آش دندونی و دخملی سه دندونی من
سلاااااااااااااام عشق مامان , دخملی نازنازی و مااااااااااااااااااااه من
قربون این نگاه نافذ و گیراتتتتتتتتت بره مامان , خوردنی من
الان که دارم این پست رو برات مینویسم , 2 مهرماهه , اما کی تمومش کنم و بزارمش توی وبلاگت , دیگه خدا میدونه بستگی به همکاری شما داره , فعلا که توی بغلم نشستی و با علاقه زل زدی به مانیتور , البته بازیگوشیت همچنان ادامه داره ... , گاهی سرت رو میزاری روی سینم و بهم تکیه میدی که من عاششق این لحظه ام آخه وقتی که میبینم توی آغوش من آرومی , منم آرومم , و البته گاهی هم چشماتو میمالی چون دیگه داره خوابت میگیره , یه وقتایی هم سرت رو برمیگردونی و به من نگاه میکنی و یه لبخند ملیح تحویلم میدی و فرو میری توی بغلم و میخندی و من میخواممممممممممم گازگازیت کنم , و دقیقا الان هم شیر خواستی بخوری ,
کلا فکر کنم من در حکم زنگ تفریحم برات , فداااااااااااااااااااات بشممممممممممممممممم آخه جیییییییییییییییییییگررررررر ,
دقیقا الان 8 ماه و 18 روزته و 3 تا دندون داری ناااااااااااااااااااازنین من , دو تا دندون جلو از پایین و یه دندون جلو از بالا , چند روزیه دوباره کمی بهونه گیر شدی و مدام میخوای بغلم باشی و تا میخوام کارهامو انجام بدم گریه میکنی , حدسم اینه که دوباره داری دندون درمیاری , تازه بدجور هم این سه تا دندونت رو هم به میمالی و یه قرچ و قوروچی راه میندازی که نگو , همش نگرانم که نکنه آسیبی به دندونات برسه , بس که محکم و با صدا به هم میمالیشون , حریفتم نمیشم که این کارو انجام ندی , دندونگیرت رو هم نمیخوری و گاهی حسااااااااابی من رو عصبانی و کلافههههههه میکنیییییی ....
شاید دومین دندون جلوییت از بالا باشه که میخواد بیرون بیاد و خودنمایی کنه , نمیدونم والا , در حد حدس و گمانه ...
دندون اولت درست در 2 شهریور و در 7 ماه و نیمه گیت دراومد( دندون جلو از سمت چپت و پایین),
درست یک هفته بعد , یعنی در آخرین هفته هفت ماهه بودنت , دندون دومت هم خود نمایی کرد ( دندون جلو از سمت راست و پایین) , دیگه به این زودی منتظر دندون بعدیت نبودم , اما باز هم یک هفته بعد , هنوز چند روزی از 8 ماهه شدنت نگذشته بود که متوجه شدم تاول دندون جلوییت , از بالا و سمت چپ , حسابی بزرگ شده , بعد هم فهمیدم که نوک دندونت از زیر همین تاول زده بیرون ( یعنی در هفته اول ورودت به ماه نهم زندگیت ) , آخه من قربون این هیکلت و دندونااااااااااااات برممممم دخترممممم ... ,
3 تا دندون در عرض یک ماه درآوردی و دخملی سه دندونی من شدییییییییی ...
دقیقا الان که در حال نوشتنم میدونی داری چی کار میکنی نازدونه خانوم ؟؟؟ , همینطور که روی پای مامانی نشستی و البته برگشتی به سمت من , داری روی پام به سرعت بالا پایین میپری و خودتو پرت میکنی روی من و بلند بلند ذوق میکنی و جیغ جیغ میکنی ,
اینجوری با مشقت من پست مینویسم و میزارم , یه همچین مامانی زحمتکشی هستم من ....
وااااااااااااااااای عزیزممممممممممم میدونی الان دیگه داری چی کار میکنی ؟ , همین الان یعنی در 8 ماه و 18 روزگیت , برای اولین بار یه چند قدمیییییییییی چهار دست و پا رفتییییییییییی ,
آخه چند وقتیه که وقتی داری سینه خیز میری , علاوه بر حرکات ورزشی ذکر شده در پست قبلی , یه دفعه وسط راه با یه حالت عجیب و غریب و پرشی , پاهات رو جمع میکنی زیر شکمت , خیلی سعی داری چهار دست و پا بری عزیز دلممممممممممممممم , اما الان دیگه چند قدمی موفق شدی بری فدای تو بشه مامان , ولی دوباره افتادی و به سینه خیز رفتنت ادامه دادی عروسکممممم ... ,
ای دخملی پر تلاش من .
اینجای نوشتنم که رسیدم , پستم ناقص موند , و تا امروز که 10 مهره و 8 ماه و 26 روزته , وقت نکردممممممممم ادامش رو بنویسمممممممم ,
من یه همچین مامانی زرنگی هستمممممممممم , البته اینم بگم که تو هم یه همچین دخمل شیطون و بازیگوشی هستییییییییی .....
این تقریبا یه هفته ای که تاخیر افتاد توی نوشتنم , یه پیشرفتهای کوچیکی توی چهار دست و پا رفتنت داشتی , دیگه یه کمی میتونی چهار دست و پا بری جلو , اما خیلیییییییی زود قاطی میکنی و میفتی روی شکمت و دوباره مثل جتتتتتتتتت سینه خیز میری ,
همش باید از این گوشه و اون گوشه خونه جمعت کنم و بگیرمت , من نمیدونم چه علاقه ای به کندن داری آخه تو دختررررررررر , هر چیزی دم دستت باشه با انگشتات پوستش رو میکنی , چرم مبلام , گل دمپاییهای من , زیر انداز ضربه گیر خود جنابعالی که به اون خوشگلب بود, و البته بازوی مامانی در هنگام شیر خوردن , از دست تو در امان نیستن بلاااااااااااا خااااااااااااااانووووووووووووم , پوست دست من رو که کندی و خون انداختی دیگه ,
یه همچین دخملی پوست کنی هستی شما .... ,
یه وقتایی از دست شیطنت های تو دخمل بلا , اینطوری میشماااااااااااااااااااا ... لا اله الا الله ...
پیشرفت بابا گفتنت کاملا محسوسه و حسااااااااااااابی " بابا بابا " میکنی از صبح که بیدار میشی , گاهی " یایا یایا " هم میگی , به خصوص وقتی ببینی حواسم بهت نیست , و البته فقط وقتهایی که به شدت گریه میکنی یادت میفته چند باری بگی ماما , خودت قضاوت کن ... , این انصافهههههههههههههه ... ,
قربون تلفظ تک تک کلماتت برمممممممممم من , فدای همه ناز و اداها و بازیگوشیاتتتتتتتتتت برم من ..., وقتی میخوابی دلم برات تنگ میشه ... , و بعدش وقتی بیدار میشی میخوامممممممممم بخورمت و محکمممممممممم فشارتتتتتتتتتتت میدم توی بغلم , چقدر خوبه که تو دختر منییییییییییییی .
و اما از دندونات گفتم و بعد هم این پست به تاخیر افتاد و اصلا یادم رفت از اصل کاری حرفی بزنممممممممم , از آش دندونیت ننوشتمممممممم نازنین دخترممممممممم ...
اول از همه بگم که آش دندونی شما خیلییییییییییی خوشمزه شد , میخواستم توی این پست طرز پخت این آش توسط خودم رو بنویسم , چه خود شیفته , البته فقط واسه خاطر اینکه شاید دوستانی بخوان این تجربه رو مورد استفاده قرار بدن , اما چون دیگه پستم طولانی شده مثل همیشه , موکولش میکنم به یه پست جداگانه مخصوص این موضوع که انشاالله در اولین فرصت قرار میدم ,
روز 18 شهریور , یعنی دو هفته بعد از دراومدن اولین مروارید زیبات , من تصمیم به پختن آش دندونی آزمایشی گرفتم , آزمایشی بودنش واسه این بود که تا به حال تحربه پختش رو نداشتم و تنهایی هم باید این کار رو انجام میدادم و میترسیدم زیاد درست کنم و بد بشه خدایی نکرده , خلاصه از اونجا که بنده هرگز دستم به کم نمیره , اونم به خصوص در پخت آش و سوپ , این آش آزمایشی ما شد یه دیگ گنده , واسه همین دیگه از آزمایشی بودن خارج شد و پخش کردیم بین در و همسایه ... , حالا خوبه خیلی ضایع نشد آشش , اما اصلا فکر نمیکردم برای اولین بار اینقدر خوشمزه بشه این آش ... , کلا من مامانی خودشیفته ای هستم عایا ؟؟؟!!! , ولی جدی هر کسی از این آش خورد , تعریف کرد و اظهار داشتن که واقعا خوشمزه شده و مزش بی نظیر بوده .... ,
خداروشکر که آشش خوب شد و خداروشکر که برات آش دندونی پختم , فقط حیف که نتونستم جشن دندونی برات بگیرممممممممم ... , خیلی دست تنها هستم .... , پخت همین آش هم دو روز طول کشید , چون با تو واقعا سخت بود آش دندونی درست کردن ... , دیدم اگه جشن هم بگیرم که باید علاه بر آش , سالاد اولویه و کشک بادمجون هم درست کنم , همراه با کلی تدارکات و کارهای دیگه که باید انجام بدم , که واقعا دست تنها و با وجود وروجک بازیگوشی مثل تو که مدام به مراقبت احتیاج داری واوقعا سخته ... , بابایی که موافقتش رو اعلام کرده بود , ولی به هر حال جور نشد ... ,
حالا یه آش رشته باید برای همسایه ها بپزم .... , آخه ماه رمضون امسال , توی ختم قرآن جمعیمون , خوندن سوره توحید به من رسید , و در بین همسایه ها رسمه که توی ماه رمضون و روز آخر ختم قرآن , خوندن این سوره به هر کی که برسه چون خوش یمن و بسیار بابرکته این سوره , باید بعدا یه آش رشته بپزه بای بقیه تا دور هم جمع بشیم و بخوریم .... , حالا تصمیم دارم روزی که این آش رو خواستم بپزم , یه کیک هم به مناسبت دندونهای زیبا و همچون مروارید دختر ناز نازی خودممممممممممممم بخرم , تا عوض این جشن دندونی نگرفتن هم دربیاد ....
اما دیگه اینکه همسایه های گلمون زحمت کشیده بودن و هر کدوم , بعد از نوش جون کردن آش دندونی , کادویی هم برای یادبود برای فاطمه جونی فرستاده بودن که عکسش رو در ادامه مطلب همین پست گذاشتم. گرچه اصلا راضی به زحمتشون نبودم و دلم نمیخواست به هیچ وجه توی زحمت بیفتن , ولی تک تکشون خیلی خوشحالم کردن و یادگاریهای خیلی زیبا و ارزشمندی به فاطمه جونی ما دادن .... ,
خیلیییییییییییییی ممنونممممممممممم مهربونااااااااااااااا ....
شنبه 29 شهریور ماه هم , درست بعد از گذشت دو هفته از سوراخ شدن گوشهای خوشگلت , گوشواره های طلات رو برات انداختم , این گوشواره ها رو موقع به دنیا اومدن , عمه جون طاهره بهت هدیه داده بود , خیلی ناز و خوشگلن گوشواره هاتو هر کسی هم میبینه خیلی زیاد خوش میاد از طرح و مدلش , عمه جون طاهره مهربونم ممنووووووووووووووونم از هدیه زیبات ...
اما آخرین خبر از ما اینکه چهارمین دندون فاطمه جونی هم در حال رویش هست , و پریروز 8 مهرماه , متوجه شکافته شدن لثه بالاییش شدم , گویا مروارید سمت راستش از بالا در حال بیرون زدنه , حدسم راجع به دلیل بی قراریهای این 10 روز اخیر فاطمه جونی , اونم به خصوص شبها , درست بود ....
تا به حال که موفق به گرفتن عکسسسسسس از مرواریدهای زیبات نشدیم بلااااااااااااااااا خانوم ... , از بس که وروجکی و اصلا اجازه نمیدی ....
و اما آخرین موفقیت فاطمه جونی ما , دیروز , 9 مهر ماه , اتفاق افتاد ... , خانوم خانوما تونستن خودشون , به تنهایی و سینه خیز , وارد آشپزخونه بشن ... , یه بلندی جلوی آشپزخونه هست که تا به حال فقط تا لبه اونجا میرفتی و نمی تونستی بری بالا , و حداقل آشپزخونه از دست شما نازدونه خانوم در امان بود, امممممممممااااااااااااا امروز , وقتی داشتم ظرف میشستم , در کمال تعجب دیدم که از اونجا بالا رفتی و سینه خیز وارد آشپزخونه شدی ... , چشم و دلم روشننننننننننننننننننن باشه ....
یه موفقیت دیگه هم دیروز داشتی نازدونه من و اونم اینکه تونستی یکی دوبار , خودت از حالت سینه خیز برگردی و دوباره به حالت نشسته بشینی , تا به امروز وقتی نشسته بودی , به راحتی خودت چهار دست و پا و یا سینه خیز میشدی , ولی نمیتونستی بعد از سینه خیز شدن خودت دوباره بلند بشی و بشینی , اما امروووووووووووز این هم حاصل شد الحمدلله رب العالمین ...
فدات بشمممممممممم عزیز دلممممممممم , بس که دوست داشتنی هستی و همه تا میبینن تورو عاشقت میشننننننننننننن ....
قربان بره مامانتتتتتتتتتتت جیگرررررررررررررررررر طلا
برای دیدن عکسهای فاطمه جون جونی , لطفااااااااااا بفرمایید ادامه مطلب
قربون این نگاهت برممممممم من فسقل مامان
این لباسای قرمز رو مادر جون برات خریده قشنگممممم
خیلی هم بهت میاد نازدونه من .... ممنونم مادر جون مهربونم
آش دندونی خوشمزه فاطمه جونی ما
این دندونک رو هم مامانی خودش درست کرد
و گذاشت روی آش دندونی و داد به همسایه ها
بچه گانه شد , ولی بامزه بود ...
این شعرم خودم نوشتم پشت دندونک :
فاطمه داره یه دندون
فرشته ای مهربون
آورده از آسمون
این آش دندونیشه
بفرمایید نوش جون
این توپ زردی که داری باهاش بازی میکنی هدیه آش دندونی شماست
از طرف مامانی گل و مهربون محمد مهدی و فاطمه جون
این عروسک هم هدیه از طرف مامانی گل و مهربون نرگس جونه
این اسباب بازی کوکی هم هدیه مامانی گل و نازنین هستی جونه
این گل زیبا که پشتش هم یه شعر زیبا نوشته شده بود
و خیلی هم دوست داشتنی بود
به همراه دو تا گیره داخلش
هدیه از طرف مامانی گل و مهربون رقیه جون
که مامانی نازنینشون مداح اهل بیت هم هستن
و همیشه بی هیچ چشم داشتی , مجالس ما رو گرم و پر رونق میکنن
از همینجا ممنوووووووونیم ازشون
اینم شعر نوشته شده در پشت این گل زیبا
به همراه دو تا گل سر ناااااااااااااااز
اینم یه هدیه زیبا از طرف مامانی گل و نازنین معصومه جون
اینم یه هدیه زیبا از طرف مامانی گل و مهربون علیرضا کوچولو
و امممممممممممممماااااااااااااااااااااا
شیطنت های خانوم کوچولو
به روایت تصویر :
" مرحله شناسایی "
" اول بزال ببینم لوی این میز چی هشتش "
" آخ جونمی جون , جا دستمالی و قندون " " مامانیم انگالی حواسش پلته الان "
" به نظلم وقت خوبیه "
" حالا بلم بلدالمشون یواشکی تا کسی نیومده منو ببله "
" با اینکه منو بلدن , ولی من کال خودمو کلدممممم "
" قندالو لیختم زمین "
, " چند روز پیشم جالو شالژی مامانمو پلت کلدم زمین "
" شانس آولدم نخولدش تو کله خودم "
, " تازشم سیم بلق لپ تاپم همش میخولم "
قربون این خرابکاریها و بازیگوشیهات برممممم من نازدونه خانوممم
خانوم طلا بعد از خرابکاری , رفتن دنبال ورزش کردنشون
فداتتتتتتتتتتتت بشممممممممممم من آخه
پاهاشو ببین چطوری باز کرده و داره عروسک بازی میکنه
جیگرتو بخورمممممم من ورزشکار خانومممممم
حالا دیگه خسته شدی از بازیگوشی کردن
و مامانی عکاست رو دیدی بالاخره
دخملی ما دیگه واقعااااااااااااا خوابش گرفته
و التماس دعا داره از مامانیش
باز هم ورزش و نرمش در حین سینه خیز رفتن خانوم خانوما
تازگیها عادت کردی اینطوری میشینی
و خم میشی به همه چی دستبرد میزنی
اصلا ژیمناستیک کار خودمی تو
به جای تو , من پاهام درد میگیره اینطوری میبینمت مااااااااادر
نمیدونم چه اصراری داری بلند شی آخه تو دخملیییییییی
اینم فاطمه جونی ما در حال بازی با دوستش محمد مهدی گل
البته 10 روزی میشه که کچلش کردن پسر خوشگلمون رو
اینم بگم که اگه از این گل پسر غافل بشی ,
به فاطمه جونی ما , کتک رو زده
اینم محمد مهدی نازنینمون قبل از کچل شدن
فاطمه جونی ما از توی روروئک هم دنبال بازیگوشیشه
قربون این خنده هات برم که تا مامانی رو میبینی میخندیییییییی
اینم گوشواره های طلای دخملی ما
که شنبه شب , 29 شهریور ماه ساعت 12 , انداخته شد به گوشش
اینجا که خوابیدی , بهتر معلومه گوشوارت
وقتی بیداری که اصلا نمیشه از گوش و دندونات عکس گرفت
فدای این آرامشت بشمممممممم من مامان
این عکس رو بابایی مهربونت گرفته از مدل خوابیدنت توی تختت
آخ که قربون این مدل خوابیدنت برمممممم من عزیزکم
سه شنبه شب , 7 مهرماه
عمه جون مریم به همراه خوانواده اومده بودن خونمون
و این لباسهای زیبا رو برات خریده بود عمه جونی
ممنووووووووونم عمه جون بابت این هدیه دوست داشتنی
البته آخر این پست اضافه کنم که با همه شیرینیهات , زیباییهات , و با همه عشقم به تو , و دوست داشتنی بودنت , اما گاهی لجوجیهات و گریه هایی که دلیلش نمیدونم چیه , این زور گفتن های کودکانت , اینکه گاهی فقط میخوای توی بغل باشی و شیر بخوری و تا میزارمت زمین جیغ میزنی اونم چه جور , بد خوابیدنهات که 10 روزیه به خاطر دراومدن دندونت بیشتر و بیشتر شده , و در کل اذیتهایی که گاهی کمه و گاهی در اوجه , من رو کلافه و خسته و عصبانی میکنه گاهی به شدت و طاقتم و صبوریم تموم میشه لحظه ای ....
خدایا کمکم کن ... حالا که نعمت مادر بودن رو به من دادی خودت کمکم کن
صبوری کردن رو یادم بده , آرامش بهم بده تا بتونم خوب مادری کنم