فاطمه دوست داشتنی مافاطمه دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

دخمل بلا , نور چشمی و عزیز دل مامان و بابا

فاطمه جونم 15 روزگیت مبارکککککککککک

1392/10/30 21:22
1,969 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر زیبای من , فاطمه جونی عزیزتر از جون من

 

بغلماچماچماچبغل

 

 

گل من امروز دوشنبه 30 دی ماهه , هقدهمین روز تولدته عزیز دلم .

 

 

این پست رو برای 15 روزگیت ( نیم ماهگیت ) نوشتم نازنینم ولی باور میکنی که تا به امروز وقت نکردم که توی وبلاگت قرار بدم نازنینم , آخه همه وقت من به تو اختصاص پیدا کرده عزیز دلم و حتی کارهای شخصیم رو با عجله انجام میدم گلم .

 

 

گل خوش بوی من , تو خیلی صبور و دختر آرومی هستی نازنینم ولی خیلی به شیر مامانی وابسته ای و وقتی بیداری فقط دوست داری شیر بخوری و شبها تا صبح , زود به زود شیر میخوای و توی بغل من داری شیر میخوری و فقط گاهی میخوابی و اکثر اوقات بین خواب و بیداری هستی و خیلی باید مراقبت باشم , چون وقتی بین خواب و بیداری هستی خیلی دست و پا میزنی و هر چی اطرفته میندازی روی صورتت و گریه میکنی و بیدار میشی و دوباره شیر میخوای نازنین دختر من , اما روزها آرومتری گل نازم و هر بار بیدار میشی و شیر میخوری و میخوابی و یا پمپرزت رو برات تعویض میکنم و میخوابی , البته خیلی به سر و صدا و نور حساسی و دوست داری جای خوابت آروم باشه و در آرامش بخوابی وگرنه بدخواب میشی و خیلی خیلی بیقراری میکنی فدای تو بشم من .

 

 

چندین بار امتحان کردم و تورو آوردمت توی سالن و توی سر و صدای معمولی خوابوندم که عادت کنی ولی هر بار بی قرارتر از قبل شدی , وقتی بد خواب میشی به شدت بیقرار و کلافه میشی و دیگه خوابت نمیبره و مدام شیر میخوری و چون نمیتونی بخوابی , پشت سر هم شیر میخوری و گریه میکنی و به خودت میپیچی عزیز دلم و خیلی اذیت میشی تا جایی که حتی موهای خودت رو میکشی و یا صورت ماهت رو چنگ میزنی از بیقراری , و چنان  خودت رو سمت من پرتاب میکنی برای شیر خوردن و آرامش پیدا کردن , که دلم میسوزه وقتی یاد چشمای معصوم و چهره مظلومت توی اون لحظه میفتم , از اینکه بغل به بغل هم بشی و مدام بغل این و اون باشی خوشت نمیاد و زود خسته میشی و دوباره بیقرار و کلافه میشی و کلا عزیزکم تو عاشق آرامشی , مثل خودمی در این مورد دخترکم .

 

 

من هم چون کاملا درکت میکنم دیگه تصمیم گرفتم که نخوام تورو به زور و به قیمت زجر کشیدنت به چیزی که دوست نداری عادتت بدم و به زور بخوام به اینکه توی سرو صدا بخوابی عادت کنی گلم و حتی اگه برای من سخت هم باشه بعدها , ولی دوست دارم اسباب آرامشت رو فراهم کنم گل کوچولو و لطیف من.

 

 

دیشب خیلی برای من شب وحشتناکی بود , از ساعت 5 بعد از ظهر که با سرو صدای همسایه که داشتن کارهای تعمیری خونشون رو انجام میدادن بیدار شدی , بیقراریهات شروع شد , دیگه خوابت نمیبرد , فقط شیر میخواستی و و دوست داشتی توی بغلم باشی و شیر بخوری و تا تورو از خودم جدا میکردم یا میدیدم چشمات رو بستی و به خواب رفتی و میخواستم بزارمت زمین , شروع میکردی به بیقراری کردن و در انتها هم چیغهایی میزدی که دلم برات کباب میشد.

 

 

دیروز عصر خاله جونم برگشت خونشون , و عمه جون ( عمه فاطمه ) و همسرش هم دیشب اومدن خونمون که به ما سر بزنن ولی من اصلا نتونستم پیششون باشم و فقط به تو شیر میدادم یک ساعتی که اینجا بودن رو , و تا خوابت میبرد دوباره بیقراری میکردی و شیر میخواستی و نمیتونستی بخوابی گل من ,

 

 

بعد از رفتن عمه جون اینا  , دو بار دیگه هم مهمون برامون اومد و من اصلا نفهمیدم چطوری پیش مهمونها اومدم و رفتم , از بس که تو بیقراری کردی و فقط آغوش من و شیر خوردن میخواستی دختر کوچولوی من  , توی 16 روز اولین بار بود که به این شدت بیقراری و بی تابی میکردی فدای گریه هات بشم من که اصلا طاقتشون رو نداشتم و ندارم , تا توی بغل داشتی شیر میخوردی آروم بودیا ولی اگه از خودم جدات میکردم حتی بعد از خوابیدنت دوباره گریه میکردی ناز من ,

 

 

این روند که از ساعت 5 بعد از ظهر شروع شده بود تا ساعت 4 صبح طول کشید و تو با بی تابی و بیقراری , این همه ساعت رو فقط شیر میخوردی و مک میزدی و گریه میکردی و با چشمهای معصومت من رو نگاه میکردی و با نفس نفس زدن خودت رو به سمتم پرتاب میکردی فاطمه کوچولوی عزیز من تا جایی که آخرش من هم همراه شیر دادن به تو شروع کردم به گریه کردن و فکر میکردم بلایی سرت اومده که این کارارو میکنی عزیزکم ,

 

 

واقعا مستاصل شده بودم و نمیدونستم که چی کار کنم گل من , لباسات رو عوض کردم , ترنجبین بهت دادم , به صورت خوابیده بهت شیر دادم تا بلندت نکنم بعد از خوابیدن , جای خوابت رو بارها عوض کردم ولی هیچ فایده ای نداشت ,

 

 

یه چیزم باید بهت بگم و اون این که توی همین حین که من درمانده شده بودم و هیچ کاری از دستم برنمیومد و اذیت شدنت رو میدیدم و حسابی هم خسته شده بودم , یه بار بهت عصبانی شدم , برای اولین بار بود , خدا من رو ببخشه , عزیز دلم من رو حلال کن کوچولوی معصوم و مظلوم من , باور کن دست خودم نبود , این چند وقته اصلا استراحت خوبی نداشتم و حسابی هم دیشب کلافه شده بودم  چون هیچ کاری ازم ساخته نبود و فقط زجر کشیدنت رو میدیدم و تو هم بیقرار فقط مک میزدی , ولی میدونم که حق عصبانیت نداشتم هرگز , حتی همون لحظه کوتاه رو , من رو ببخش نازنین دخترم , از دیشب بارها از یادآوری لحظه عصبانیتم گریه کردم و اشک توی چشمام جمع شده , حتی صبح که بردمت مرکز بهداشت دیشب مثل یه کابوس جلوی چشمم میومد و من اشک توی چشمام جمع میشد گل من , مخصوصا وقتی که یاد معصومیت چشمهای کوچولوت افتادم  با اون صورت گردت که به من ملتمسانه نگاه میکرد , واقعا مادر لایقی برات نبودم فاطمه جونی من , من شرمنده توام , توی ذهنم هم نمیگنجید بخوام از دستت عصبانی بشم , حتی برای لحظه ای همه وجود من . من رو ببخش دختر مهربون و دوست داشتنی من .

 

عزیزم بریم سراغ اخبار دیگه ای از این روزهای کنار هم بودنمون ناز من ,


گل من اولین باری که رفتی حمام روز دوم تولدت بود که از بیمارستان اومدیم و عمه جون مهربون ( عمه زهرا )  تورو برد حموم و شست دختر زیبای من .

 

 

عزیزترینم روز اولی که به دنیا اومدی , وقتی بابایی وقت ملاقات که ساعت 3 بود اومد بیمارستان , اذان و اقامه توی گوشت خوند و تو با چشمای باز و با دقت داشتی گوش میکردی خوشگلمممممممم.

 

 

و اولین باری که من پمپرزت رو عوض کردم , عصر سه شنبه 17 دی ماه بود که مامان جون از پیشمون رفت و من این کار رو انچام دادم , البته با کمک خاله جون , و کلی ناشیگری کردم و بعد هم نم دادی با عرض شرمندگی خوشگلم , البته مامانی الان یاد گرفته , من مامانی باهوشیم دخترممممممممم.

 

 

و اولین باری که با هم دکتر کودکان رفتیم , من و بابایی و مامان جون و مادر جون  , عصر روز سوم تولدت , 16 دی ماه , برای چکاپ بینایی و زردیت بردیمت پیش دکتر سعادتی عزیز دل من .

 

شناسنامه شما هم روز ششم تولدت یعنی پنج شنبه شب , 19 دی ماه , از طریق پست اومد گل نازمممممممممممم . کلیییییییییییییییییییی ذوق زده شدیم با دیدنش فندق کوچولوی من . اسمت هم رفت توی شناسنامه من و بابایی فدای تو بشم من .

 

 

روز هفتم تولدت هم که شنبه 21 دی ماه بود , ناف خوشگلت افتاد نازنین دخمل من.

 

 

خدا روشکر که زردیت هم خیلی بهتره  نازننیم , اون روز که بردمت دکتر , دوباره مجبور شدیم که آزمایش بدیم , البته از کف پات خون گرفتن و کمتر اذیت شدی عزیز دلم , زردیت اومده بود پایین و شده بود 12 , دکتر گفت احتیاج به دستگاه نیست و فقط شیر بهت بدم زیاد , امروز هم دکتر توی مرکز بهداشت گفت که دو روز هم قطره بیلی ناستر رو بده و دیگه بسه , خداروشکر زردیت بهتره ولی چند روزه که کلی جوش روی صورتت ریخته و صورتت خیلی قرمز شده نازنینم , به صورتت نگاه میکنم اعصابم خورد میشه , ما که اصلا صورتت رو نه بوس کردیم و نه من به خاطر زردیت گرمی خوردم , نمیدونم این جوشها دلیلش چیه و از کجا توی صورتت ریخته , روز به روز هم زیادتر میشه , امشب میخواستم ببرمت دکتر برای جوشهای صورتت ولی موفق به گرفتن نوبت نشدم , ولی فردا شب حتما میبرمت . خیلی ناراحتم از بابت این جوشها که توی صورت نازته , پوست لطیف و خوشگلت نمیدونم چرا اینطوری شد خوشگل من .

 

 

البته من حدس میزنم که توی این مدت چون مادر جون اینا ترنجبین رو با شکر قرمز درست میکردن و بهت میدادن , این جوشها به خاطر شکر قرمز باشه , چون تنها گرمی هست که خوردی گلم و خیلی هم پشیمونم که این کار رو کردم  گل خوش بوی من و اصلا یادم نبود که شکر قرمز یه قند مصنوعیه و ضرر داره , البته از امروز دیگه بهت ندادم خوشگل من .

امیدوارم هر چه زودتر این مشکلت هم حل بشه و من خیالم راحت بشه نازنین دخمل من که همه عشق منی .

 

همین الان هم بابایی گل و مهربونت , تورو توی بغلش گرفته و داره باهات حرف میزنه و تو اونقدر با دقت داری بهش گوش میدی و نگاهش میکنی که نگوووووووووووو , و من لذت میبرم از دیدن این ارتباطتون خوشگل من . قربون گوشهای تیزت برم ناز نازی مامان و بابا .

 

 

 

این هم عکس مدلهای مختلف خوابیدن فاطمه جونی منه

ماچ ماچماچ

 

 

 

این عکس شماست دختر قشنگم , در صبح شانزدهیمن روز تولدت , توی بغل خاله جون مهربون

 

 

 

 

 

 

این هم یه عکس دیگه از صبح شانزدهمین روز تولدت , که خاله جون شمارو خوابونده دخمل گلم

خاله جون مهربون عصر روز شانزدهم تولدت , بعد از 20 روز که پیشمون بود , رفت خونشون

خاله جون عزیزم از زحماتت ممنونم

 

 

 

 

 

این عکس 15 روزگیته عسل مامان و بابا , نیم ماهگیت مبارکککککککککککککککککک 

ظهرش حمامت کردیم با مامان جون , عافیت باشه خانوم کوچولو

 

 

 

 

 

 

اینم یه مدل دیگه خوابیدن فاطمه نازنینم

اینجا لباس قهوه ایهات رو تنت کردم گل من ,

فدای حرکاتت بشم من نازنینم که تا میخوای بیدار شی شروع میکنی به دست و پا زدن

قربونت برم که لباسهای صفرت هم برات بزرگن و باید تاشون زد

 

 

 

 

 

عزیز دلم چقدر ناز خوابیدی , با اون ژست زیبات

 

 

 

 

 

 

راحتترین مدل خوابیدنت همین حالته که دو تا دستات رو بالا , بغل گوشات بزاری

 

 

 

 

 

 

چقدر بهت میاد این تل صورتی رنگ عزیزترینم

 

 

 

 

 

 

قربونت برم خوش خنده من که توی خواب میخندی ,

عاشق خنده هاتم وقتی شیر میخوری یا خوابیدی

 

 

 

 

 

 

این عکس رو خاله جون ازت گرفته ,

قربونت برم که از بس گرمایی هستی , هیچی نمیشه انداخت روت و همه چی رو میزنی کنار

 

 

 

 

 

 

این شال و دستبند سبز , نذر سلامتی تو از طرف مادربزرگ منه که پیچیدیم دورت خانوم کوچولو

 

 

 

 

 

قربون دستبند سبزت برم من

 

 

 

 

 

 

فدای چشمات بشم من فاطمه جونی که اینجوری به دوربین و خاله جون زل زدی عشق من

 

 

 

 

 

 

عکس روز اول تولدته توی بیمارستان که مامان جون ازت گرفته , 

تازه آورده بودنت پیشم و شیر خورده بودی عزیز دلم

 چقدر صورتت پف آلود بوده قربون صورت ماهت برم من , عاشقتمممممممممممممممم

 

 

 

 

 

 

خانوم کوچولوی منی عزیز دلمممممممممممممم , نفسمی

چقدر کوچولو بودی وقتی بغلت کردم روز اول نازنینم

 

 

 

 

 

 

اینجا دایی جون برای اولین بار پول به دستت داده تا پس انداز کنی و بندازیم توی قلقکت

قربون توی گهواره خوابیدنت برم جون من

 

 

پسندها (1)

نظرات (52)

معصومه
30 دی 92 21:57
وووووووواااااااااااای من چه نازی تو عززززیزززم هزاران الله اکبر هزار ماشالله لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم بگردم الهی قربون شکل ماهت بشم من عسیسم عکس ها رو با استرس مسدسدم نکنه این یکی آخریش باشه اون یکی آخریش باشه ولی بلاخره تموم شد سالم باشی و سلامت و صالح انشالله
مامان مهرناز
30 دی 92 23:07
عزیز دلم 15 روزگیت مبارک 40 روز اول حسابی سخته خسته نباشی گلم چه عکسای نازی قربونت برم چقدر شیرینی
مامان ستاره
1 بهمن 92 0:13
سلام عزیز دلم زهرای مهربونم واقعا با این همه کار و خستگی بهت خسته نباشید می گم و از خدا می خوام تا همیشه سالم و سلامت باشی تا بتونی خوب خوب از فاطمه جونی مواظبت کنی و خستگی به تنت راه پیدا نکنه و فاطمه جونی از دیدن مامان سرحالش کلی ذوق کنه .... 15 روزگیت مبارک باشه خانوم فاطمه جون انشاالله که خدا به تو و مامان و بابات عمری سرشار از خوبی و شادی و سلامت و سعادت عطا کنه و خوشبخت عالم بشی خاله قربونت بره ....چه عکسای ناز و ملوسی حتما دخمل ما رو اسپند دودش کنی ها زهرا جونی ... راستی من شنیده ام بعضی بچه ها تا 40 روزگی معمولا بی تاب هستن ابعد آروم میشن .... عزیز دلم زهرا جون با این بی خوابی هایی که داری خیلی مواظب خودت باش از کمترین فرصتت واسه استراحت استفاده کن ....خیلی مواظب خودت باش .... اون جوشهای قرمز هم من شنیدم واسه ترنجبین هم هست ولی تا چه حد درسته نمی دونم .... الهی من فدای خنده هاش بشم .... زهرا جونم از اینکه با این همه سر شلوغی وقت گذاشتی و اومدی برام کامنت گذاشتی واقعا شرمنده شدم عزیزم ... من راضی نیستم اینقدر خودتو به زحمت بندازی و برای جواب هم نظر نمی زارم و انتظاری ازت ندارم فدات شم .... از اینکه تو و فاطمه جونی برام دعا می کنین نمی دونم با چه زبونی تشکر کنم فقط می گم منم برای خوشبختی و سعادتمندی شما خانواده 3 نفره دعا می کنم عزیزم ....بابت راهنمایی در مورد مشاور چشم عزیز دلم ممنونم از راهنماییت خواهر مهربونم .... در مورد راهنمایی در مورد کیک هم ممنونم گلم .. من هم میلاد حضرت رسول رو به شما تبریک می گم عزیز دلم ... زهرای مهربونم بخدا من راضی نیستم خودت رو به زحمت بندازی با این همه خستگی تا بخوای جواب منو بدی من بدون هیچ چشم داشتی برای تو خواهر گلم نظر می زارم و انتظار جواب هم ندارم .... الهی همیشه سالم و خوشبخت و شاد و سعادتمند باشی مهربون من خواهر گلم ..... زهرا جون می تونم بپرسم چند سالته ؟؟؟؟؟ البته اگه دوست داری جواب بده اگر نه خدا شاهده ذره ای ناراحت نمیشم گل نازم ..... ببخش پرحرفی کردم ... دست های گل فاطمه جونم رو ببوس عزیزم
سولماز
1 بهمن 92 1:10
قربونت برم من خوبی زهرا جونم ؟؟؟ هزار ماشاا.... 15 روزگیتم مبارک باشه عزیز دلم
افسانه(مامان فاطمه)
1 بهمن 92 11:36
سلام سلام دلمون بدجور براتون تنگ شده بود خوشحالم که فاطمه جون بهتره خدا توانایی تو بیشتر کنه واسه عصبانیتت هم زیاد خودتو ناراحت نکن واسه هر مامانی پیش میاد مخصوصا تو که دست تنهام هستی موفق باشی
مامان الینا جونی
1 بهمن 92 15:55
سلامممم وایییییییییییی خدای من چقدر داره روز به روز ماهترررررررررر میشه ماشاا........... خداواستون حفظش کنه مامانی واسه گل دخملمون صدقه بذارررررررررررر خیلی ماشاا... داره شیرین خوردنی میشه قوربونه اون خوابیدنات یادم از روزهای اول تولد الینا افتاد که چقدر همینطور ناز و میخوابید مخصوصا یه مدلش که دستش زیر چونه نازشه کپ الیناست قوربونه فرشته ناز و معصوم عسلییییییییییییی
مامان حلما
1 بهمن 92 19:51
سلام خدمت فاطمه جون ناز و مهربون و مامان خوبش امیدوارم درد و سوزش بخیه ها تموم شده باشه و حالت خوب خوب باشه . فاطمه جونی نیم ماهه شدنت مبارک ایشالله صد و بیست ساله بشی الهی فدای خندیدنت بشم من دوستت دارم خواهرجون روی ماه گل دخمل رو ببوس.
مامان حلما
1 بهمن 92 19:52
هزارتا بووووووووووووووووووووس واسه نورسیده خوشگل
مامان حلما
1 بهمن 92 19:52
هزارتا گل فرش زیر پات خاله
مامان آوا
2 بهمن 92 0:51
سلام عزیز دلم خوبی گلم انشالله چشم بد از تو دور باشه نازنین خاله فدات شم چقد خوشکل خوابیدی چقد معصومانه..... عزیز دلم دلم خیلی برات تنگ شده میدونم که دیگه کم کم نت اومدنت رو باید توی رویا ببینیم آخه این بچه ها خیلی وقت آدم رو پر میکنن ولی خوب مهم تر از بچه ها که دیگه کسی نیست عزیزم ولی خوب کردی پست جدید گذاشتی حداقل از حال وروزت خبر دار هستیم فدات شم عزیزم دوستتون دارم فاطمه جونیم رو هزار هزار بار ببوس حتی دورادور هم اندازه یه دنیا دوستش دارم خیلی مواظب خودت باش زهرای نازنینم
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 16:12
دنیا ارزش پا کوبیدن به شکمت را نداشت! ببخش مرا مادر...
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 16:36
عزیزم چقد دخملت ناز شده قربونش برم... نگاش کن چطوری خوابیده جوجو کوچولو
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 16:38
ایشالله خدا نگه دارت باشه فاطمه ناز نازی فدات شم که انقده مامانی رو اذیت میکنی...اشکالی نداره زهرا جونم اصلا نگران نباش.فاطمه من هم همینطوری بود.یعنی صبح تا شب فقط شیر می خواست.کم کم درست میشه دوست خوبم
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 16:40
اصلا ناراحت نباش و گریه نکن چون تو شیرت اثر میذاره و فطمه جونی هم ناراحت میشه.میگم اگه مامانت اینا رفتن کاری چیزی داشتی حتما رو من حساب کن.من همیشه هستم دوست خوبم.به خدا تعارف نمی کنم.
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 16:40
راستی اگه اشکال نداره بپرسم خونتون کدوم منطقه است؟ما زنبیل آبادیم
اعظم مامان عسل
2 بهمن 92 19:49
با این چیزایی که شما نوشتید دختر شما کولیک داره من هم دخترم از 15 روزگی دچار کولیک یعنی همون دل درد شد دکتر قطره کولیکد داد در ضمن فقط چارش با پتو تاب دادنه شما و بابایی زحمتشو بکشین اصلا جاش عوض بشه گریه می کنه و این حرفا نیست دختر من تا 3 ماهگی همین طوری بود من هم با اینکه دکتر بهم گفته بود ولی بعضی اوقات این قدر گریه اش شدید بود که فکر می کردم یه چیز دیگست این عصبانیت شما رو من هم داشتم همش مال خستگیه گلم در ضمن اصلا به حرف دیگران گوش نکن که اگه بغلش بگیری بغلی میشه و اون عاداتی که گفتی مال الان نیست اینطور بچه ها فقط نیاز دارن بغلشون بگیری چون هنوز با اضطراب بیرون شکم مادر کنار نیومدن من اصلا به حرف دیگران گوش ندادم دکتر گفت تا وقتی دل دردش خوب بشه نیاز داره بغلش کنی تا به آرامش برسه خوشبختانه الان خیلی آروم شده
mahtab
2 بهمن 92 23:01
ماشاالله به این گل زیبا خیلی خواستنیه خدا حفظش کنه براتون بعضی روزها بچه ها این جوری میشن دختر شما هم به سرو صدا عادت نداره و اذیت میشه رفته رفته اوضاع بهتر میشه جوشها هم به نظرم طبیعیه و به خاظر نوزادیشه رفع میشه به مرور ببوس فاطمه جونی رو از طرف من
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 1:11
سلام زهرا جونم خوبي،،.... خداروشكر كه فاطمه جوني زردي اش بهتر شده.... ببخش زهرا جون ها اما اين حرف ها مال قديم بوده كه بچه رو به جاي شلوغ عادت بده واسه ي خواب يا اينكه بغلش نكن بغلي ميشه و ....... به خاطر اينكه گوشت تن بچه درد نگيره بزارش رو يه تشك كوچيك و بغلش كن.... آوايي رو من تا هفت ماهگي شايدم بيشتر مجبور بودم يا بزارمش رو پام تكونش بدم يا بزارمش روي تشك و بالا پايين تكونش بدم تا اروم شه و بخوابه و همه بهم ميگفتن اين كارو نكن در اينده عادت ميكنه و اذيتت ميكنه اما دكترش گفت هرجور كه اروم ميشه ارومش كن و به حرف ديگران اهميت نده خداروشكر الان اوايي ديگه نيازي نداره براي خوابوندن بزارمش روي پام تكونش بدم يا روي دستم..... و راجع به صدا تا هشت ماهگي بايد محيطي كه نوزاد ميخوابه سكوت باشه وگرنه بدبخواب و بد قلق ميشه و و قتي بزرگترم شه تو هر شرايط صدايي ميخوابه أصلاً نگران نباش..... ببخش ها اما شكر قرمز أصلاً نبايد ميدادين... به دكترش گفتين؟؟؟ چي بگم وإلا خواهر...... انشالله كه هميشه صحيح و سلامت كنارت باشه.... حالا خواهر به درد من با بي خوابي و كم خوابي مبتلا شدي اما غصه نخور خدا صبرش رو ميده...... اي جان واقعاً عروسكه ماشالله هزارماشالله چشم بد ازش دور باشه انشالله..... دوسسسسسسسسستون دارم.... حسابي مواظب خودتون باش خواهر
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 1:14
خواهر هزار ماشالله خيلي ناز خوابيده خدا حفظش كنه برات..... دوسسسسسسستون دارم.... ما هم خوبيم خداروشكر اوايي يه كم حال نداره دو باري بردمش دكتر حالا بش كتوتيفن داده دادم بش خداروشكر بهتره
معصومه
3 بهمن 92 10:37
دلم تند تند برای قیافه عروس کوچولو تنگ میشه قربون لپاش برم من انشالله سالم و صالح باشی مامانی مفاتیح رو باز کن و براش دعا پیدا کن دعای تسکین درد و قلنج و درد دل و اینا خوب میشه راستی یکم عرق نعنا و نبات بهش بده بد نیست یه قاشق چایخوری
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 12:25
آموخته ام که خدا عشق است و عشق تنها خداست آموخته ام که وقتی ناامید می شوم خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار می کشددوباره به رحمت او امیدوار شوم آموخته ام اگر تا کنون به آنچه خواسته ام نرسیدم خدا برایم بهترش را در نظر گرفته است آموخته ام که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم.......
فرشته
4 بهمن 92 3:03
الهييييييييي من دورش بگردم ماشاالله فداش بشم من فداي تو هم بشممممممممممممم
مامان آوا
4 بهمن 92 21:46
سلام عزیز دلم خوبی؟ فاطمه جونم چطوره؟خوبه؟خودت چطوری؟بهتری؟انشالله که دوران بعد از زایمان خوبی داشته باشی این دوره دوره ی حساسی هستش مواظب خودت باش نازنینم منم خداروشکر خیلی بهترم یعنی دیگه اثری از معده درد نیست اگه خودمو چشم نزنم دلم خیلی هواتو کرده نازنینم فاطمه جونیم رو ببوس
مامان سینا
4 بهمن 92 22:46
مثل ماه میمونی عزیزم ماشالا هزار ماشالا
مامان گیسو جون
5 بهمن 92 1:24
سلام عزیزم خوبی؟ واقعاً خسته نباشی می دونم الان چقدر خسته ای اما طاقت نداری یکی ده دقیقه فاطمه جونم رو بگیره تا بخوابی راضی هستی که این بیخوابی رو به دل بکشی اما فاطمه جونم پیشت باشه حس مادری خیلی قشنگه عزیزم اوایل چون فک بچه ها زود خسته میشه این روند میک زدن خیلی طولانیه البته بهتر هر چی بیشتر میک بزنه شیرت بیشتر می شه نترس دوستم تا می تونی بغلش کن فاطمه جونم الان هیچ شناختی از محیط اطرافش نداره و باید بغل مادرش باشه تا احساس امنیت کنه مطمئن باش بغلی نمی شه جوش های صورتش هم طبیعیه بعضی از بچه ها دچار این جوش ها می شن گیسوی منم صورتش پر از جوش شد که بعد از دو هفته کاملاً ازبین رفت دکترش پماد داده بود اگزماست وای چقدر یاد اون دوران گیسو افتادم با این پستت ای جونممممممممم چقدر هم نازه هزار ماشاا... چشم بد ازش دور باشه صدقه بده براش دوستم بوسسسسسسسسسسسسسسسس
مهدیه
5 بهمن 92 8:07
قربون اون ژستای خوابیدنت رم الهییییییییییی! بووووووووووووووووووووووووووووووس
مامان بهاره مامان امیرمحمد
5 بهمن 92 12:10
خاله بهاره دورت بگرده با اون تل خوشگلت خیلی بانمکه
مامان آوا
5 بهمن 92 12:12
عزیزم الهی فدات شم ماشاالله خیلی نازه بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس برای فاطمه جونم عشقم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
5 بهمن 92 20:35
_____████ ____________ _____██████ ___________ ____████████__________ ▌ ___███____███_________ █ ___██_______██__________▌ __███________█__________▌ __▌●█________█_________█ __███_______ █_________█ ___██_______█________██ ____________██_______██__▌ ____█______██______███_ █ _____▌_____██_____████_█ __________███___█████_█_█ ________███__██████__█_█ ______███__████____██_█ _____███_█████_████_█ ____████_██████_███_█__▌ ___████_█ █__███ _█__██_▌ __█████_████_▌_█_███_▌ _█████_██___██___██_█ _█████_███████_███__█__██ _███_▌███___██____██_███ _███_▌█████___███__█__█ _████_▌▌___█__█_██████ __██████_████__▌_████ ___█████_____████████ ._=--███████████████ _=--=_-████████████ =--_=-_=-█████████ عاشقتوننننننننم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
5 بهمن 92 20:37
خداروشكر كه خوبين خواهر منم دلتنگتتتتتتتتتتتتتتتتم مام خوبيم خداروشكر
ریحانه
5 بهمن 92 21:13
الهی فدات شم که انقدر خوشگلی عشقم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
5 بهمن 92 22:11
دلم برای نگاه هایی که میدیدند تنگ شده است..... دلم برای برای گوش هایی که میشنیدند.......،برای لبهایی که میخندیدند تنگ شده است، دلم برای سرود سارها،........برای کلاغ ها تنگ شده است، برای ارزن های کپه شده روی سنگفرش که غذای یاکریم ها میشد، برای خرده های نان پشت پنجره،که گنجشکها را میهمان میکرد، دلم برای خودم تنگ شده است....
مامان سویل و اراز
6 بهمن 92 1:21
سلام خانومی خوبین؟ فاطمه جون خوبه؟ خدا رو شکر مامانی این روزای سخت برای همه مامانها هست نگران نباش خودتم سرزنش نکن ادم هر چقدر هم که به خاطر بچش صبر کنه بالاخره یه جایی خسته میشه ماشالله ماشالله روز به روز شیرینتر میشه جیگری مامانی چرا میخوای به سر و صدا عادتش بدی مگه قراره توی خونتون همیشه سر و صدا باشه مگه تو خودت میتونی تو سر و صدا بخوابی یا میتونی عادت کنی میون جمع بخوابی بذار توی ارامش خوابشو بگیره انرژیش زیاد بشه من یه دوستی داشتم که بچشو با اب سرد میشست که مثلا بچه بدبختو میخواست عادت به اب سرد بده که مثلا اگه روزی روزگاری جایی رفتن که اب گرم نبود بدن بچه از اب سرد ناراحت نشه بهش گفتم اخه چرا بچه رو زجرش میدی قدیم نیست که همه جا اب سرد باشه بچه عادت کنه حالا خدا رو شکر اب گرم همه خونه ها موجود هست بچه ای که بیشتر بخوابه و توی ارامش باشه هم باهوشتر میشه هم چاقتر و خوش خوراکتر میشه تجربه بهم اینو میگه ببوسش محککککککککککککککککم بفرما خصوصی
مامان آوا
6 بهمن 92 12:29
سلام عزیزم خوبی گل نازم چه خبرا؟عزیزم چطوره؟ دیروز کامنت گذاشتم برات عزیزم ولی ثبت نشد نازنینم خوبیبهتری؟اوضاع واحوال روحیت چطوره؟خوبین؟ فاطمه گلی اذیت میکنه آره بچه همینه دیگه عزیزم حالا بزار یه کم بزرگتر بشه ببین چیکارااااا میکنه خیلی دوستتون دارم عزیزم خیلی خیلی روزی سه بار گرایپ میکسچر بهش بده بخوره خیلی خوبه خودت هم نعنا زیاد بخور زیره هم خیلی خوبه هم شیرت رو خوشمزه میکنه نفخ رو ازبین میبره فدات شم
madarkhanomi
6 بهمن 92 18:22
وای عزیز دلم چه با نمکه وبلاگ رو آپ کردم بالاخره،تشریف بیارید خانومی
مامان آوا
7 بهمن 92 13:33
سلام عزیز دلم خوبی؟ فاطمه گلی من چطوره آخی عزیزم گریه هم زیاد میکنه آره؟ فداش بشم تقریبا همه بچه ها کولیک دارن نگران نباش آوا تا 2ماه ونیم شدت داشت ولی بعدش خداروشکر خوب شد فقط باید صبور باشی عزیزم به پشت بزارش وکمی روغن زیتون توی کمرش بمال و کمی از پیچش کم میکنه به یاد روزهای خودم وآوایی میفتم که چقد شب نخوابی داشتیم روزها بود که تا صب با بابایی بالای سرش بودیم ومن گریه میکردم ولی خوب گذشت خاطره ای شد شیرین وماندگار عزیزم ممنونم که میای بهم سر میزنی من که وظیفه م عزیزم بیام به عزیزانم سر بزنم مواظب خودتون باشین فدات بشم
مامان بردیا(a)
7 بهمن 92 14:08
ماشاالله واسش اسپند دود کنید مامان فاطمه جون
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
8 بهمن 92 4:23
سلام زهرا جونم خوبي،؟؟ فاطمه جونم خوبه؟؟ دل دردش چه طوره؟؟؟ جوش هاي صورتش چي؟؟؟ أوضاع بر وفق مراد هست انشالله؟؟؟؟ ما خوبيم خداروشكر .....خيلي دوسسسسسستون دارم مواظب خودت و فاطمه جونيم باش.....
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
8 بهمن 92 4:44
زردي فاطمه جوني كامل از بين رفت؟؟؟ با بي خوابي ها چه ميكني خواهر؟؟؟ جواب آزمايش چي شد؟؟...... خواهري تا فرصت گير مياري بخواب و استراحت كن فاطمه به يه مامان قوي احتياج داره پس حسابي به خودت برس
مامان امیررضا
8 بهمن 92 13:05
سلام سلام به مامان زهرای عزیز سلام به فاطمه جونی مامانی خسته نباشی.......وااااااااااااااااااااااااای من فدای این جینگیلی بشم.......اگه دم دستم بودی میخوردمت ناز من.......ژست های موقع خوابشو نگاه.....قلبون اون چشم هات که داری به دوربین نگاه میکنی........واااااااااااای امیررضا هم دقیقا همین ژستی که دستاش زیر چونش هست رو داره.......آفرین به این بابایی که از همین الان پایه دوستی با دخملش گذاشته و باهاش صحبت میکنه........ مواظب خودتون باشین......همه این استرس ها هست تا از آب و گل در بیان.......من که روزهای اول حتی تا دو ماهگی که دیگه امیررضا غلت میزد تو خواب همش میرفتم دست میذاشتم روی قلبش ببینم میزنه.......حتی نصفه شب ها...... خدا ما مادرها رو فقط برای این آفرید که تا آخر عمر نگران این فسقلی ها باشیم......حتی وقتی برای خودشون کسی شدن.....
ریحانه
8 بهمن 92 14:18
یه خبر عااااااااالی داداشم شنبه این هفته یعنی دوازده بهمن به دنیا می آد
معصومه
8 بهمن 92 14:45
قربونت برم من عزیزم که مهربونی فاطمه جونه جونه جونم تولدت مبارک ماهگرد و اولین ماهگرد گله منی تو عزززززیززززم انشالله صدسالگیت
مامان آوا
8 بهمن 92 15:14
سلام عزیز دلم خوبی نازنینم چه خبرا؟فاطمه جونیم چطوره؟رفلاکسش بهتر نشده؟خودت چطوری؟ احساس میکنم زیاد خوب نیستی کاش احساس من این باشه مواظب خودت باش عزیزم خودتو حسابی تقویت کن گل نازم
مامان آوا
8 بهمن 92 15:15
مامان فاطمه جـونی
8 بهمن 92 17:08
سلام عزیزم خوبی؟دخمل بلا خوبه؟قربونش برم حتما حسابی بزرگ شده ممنونم که با این همه گرفتاری بهم سر زدی... عزیزم حسابی مواظب فاطمه خانوم ما باش دوست دارم خواهر خوب و مهربونم
مامان گیسو جون
9 بهمن 92 11:01
سلام عزیز دلم خوبی؟ فاطمه جونم بهتر شده؟
مامان آوا
9 بهمن 92 12:06
سلام گل نازم خوبی؟فاطمه جونی چطوره؟خودت خوبی؟ دل درهاش بهتر شده؟
مامان فاطمه
9 بهمن 92 16:28
دل دردای دخملی بهتر شد؟نگران نباش خوب میشه عزیزم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
10 بهمن 92 14:16
سلام خواهر جون خوبي؟؟ فاطمه جون خوبه؟؟؟؟ استراحتت بيشتر شده؟؟؟ دل درد هاي فاطمه جوني كمتر شدن؟؟؟ انشالله هردو خوب و سلامت باشين.... دوستتون دارم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
10 بهمن 92 14:21
خخخخخخخخخخخخخخخخدوسسسسسسستون دارم....
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
10 بهمن 92 14:26

ﺑﺎ ﺧﻮﻧــﺪﻥ ﻫــﺮ ﻭﺭﻕ ﺍﺯ ﺟــﺰﻭﻩ ﻫﺎﻡ ﺩﺍﺭﻡ ﺑـﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘــﯿﺠﻪ ﻣﯿــﺮﺳﻢ
.
.
.
.
.
.
.
ﮐﻠـﺎﺱ ﺳـﻮﻡ ﺩﺑﺴـﺘﺎﻥ ﻫـﻤﻮﻥ ﻣـﻮﻗﻊ ﮐـﻪ ﮐـﺎﺭﺕ ﺻـﺪ ﺁﻓـﺮﯾـﻦ ﮔﺮﻓﺘـﻢ ، ﺗـﻮ ﺍﻭﺝ ﮐـﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑـﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ..
ﺍﺷﺘـــﺒـــــﺎﻩ ﮐــــﺮﺩﻡ
مامان محیا
10 بهمن 92 17:03
خیلی نازی خوشگلم