من و فاطمه جونی در هفته 35
سلام دختر یکی یه دونه و عزیز دردونه خودم
سلام جیگر مامان , عزیز دل من , فاطمه جونی خودم
عزیز دلم الان توی هفته 35 هستیم گل من . دیگه چیزی به اومدنت نمونده نازنین دختر من , ولی همین مدت کمی هم که باقی مونده , انگار برای من شده یه قرن .
نمیدونی چقدر منتظرم که بیای و صورت ماهت رو ببینم , ببینمت و از دیدن و شنیدن خبر سلامتیت , قند توی دلم آب بشه و خیالم راحت بشه که دیگه سالم و سلامت پیشمونی عزیزم .
بیصبرانه منتظر اومدن تو , نازنین دخترم , فاطمه جون عزیزم هستم .
چقدر خوبه که خدا , من رو لایق دونست و یه دختر مهربون و گل رو به من هدیه داد .
چه خوبه مادر تو بودن فاطمه جونی عزیزم .
کاش لایق مادری کردن برای تو باشم . کاش بتونم مادر خوب و شایسته ای برات باشم عزیز دلم , همونطور که خدا دوست داره نازنینم .
تو باید خیلی دوست داشتنی باشی که من و بابایی از الان اینقدر عاشقتیم .
بابایی مهربونت که این روزها وقتی از سر کار میاد , کلی با تو سلام و احوالپرسی میکنه و میگه که : پس کی میای دختر بابا ,
بهت میگه که : من خیلی دوستت دارم عزیزم , من که هنوز ندیده اینقدر دوستت دارم , اگه ببینمت چی میشه دختررررررررررررررررررر .
دختر عزیز من , این شبها در حال گذروندن بلندترین شبهای سال هستیم عزیزم , حدود یه هفته دیگه تا شب یلدا مونده که بلندترین شب ساله و من توی این شبهای بلند سال همه فکر و ذکرم سالم و سلامت به دنیا اومدن تو دخملی خوشگلم هستش .
شبهای بلند سال , همراه با انتظار اومدن تو , اونم توی تنهایی و دور از خونواده و در حالی که خیلی به حضورشون چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ روحی نیاز دارم , واقعا که کمی برای من سخت شده عزیز دلم .
دلم میخواست کسی از نزدیکانم توی این شبها و روزها کنارم بود و دلسوزانه از لحاظ جسمی و روحی کمکم میکرد , با من حرف میزد و من هم راحت باهاش درددل میکردم , از دغدغه ها و مشکلاتم میگفتم , از نیازهای این روزهام براش میگفتم و اون هم صادقانه گوش میداد و کنارم بود , ولی خوب عزیز دلم , من اغلب روزهای حساس و سخت زندیگم رو تنها بودم و در تنهایی گذروندم و کسی رو نداشتم که گذروندن اون روزها و لحظات رو برام آسونتر کنه و در راحتتر گذروندنشون کمکی بکنه نازنینم . صلاح خدا در این بوده دیگه خوشگل من .
البته الان مهم اینه که تو هستی و بابایی هست عزیز دلم ,
که اگه بگم تنها و در تنهایی گذروندم , شاید در حق بابایی خوبت , بی انصافی کرده باشم و با این کلمه محبت های بی دریغش رو نادیده گرفته باشم , یار صبور و همیشگی من , سنگ صبورم , همسر نازنین و مهربونم , بابابی خوبت که همیشه در کنار من و در همه لحظات زندگیم بوده و هست و از این بابت هزارن بار خدارو برای داشتنش شکر میکنم و مطمئنم که اگر اون رو نداشتم سالها پیش از همه چیز و همه کس میبریدم , از خدا میخوام که برای همیشه این هدیه آسمونیش رو برای من و تو حفظ کنه .
اینم بگم گل دختر من , توی این شبها هم , بابایی گل و مهربون که مثل همیشه توی محبت به من و تو سنگ تموم میزاره , مدام مثل پروانه دورمون میچرخه نازنینم و مدام میخواد برای من کاری بکنه که یه وقت سخت بهم نگذره و تو هم اذیت نشی گلم ,
ولی میدونی نیاز من توی این شبها و روزها یه چیز خاصه که شاید تا کسی توی شرایطش نباشه , نتونه اون رو درک کنه , به هر حال بابایی هم هزارن فکر و خیال و مسؤولیت داره , اونم الان توی این شرایط حساس , هزاران دغدغه و کار داره , و شاید توقع اینکه بخواد به من هم از همه لحاظی رسیدگی کنه , توقع بیجایی باشه , گرچه هر کاری که میتونه حتی بیش از توانش داره برامون انجام میده .
گاهی توی این شبها وقتی به مظلومیت و معصومیت چشماش که دلنگران , گاه و بیگاه به من نگاه میکنه , فکر میکنم و نگاه میکنم , اشک توی چشمام حلقه میزنه و فکر میکنم که توی تمام این سالها , بابایی مهربونت هم , پا به پای من خیلی سختی کشیده و اذیت شده و هر کاری هم برای راحتی و آرامش و رفاهمون تونسته انجام داده و خیلی برامون زحمت کشیده دخترکم و الان هم دوست داره بهترین شرایط رو برای ورود تو , عزیزترینمون , فراهم کنه و برای همین چقدر در تلاش و تاب و تبه .
دستای مهربون و پر تلاش و با محبتت رو میبوسم همسر عزیزم .
دخمل نازنازی من , بازم دوشنبه شب رفتم دکتر , صدای قلب کوکولوت رو شنیدم دوباره عزیز دلمممممم که تاپ تاپ میکرد , دکتر گفت که رشدت هم خوب بوده دختر نازنینم , دوست داشتم که این دفعه , خانوم دکتر نوبت میزد برام و دقیقا روز سزارین و روزی که قراره تو بیای توی بغلم رو بهم بگه این بار , ولی بازم گفت زوده نوبت بزنم ,
قراره که آخر هفته 36 دوباره برم سونوگرافی و تورو ببینممممممممممم , آخ جون .
بعد هم جواب سونو رو ببرم ببینم که خانوم دکتر چی میگه و کی قراره تو دخمل نازنازی بیای پیش من و بابایی .
دختررررررررررررررر این همه ناز نداشته باش , بیا دیگه , دل ما رو آب کردیا .
اونقدر دوست دارم بازم برم برات خرید برم توی سیسمونی فروشی و کلی برات خرید کنم .
آخه خرید کردن برای تو خیلی کیف دارههههههههههههه عزیز دلم .
کلا مامانی فاطمه جونی , مامانی دخمل بابای شما بودن خیلی کیف داره ,
خیلیییییییییییییییییی دوستتون دارمممممممممممممم , هر دوتون رو .
شما عزیزترینهای زندگی من هستین .
فکرش رو بکن دخملی خوشگل من , توی همه این مدت , من و تو کنار هم بودیم عزیز دلم , تو , توی وجود من شکل گرفتی و همه لحظات و ثانیه ثانیه های زندگی من کنارم بودی و من , تورو با تموم وجودم حس میکردم نازنینم .
تو همدم من شدی , همراه من شدی , همرازم شدی , همراه ساعتهای تنهایی من شدی و چقدر از همون روز اول تا همین حالا و بهتر بگم تا همیشه , از داشتن تو خوشحال بودم و هستم و خواهم بود نازنین دخترم .
فکرش رو بکن , تو دختر منی , دختر نازنین من , دختر خود خود من و این چقدر زیباست که من یه دختر دارم , یه دختر که میدونم پاک و مهربونه , یه دختر که مال منه , از وجود منه و ما به هم تعلق داریم مامانی ,
یعنی اونقدر که من , تورو دوست دارم و بهت محبت دارم , تو هم , روزی من رو دوست خواهی داشت ؟
امیدوارم اونقدر مادر شایسته و خوبی برات باشم که همیشه من رو دوست داشته باشی , اونم از صمیم قلب ,
گرچه میدونم که تا الان هم کلی کوتاهی کردم در حقت عزیز دلم .
من رو ببخش گل خوش بوی من .
ولی این رو بدون که من و بابایی از صمیم دل و قلب و جونمون ,
دوستت داریم دختر کوچولوی ما .
راستی گل ناز من , همین الان که دارم این پست رو برات مینویسم , عصر پنجشنبه است و بابایی داره گهوارت رو جا به جا میکنه و از توی اتاق خودت , داره میاردش توی اتاق خودمون , تا به امید خدا , چند ماه اول , پیش خودمون بخوابی دختر کوچولوی ما .
میبوسمت دختر خوشگلمممممم .
عزیز دلم امیدوارم به خوشی و سلامتی بیای و توی گهوارت بخوابی و از اتاق و بقیه وسایلات استفاده کنی نازنینم .
راستی ناقلا , امروز تکون خوردنات کمتر شده , آخه نمیگی که من و بابایی نگران میشیم وقتی که کم تکون میخوری عزیز دلم , توی این چند روزه که هر وقتی کم تکون خوردی و بعدش بابایی ازت خواسته که تکون بخوری , تو هم بابایی بودنت رو زود ثابت کردی و زودی شروع کردی به تکون خوردن نازنازی من . قربونت برم الهی .
قربون تکون خوردنات بشم که گاهی اونقدر محکم لگد میزنی که دردم میاد حسابییییییییییییییی.
دل مامانی رو هم که حسابی بزرگ کردی شما , خانوم کوچولوی نازنینم .
الان هم تا دیدی که بابایی داره گهوارت رو جا به جا میکنه , تندی تکون خوردی و دل ما رو دوباره شاد کردی عزیز دل ما .
قربونت برم که قدر مهربونیای بابایی رو میدونی خوشگلممممممممممممممم.
بینهایت دوستتتتتتتتتتتتتتتتت داریم من و بابایی و منتظر اومدنت هستیمممممممممممم