدهم تولدت , بعد از 20 روز که پیشمون بود , رفت خونشون
خاله جون عزیزم از زحماتت ممنونم
این عکس 15 روزگیته عسل مامان و بابا , نیم ماهگیت مبارکککککککککککککککککک
ظهرش حمامت کردیم با مامان جون , عافیت باشه خانوم کوچولو
اینم یه مدل دیگه خوابیدن فاطمه نازنینم
اینجا لباس قهوه ایهات رو تنت کردم گل من ,
فدای حرکاتت بشم من نازنینم که تا میخوای بیدار شی شروع میکنی به دست و پا زدن
قربونت برم که لباسهای صفرت هم برات بزرگن و باید تاشون زد
عزیز دلم چقدر ناز خوابیدی , با اون ژست زیبات
راحتترین مدل خوابیدنت همین حالته که دو تا دستات رو بالا , بغل گوشات بزاری
چقدر بهت میاد این تل صورتی رنگ عزیزترینم
قربونت برم خوش خنده من که توی خواب میخندی ,
عاشق خنده هاتم وقتی شیر میخوری یا خوابیدی
این عکس رو خاله جون ازت گرفته ,
قربونت برم که از بس گرمایی هستی , هیچی نمیشه انداخت روت و همه چی رو میزنی کنار
این شال و دستبند سبز , نذر سلامتی تو از طرف مادربزرگ منه که پیچیدیم دورت خانوم کوچولو
قربون دستبند سبزت برم من
فدای چشمات بشم من فاطمه جونی که اینجوری به دوربین و خاله جون زل زدی عشق من
عکس روز اول تولدته توی بیمارستان که مامان جون ازت گرفته ,
تازه آورده بودنت پیشم و شیر خورده بودی عزیز دلم
چقدر صورتت پف آلود بوده قربون صورت ماهت برم من , عاشقتمممممممممممممممم
خانوم کوچولوی منی عزیز دلمممممممممممممم , نفسمی
چقدر کوچولو بودی وقتی بغلت کردم روز اول نازنینم
اینجا دایی جون برای اولین بار پول به دستت داده تا پس انداز کنی و بندازیم توی قلقکت
قربون توی گهواره خوابیدنت برم جون من