فاطمه دوست داشتنی مافاطمه دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

دخمل بلا , نور چشمی و عزیز دل مامان و بابا

این روزهای فاطمه جونی کوچولومون

1392/11/10 17:04
2,522 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل ناز نازی مامان و بابا , سلام جیگر و نفس مامان و بابا , سلام نازنین دختر ما

بغلماچماچبغل 

 

 

دختر نازنازی مامان , من به خاطر رسیدگی به شما خیلی وقت نمیکنم که هر چند روز یک بار بیام و از احوالات این روزهای خودمون برات بنویسم و عکسهات رو بزارم و تا جایی که میتونم هر وقت فرصت کوتاهی بهم دست میده میام و از خاطرات چند روزه خودمون مینویسم و بعد هم عکسای این چند وقتت رو آپلود میکنم و بعد از اون , همه رو با هم توی وبلاگت قرار میدم نازنینم و به همین دلیل کمی پستهام طولانی میشه ............... از دوستای خوبمون هم که وقت میزارن و پستها رو میخونن , به خاطر طولانی بودن و وقت گیر بودن پستهام معذرت میخوام , پستها طی چند روز نوشته شده , امیدوارم براتون خسته کننده نباشه دوستای گل و مهربون ما .

 

 

عزیز دلم این روزهای من با حضور تو میگذره , با وجود نفس های تو , با حضور دو چشم زیبای کوچولو , با بوی تنت که میپیچه توی خونه ما , با خنده های گاه و بیگاه تو که البته یا در خواب و یا وقتی داری شیر میخوری روی صورت مثل ماهت میاد دختر دوست داشتنی من ,

این روزهای من میگذره با وجود و حضور زیبای تو که گاهی خوابی و گاهی بیدار ,  با گریه های شبانه تو و گاهی بی قراریهای روزانه ات و من فقط این رو میدونم که حضور لحظه به لحظه تو در زندگی ما سرشار از زیبایی و عشق و برکت برای ماست و تو خیلی برای ما مهم هستی و با ارزش دخترکم  و بابت این حضور و بابت این نعمت و بابت سلامت بودنت هزاران بار خدارو شکر میگم عزیزترینم.

 

 

یادته قبل از به دنیا اومدنت میگفتم که تو باید خیلی زیبا و دوست داشتنی و خواستنی باشی که از الان من و بابایی اینقدر عاشقتیم ؟ آره عزیز دلم , تو واقعا خیلی خواستنی و دوست داشتنی هستی نازنینم . چقدر خوبه  داشتن تو فاطمه جونی گلم .

 

 

حتی توی خلوت شبها که داری گریه میکنی و بیتابی میکنی و فقط آغوش من و شیر خوردن و مک زدن تورو آروم میکنه و من با همه خستگی و خواب آلودگی اما با عشق به تو کنارت هستم و میشینم و ساعتها بهت شیر میدم تا در آرامش باشی , وقتی به چشمهای زیبا و معصومت نگاه میکنم که داری توی بغلم شیر میخوری و زل زدی به روبه رو و حتی حاضر نیستی یک لحظه از آغوش من جدا بشی , آروم در گوش تو زمزمه میکنم که عزیز دلم , همه وجود من , دختر نازنین من , نگران نباشیا , مامانی کنارته و خیلی خیلی دوستت داره و تا جایی که بتونه از تو عزیز دلش مراقبت میکنه و تنهات نمیزاره دختر کوچولوی خوشگل من , مامانی همیشه سعی میکنه آرامش تورو حفظ کنه و از تو تا جایی که بتونه به بهترین نحو مواظبت میکنه خانوم کوچولوی زیبای من , یه وقت نگرانی به دلت راه ندی خوشگل خانوم , اونقدر بیدار میمونم و توی آغوش میگیرمت تا آروم بشی و احساس امنیت کنی ماه من , من تورو عاشقانه دوست دارم عزیز دلم , امیدوارم که بتونم مادر لایقی باشم و در حقت اون طور که شایسته است مادری کنم , و میدونم که خدا طاقت و توانایی و صبرش رو هم میده و خودش کمک میکنه اگر ما تلاش خودمون رو اونطور که باید و شاید انجام بدیم گل زیبای من , چون اگر غیر از این بود خداوند فرشته زیبایی چون تورو به ما هدیه نمیداد دخترکم.



عزیز نازنینم , امروز 24 روزه هستی , الان ظهره و تو مثل فرشته ها به قدری مظلوم و معصوم کنارم خوابیدی که از نگاه کردن بهت سیر نمیشم و من هم گاهی مشغول نوشتن این پست میشم و گاهی به تو زل میزنم و پتویی که روی تو انداختم رو مرتب میکنم و خوب میپوشونمت که یه وقت سرما نخوری کوکولوی من , کلا عاشق خوابیدنتم , اونقدر آروم و ناز میخوابی که نگو و صورت گرد تو مثل قرص ماه میمونه عزیزم و دوست دارم که ساعتها به تو زیباترین نگاه کنم وقتی که خوابیدی دخملی من و قدرت خالق هستی رو در تک تک اعضای بدنت ببینم بهترینم .

 

دیشب شب بیست و چهارم روز تولدت بود و تو خیلی بیقراری و گریه کردی نازنینم و تا صبح تو رو روی دست خودم خوابوندم عسل مامان , خیلی دستم درد گرفته بود ولی خیلی حس خوب و زیبایی بود , هر بار بیدار میشدم و نگاهت میکردم و تو صورت خوشگل و مثل قرص ماهت رو گذاشته بودی روی بازوی من و گاهی چشمهای نازت رو که به نظر من تیله ای رنگ شده رو باز میکردی و به من زل میزدی و دنبال شیر میگشتی و من بهت شیر میدادم و تو دوباره چشمهات رو میبسی و آروم میخوابیدی , وقتی به خواب میرفتی دلم میخواست که محکم فشارت بدم و ببوسمت از شدت دوست داشتنت نازنینم ولی من حتی جرات تکون دادن دستم رو که به شدت درد گرفته بود رو نداشتم چون از بس خوابت سبک بود که زود بیدار میشدی و بیتابی میکردی یکی یه دونه مامان ,

 

عاشق بوی تنت هستم فاطمه جونی من , مدام بوت میکنم و وقتی توی بغلم آروم هستی و با چشمهای بازت داری به دقت من رو نگاه میکنی و به حرفهام گوش میدی دلم میخواد بخورمتتتتت. قربونت برم که گاهی با نگاههای خوشگلت و با چشمهای باز و نازت و گاهی با لبخندهای فرشته گونت از من و بابایی دلبری میکنی .

 

عروسک کوچولوی من قربون دل دردات برم که حسابی اذیتت میکنه این روزها , از هفته دوم تولدت یعنی از شب هفتم تولدت , تقریبا بیخوابیهای گاه و بی گاه شبانه و دل دردهات البته به صورت خفیف شروع شد , و بعد از دهمین روز تولدت به اوج خودش رسید و فعلا ادامه داره خوشگل من , دکتر میگه که کولیک نوزادیه ( دل درد و نفخ معده مخصوص نوزادان ) , من که خیلی از غذاها رو حذف کرم و نمیخورم , لبنیات , کره , حبوبات , مرکبات , گوجه , تخم مرغ , چیزهایی که کافیین داره و چای پررنگ نمیخورم و خیلی چیزهای دیگه رو رعایت میکنم که کمتر دل درد بگیری خوشگلم , دلم میخواد هر چه زودتر خوب بشی و کمتر اذیت بشی عزیزترینم , وقتی قرمز میشی و داری به خودت فشار میاری و خودت رو جمع میکنی و یا توی خواب یه دفعه جیغ میزنی و بیدار میشی دلم برات کباب میشه نازنازی من .

 

دکتر برات قطره کولیکز نوشت ولی خیلی تاثیر نداشت , بعد هم به جاش شربت گریپ واتر برات تجویز کرد , این شربت کمی برات بهتره عزیز دلم , دکتر گفت که مک زدنهای طولانی و شیر خوردنهای زیادت هم به خاطر کولیکته و اینطوری آرامش میگیری و همیشه به خاطر گرسنگی و خواستن شیر نیست , البته من سعی میکنم که در حد اعتدال بهت شیر بدم چون توی این مدت که شبها با بیقراری تا صبح فقط شیر میخوردی بعدش رفلاکس میگرفتی و بیشتر اذیت میشدی و دل دردت بیشتر میشد عزیزم و حالا دو روزه که بیشتر با در آغوش گرفتن و تکون دادن و قرار دادنت روی شونه خودم آرومت میکنم قشنگ من و دیگه هر بار که برای مک زدن گریه میکنی با اینکه دیدن بی تابیهات برای مک زدن برای من خیلی سخته , ولی سعی میکنم جور دیگه آرومت کنم دختر کوچولوی دوست داشتنی من . از خدا میخوام که هز چه زودتر دل دردات آروم بشن عزیزم و اینقدر اذیت نشی گلم ولی نگران نباش , خودم کنارتم عزیز دلم و تو تنها نیستی و ازت مراقبت میکنم تا کمتر اذیت بشی خوشگلمممممممممممممممم.

 

 

فاطمه جونی من وقتی که 15 روزگیت برای چکاپ مجددت بردمت مرکز بهداشت و 18 روزگیت هم دوباره بردمت پیش دکتر کودکان , وزنت  3 کیلو و نیم شده بود و قدت 51 و دور سرت هم 35 , همه چیزت خوب بود خداروشکر و وزن گیریت هم عالی بوده ناناس من , قربونت برم که چند روز بعد از تولدت وزنت از , 3 کیلو و 20 , شده بود , 2 کیلو و 700 گرم , و دکتر میگفت که یه ذره زیادی وزن کم کردی , ولی الان خیلی رشدت خوب بوده هزار ماشاالله عزیزکم.


خداروشکر زردیت هم خیلی اومده پایین و توی آخرین آزمایشت زردیت 8 بود نازنینم , از بس که شما خوب شیر خوردی عزیز دلم , آفرین دخملی زرنگ و باهوش مامان . همه آزمایشاتت هم خوب بود عزیز دلم , البته توی آخرین آزمایشی که پنجشنبه هفته قبل , سوم بهمن ماه , بیستمین روز تولدت , برای زردی مجبور بودیم انجام بدیم , بعد از گرفتن خون تو از حال رفتی و مامانی رو خیلی ترسوندی عسل من , خیلی گریه کردم تا جایی که دوباره برگردوندیمت درمانگاه و دکتر نبضت رو گرفت و گفت که حالت خوبه و فقط کم حال شدی , دو ساعت طول کشید تا دوباره شیر خوردی و حالت بهتر شد , اصلا دهنت رو باز نمیکردی و دستت رو که میگرفتم و ول میکردم خیلی شل بود و می افتاد , اونقدر اشک ریختم برات که نگو , وقتی بهتر شدی فقط دست و پاهای کوچولوت رو میبوسیدم خوشگلممممممممم .

 

جوشهای صورتت هم کمی بهتره ولی هنوز کاملا از بین نرفته خوشگلم , دکتر میگه که جوش نوزادیه و خودش خوب میشه و هیچ دارویی براش تجویز نکرد . خیلی دوست دارم که زودتر خوب خوب بشه عزیزترینم .

 

 فاطمه جونی عزیز من , تو خیلی گوشهای تیزی داری هزارماشاالله عزیز دلم , از صدای کوچکترین چیزی از خواب میپری , مخصوصا اگه نیم ساعت اول خوابیدنت باشه که نگو , حتی از صدای خاموش و روشن کردن کلید برق , یا صدای باز و بسته شدن در اتاق , یا صدای باز و بسته کردن کابینت آشپزخونه با اینکه توی اتاق خواب و توی گهوارت خوابیدی که سر و صدا اذیتت نکنه ولی باز هم میشنوی و از جا میپری نازنازی من .

 

از صدای جاروبرقی هم خیلی میترسی گل کوچولوی من , این مدتی که به دنیا اومدی ما فقط روزهایی که تو خونه نبودی و رفتیم مرکز بهداشت و یا دکتر , خونمون رو جارو کردیم قشنگ من و به خاطر تو فعلا از جارو کردن خونمون معذوریم تا کم کم با صداها اخت بشی عزیز دلم .

 

 

روزهای اولی که به دنیا اومده بودی همونطور که توی پست قبلی هم اشاره کردم , به اصرار خیلی زیاد اطرافیان وقتی که حساسیت زیادت رو به سر و صدا میدیدند , محبور شدم دو بار تورو به جای اینکه توی اتاق خواب و داخل گهوارت بخوابونم , توی سالن بخوابونمت , البته سر و صدای زیاد و خاصی توی سالن نبود , ولی خیلی اذیت شدی چون هر چی هم که صدای تلویزیون رو کم میذاشتم , تو به قدری حساسی که میپریدی از خواب و حتی صدای ظروف توی آشپزخونه تورو آزار داد و من دلم نمیومد که با تو عزیزترینم که این همه حساس هم هستی بخوام همچین کاری بکنم نازنینم و خیلی هم پشیمون شدم که این کار رو حتی برای یکی دو بار  انجام دادم که بخوای از خواب بپری و بیقراریهات شروع بشه خوشگلم , از اون روز دیگه این کار رو نکردم و همیشه سعی میکنم که توی جای خواب خودت بخوابونمت مگه این که کسی نباشه و خونه ساکت باشه که سر و صدای حرف زدن بقیه و یا روشن بودن تلویزیون آرامشت رو به هم نزنه گل دخملم و من هم حین انجام کارهام حواسم به تو هم باشه عزیز دل مامان .

 

 

البته این رو هم بگم که توی این قضیه خیلی شبیه به بابایی مهربونت هستی و باباییت هم مثل شما خیلی به خوابش حساسه و سر و صدا وقتی که میخواد بخوابه سریع عصبیش میکنه و نمیزاره بخوابه و من همیشه وقتی بابایی خوابه و یا میخواد بخوابه سعی میکنم کار خاصی که سر و صدا داشته باشه انجام ندم , حتی شستن ظروف , و خونه توی آرامش باشه و کارهام رو بعد از بیدار شدنش انجام بدم , حالا دیگه دخملیش هم شده عین خودش و باید هوای دو تاییتون رو داشته باشم عزیزای من .

 

فاطمه جون خوشگلم شما به نور هم خیلی حساسی , حتی توی بیمارستان و شب اولی که اونجا بودیم با نور مهتابی اونجا نتونستی بخوابی و شروع کردی به گریه کردن و من و مامان جون یه جای کم نور برات پیدا کردیم تا اینکه بالاخره تو خوابیدی عزیز دلم . البته توی یه مقاله که دیروز میخوندم نوشته بود نوزادانی که به نور و صدا واکنش زیاد نشون میدن جزو نوزادان حساس طبقه بندی میشن و باید مراقبتهای خاص خودشون رو انجام داد .

 

الان هم توی اتاق خواب , وقتی میخوای بخوابی , با یه چراغ خواب با نور آبی میخوابی نازنین من ,  قربون ناز و اداهات بشم قشنگممممممممممممممم .

 

خانوم فاطمه بابایی و مامانی الان که دارم برات مینویسم بیست و ششمین روز تولدت رو داری سپری میکنی خانوم گلم , قربونت برم که 26 روزه از زمینی شدنت داره میگذره عزیز دلم , این 26 روز که کنار همیم به شدت بهت وابسته شدم نازنینم , با خوشحالی و آرامشت منم آرومم و با ناراحتی و بی قراریت من هم بیتاب میشم خوشمزه من .

 

 

 

خانوم فاطمه جونم دیروز که 25 روزه بودی اگه گفتی برای اولین بار با من و بابایی کجا رفتیییییییییییی؟

با هم رفتیم حرممممممممممم , حرم حضرت فاطمه معصومه رفتیم گل دختر من , زیارت قبوووووووووووووووووووووووول دختر پاک و معصوم من .

توی حرم دست مالیدم به ضریح و کشیدم روی صورت مثل برگ گلت و متبرکت کردم عزیز دلم , از بی بی خواستم که خودش نگهدارت باشه که هم اسمش هم هستی عزیزکم و شفیع دنیا و آخرتت باشه دختر من .

 

 

امیدوارم همیشه دختری پاک و زلال و مومنه و خوب باشی و اونطوری باشی که رضای خدا در اونه و همیشه پیرو دین خدا و اهل بیت عصمت و طهارت باشی نازنین دختر من . حضرت معصومه یکی از برکات بزرگیه که توی شهر ماست و دوست دارم که تو قدر این نعمت رو بدونی دخترکم و وقتی که بزرگ شدی از ساحت مقدس این بانوی بزرگوار کمال استفاده رو بکنی تا به سعادت و کمال برسی نازنین من .

 

 

توی حرم هم مامان جون به یمن حضورت توی حرم , کلی شکلات خرید و پخش کرد فاطمه جون دوست داشتنی ما .

 

راستی عزیز دلم صبح روز ششم تولدت , 18 دی ماه هم مادر جون سقت رو با تربت کربلا که بابایی مدتها بود برات کنار گذاشته بود برداشت و دهنت به تربت پاک کربلا متبرک شد عزیزم . امیدوارم همیشه پیرو راه سید الشهدا و حضرت زینب باشی گل کوچولوی من . انشاالله که به زودی سه تایی بریم کربلا برای زیارت فاطمه زیبای من .

 

دیروز توی حرم اونقدر آروم خوابیده بودی که نگو , فقط حیف که عکس نگرفتم ازت عزیزم , از بس این روزها احساس خستگی میکنم و خودم هم درد دارم که خیلی چیزها رو فراموش میکنم گل نازم , انشاالله دفعه بعد که رفتیم زیارت , حتما ازت توی حرم عکس میگیرم خوشگل من .

 

یه چیز دیگه هم برات تعریف کنم عزیز دلم و اونم اینکه بابایی گل شما , چهارشنبه هفته قبل که رفته بود حرم , موقع برگشتن از حرم ,  چند تا عروسک برای خانوم فاطمش خریده بود و این اولین خرید بابایی برای دخترش بود که به تنهایی انجام میداد و کلی مامانی رو سورپرایز کرد این کارش , این نشون میده که بابایی چقدر عاشق دخترشههههههههههه , آخه تا به حال ندیده بودم بابایی به عروسک علاقه ای نشون بده ولی برای گل دخترش چهار تا عروسک بامزه خریده بود , دو تا بره ناقلا , یه کلاغ سیاه شیطون که مخصوص بازیهای نمایشیه و یه پنگوئن کوچولو , بابایی مهربون دستتوووووووووووووووون درد نکنه, ممنوووووووووووووووووون , کولاک کردی بابایی .

 

 

 

حالا بریم سراغ عکسهای این روزهای فاطمه کوچولوی ما

 

 

 

اینجا 19 روزه بودی عزیز دلم , مامان جون تورو گذاشته توی تختت و این عکس رو ازت گرفته

 

 

 

 

 

 

توی این سه تا عکس پایین 22 روزه بودی و توی بغل بابایی مهربونت هستی

نازنازی مامان و بابا

 

 

 

 

 

چه با دقت داری به حرفهای بابایی گوش میدی خوشگل من

 

 

 

 

 

 

اینجا هم دیگه داری خمیازه میکشی و خوابت گرفته عسللللللللللللللللللللل

قربون خمیازه کشیدنت برم که همه دهنت رو تا آخر باز میکنی

 

 

 

 

 

اینجا 21 روزه هستی خوووووووووووووووشگل من

 

 

 

 

 

 

اینجا 18 روزه هستی خوشگلمممممممممممممممممممم

مامان جون تورو گذاشته روی تخت ما و ازت عکس گرفته نازنینمممممممم

 

 

 

 

 

اینجا هم 19 روزه هستی عزیز دل مامان و بابا

قربون نگاه زیبات برم عسلممممممم

 

 

 

 

 

 

دخمل 18 روزه من

عسل مامانشه این دخمل

 

 

 

 

 

 

یکی یه دونه مامانشه این دخمل

قربونت برم که توی گهوارت با نور آبی خوابیدی 

 

 

 

 

 

 

اینم یه عکس دیگه از خوابیدن شما  توی گهوارت عزیز دل مامان

 

 

 

 

 

 

قربون خوابیدنت برم عشق ماماننننننننننننننننننننننن

 

 

 

 

 

 

اینم دخملی  نازنازی منه وقتی همش سه روزشه

 

 

 

 

 

 

اینجا هم شما 25 روزه هستی و روی پای مامان جون خوابیدی عزیز دلم

 

 

 

 

 

 

 

اینم ناف خوشگل فاطمه جونی که روز هفتم تولدش افتاد

 

 

 

 

 

 

اینم دخملی 23 روزه منه ,

قربونت برم که بعد از کلی گریه و بی قراری اینطوری خوابیدی عزیزکم

 

 

 

 

 

دخمل 23 روزه من

که بعد از شب بیداری و بیقراری بابت دل درد شدیدش اینطوری بیهوش شد و چند ساعتی خوابید

قربون خودت و دل دردت مربای بابا و مامان

 

 

 

 

 

 

اینجا هم 24 روزه هستی قند عسلم

شب قبلش خیلی اذیت شدی از دل درد و یک ربع هم به خاطر مک زدن گریه کردی ولی نمیتونستم بهت شیر بدم چون خیلی خورده بودی و دیگه بالا میاوردی , اما از زور دل درد باز هم میخواستی,

بعد از یک ربع بهت شیر دادم و حسابی خوردی و خوابیدی ولی توی اون یک ربع با گریه هات هم خودت زجر کشیدی و هم من نازنازی من

 

 

 

 

 

 

قربون ژستهای خوابیدنت برم دخملی 24 روزه من

 

 

 

 

 

 

این عکس رو مامان جون توی 19 روزگی تورو گذاشته توی تختت و ازت عکس گرفته 

چقدر هم قرمز و با مزه شده عکست

 

 

 

 

 

دختر مهربون 26 روزه من

 

 

 

 

 

اینم یه عکس دیگه از بیست و شش روزگیته ناناس من

 

 

 

 

 

عزیز دلم امروز پنجشنبه  10 بهمن ماهه  و 27 روزه هستی ,

دیگه چیزی نمونده به یک ماهه شدنت دختر زیبای مامان و بابا , چه زود یک ماه شد , باورم نمیشه که نزدیک به یک ماهه کنار ما هستی قشنگ من . نمیدونم مامانی خوبی برات بودم یا نه دختر خوبم , ولی میخوام بدونی که همه سعی خودم رو کردم  و میکنم نفس من , دوست دارم بهترین باشم برای تو و دلم میخواد که تو هم بهترین باشی عزیز دل من .


خدارو شکر از وقتی شربت گریپ واتر رو بهت میدم و شیرت رو هم با حساب و کتاب بهت میدم خیلی دل دردات بهتر شده نازنین دختر من , شبها راحتتر میخوابی , البته بیقراریهات رو داری ولی حداقل میتونی 2 ساعتی رو راحت بخوابی و بعد بیدار بشی و شیر بخوری , دیشب هم 3 ساعت خوابیدی بدون گریه و من خوشحال شدم از این بابت که راحتتر بودی عزیز دلم , البته از ساعت 4 صبح تا الان که 11 صبحه بیتابی داشتی و گاهی خواب بودی و گاهی بیدار ولی خوب نسبت به چند روز پیش خیلی بهتری خداروشکر عزیزکم . الان هم شیر خوردی و خوابیدی و مامانی هم چون خیلی خسته است داره میاد پیشت که بخوابه خوشگلممممممممم تا بیدار نشدی .

 

عزیزم اومدم پیشت تا من هم کمی کنارت استراحت کنم , ولی شما بیدار شدی و تا الان بیدار بودی و همین حالا خوابیدی نازنینم , دوباره دلت درد گرفته بود و نتونسته بودی بخوابی , کلی شیر بهت دادم و پمپرزت رو تعویض کردم و شربتت رو بهت دادم و بعد از کلی بیقراری خوابت برده کوچولوی مامان . قربون دخملی مهربون و خوش اخلاق خودم برم که وقتی دلش درد میگیره جز بغل مامانی جای دیگه رو دوست نداره و آروم نمیشه .

قربونت برم که دلت درد میکنه مامانی , وقتی روبه راهی و آروم و با آرامش من رو نگاه میکنی خیلی خوشحالم قشنگ من , امیدوارم هر چی زودتر دل دردات کاملا خوب بشه عزیز دلم .

 

 

 

 

این عکس رو چند دقیقه پیش که هنوز نخوابیده بودی ازت گرفتم عزیزکم

 تو بهترینی , عزیزترینی , دخمل 27 روزه مامان

 

 

 

 

 

 

اینم شناسنامه شما و دفترچه بیمه شماست عزیز دلم

شناسنامت رو توی 6 روزگیت ( 19 دی ماه )  ,

و دفترچه بیمت رو توی 22 روزگیت ( 5 بهمن ماه ) گرفتیم خوشگل مامان .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

پریسا نجفی
10 بهمن 92 17:08
سلام دوست عزیزم خوبی ؟ ازسایتت خیلی خوشم اومد به منم سربزن اومدم برای دوستای خوبم که مادری نمونه هستند وبلاگی زنانه درست کردم که باب کارشونه اگر دوست داشتی ما را هم قابل بدون . راستی منو توی سایت قشنگت لینک کن و بهم خبر بده تا منم تو را توی سایتم قرار بدم ببخش و ممنون
مامان زهرا
10 بهمن 92 20:28
توی وبلاگا میگشتم بایه دنیا غم وغصه از بیماری دخترم زهرا .بیماری قلبی داره معلوم نیست زنده بمونه .8ماهشه وقتی به وبلاگتون اومدم دلم باز شد . وبلاگتون عالی بود
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
11 بهمن 92 1:01
فرشته ای گفت از این دنیا چی میخای برات بیارم؟ گفتم اونیکه این پیامو میخونه رو برام بیار، گفت نه دیگه قرار نشد همه دنیا رو بخوای.
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
11 بهمن 92 1:08
سلام خواهر جوني خداروشكر كه هردو خوبين... من و اوايي هم خوبيم خداروشكر....الاهي فداش شم خواهر دل درد تا چهارماهگي طبيعيه تورو خدا نگران نباش...الاهي فدات شم تا ميتوني استراحت كن و مواظب جفتتون باش....آره خواهري حسابي دركت ميكنم...خواهري واقعاً ادم كم مياره قبول دارم....منم خوبم خداروشكر .....مرسي عزيز دلم كه تحت بدترين و خوب ترين شرايط من و فراموش نميكني....از تمام لطف و محبتت به من و اوايي ممنونم.... منم دوسسسسسسسست دارم خواهر جوني خيلي دلم برات تنگ شده بود...شمام مواظب خودتون باشين
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
11 بهمن 92 1:09
اي جونم عزيز دلم ماشالله هزار ماشالله چشم بد ازت دور مثل فرشته ها ميموني نفسم...... عزيزم رفتي پابوس حرم،... واسه منم دعا ميكردي خاله جون.....
ماامانی
11 بهمن 92 11:32
سلام مامان عزیز میشه خواهش کنم منو تو وبلاگتون لینک کنید؟ جبران محبتتون سه تا صلوات جهت عاقبت بخیری دختر نازتون
نازنین
11 بهمن 92 15:31
ای جووووووووووووونم...چقدر بانمک و نازه.
افسانه(مامان فاطمه)
11 بهمن 92 16:22
چه گوگولی مگولی شده ماشالله
مامان فاطمه
11 بهمن 92 18:16
سلام زهرا جونم و فاطمه خوشگلمالهی قربونت برم من که انقده ناز و خوشگل شدی توهمه عکسات ناز بودن مخصوصا اولی و چهارمی. قربون اون جوشای قرمز رو صورتت ایشالله زود زود خوب میشه.
مامان فاطمه
11 بهمن 92 18:17
فدای شما خانوم کوچولو که رفتی پابوس بی بی
معصومه
11 بهمن 92 18:33
عزززززززززززززییییییییییییییییییییییییییززززززززززززززززززززززم قربون شکل ماهت با اون چشای معصومت برم من برای خاله دعا کردی برای کنجد خاله دعا کردی رفته بودی زیارت؟؟؟؟؟؟؟؟الهی زنده و سالم و صالح باشی
مامان آوا
11 بهمن 92 22:20
ماشالله ماشالله خانوم شده فاطمه گلی الهی من فداش بشم عزیز دلم گل نازم خدانگهدارش باشه خدا حفظش کنه ایشالله در کنارهم سالیان سال خوش وخرم باشین وهمیشه سایتون بالای سر فاطمه جونم باشه دل درهاش هم تموم میشه ومث بقیه چیزهای دیگه به خاطرات میپیونده
یاسمن مامان ترمه
12 بهمن 92 0:30
جانم فاطمه خانومی ماشالا عزیزم خدا حفظت کنه دختر نازم عزیزم شناسنامه ی فاطمه جونی مبارک باشه اصلا نگران جوشهای صورتش نباش ترمه هم داشت خودش به مرور خوب میشه
مامان ماهان
12 بهمن 92 1:37
خدایا هزار مرتبه شکر بخاطر این فرشته کوچولو
مامان ماهان
12 بهمن 92 1:38
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
12 بهمن 92 5:46
سرزمين حقيقي ماقلب كساني است كه دوستشان داريم حتي ازدورترين فاصله ها.

خاله شيدا و روشا
12 بهمن 92 8:26
سلام مامانييييييييييييييييي فداي فاطمه ملوسم بشم من،ايشالا زود دل دردهاش خوب شه زيارتم قبول فاطمه خانوم و مامان خانوم،دفعه بعد رفتيد حرم واسه ما هم دعا كنيد
مامان سما
12 بهمن 92 11:57
سلام دوست خوبم. چه دخملی داریم ما. از اینکه همه چی روبراهه واقعا خوشحالم برات. دخمل بلا رو از طرف من ببوس. مراقب خودتون باشید
مامان ستاره
12 بهمن 92 15:00
سلام زهرا جونم دلم برات تنگ شده بود برای فاطمه جونی هم همینطور .... بهت خسته نباشید میگم گلم ..... راستی فاطمه جونی دماغشو خدا براش عمل کرد ه ... چه دماغ کوچولویی داره ... واقعا هیچ چیز مث خلقت خدا نمیشه .... یه فاطمه جونی خوشگل و مماغ عملی ... قربونش برم من که اینقدر نازه .... زهرا جون خیلی مراقب خودت باش عزیزم .... دست فاطمه گلم رو آروم ببوس ....
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
12 بهمن 92 17:05
سلام خواهر جوني.... ما خوبيم خداروشكر....عزيزمي خواهر هم خودت هم گل دختر نازت.... بابا خداروشكر بهترن و امروز مرخص شدن.... ممنون از لطف و محبتت خواهري....خيلي دوسسسسسست دارم مهربونم..... شمام مواظب خودت و فاطمه جونم باش..... شمام بينهايت و از صميم قلب برام عزيزين خواهررررررررر...... عاشقتونننتننننم..... واسه دندونام هنوز دارم چرك خشك كن ميخورم خواهر..... مرسي كه به فكرمي بووووووووس واسه دوتاتون
الهام مامان سلنا
12 بهمن 92 18:49
چقدر خوشگلی شما بخورمت واقعا دوست داشتنیه خدا حفظش کنه یه عالمه بوس
مامان بردیا(a)
12 بهمن 92 20:46
ماشاالله چشم بد ازش دور باشه فاطمه جون زیارتت قبول عروسکای خوشگلتم مبارکت باشه
مامان امیررضا
12 بهمن 92 21:28
سلام به فاطمه جونی و مامان گلش واااااااااااااااااااااااااای این دخمل ما چقده بزرگ شده و ناز.......جه عکسایی از جیگملی گرفتین.......وقتی میرین حرم نائب الزیاره ما هم باشین........
مامان آوا
13 بهمن 92 17:12
سلام عزیز دلم خوبی؟ ما هم خدارو شکر خوبیم ایشالله تو وفاطمه جونم خوب وخوش باشین فردا تولد یک ماهگی فاطمه جونه مبارککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک عزیز دلم رو خیلی خیلی ببوسش دوستتون دارم دوست گلی مهربونم
مامان گلی
13 بهمن 92 17:43
سلام بر مامانی نمونه.که از لحظات مادرانش اینقدر قشنگ مینویسه.عالیه عالی.عکسا هم خوب بود.کلی قربون دخملی رفتم.هزارماشالاه ناز شده.زنده باشه...خدا حفظش کنه.اسپندم یادت نره مامانیدل دردشم خوب میشه به مرور زمان...مامانی حرم بردینش من از اینجا ذوق زده شدم.زیارتشم قبول بشه
مامان ماهان
14 بهمن 92 1:07
آرزو دارم هـر روز برایت رویایــی باشد در دست نه دوردسـت عشقــی باشد در دل نه در سـر و دلیلــی باشد برای زندگــی نه روزمره گــی.... می بوسمت فاطمه عزیز خاله
رزیتا مادر آرمیتا
14 بهمن 92 13:10
الهی قربون این دختر ناز و خوشگل ............خیلی دلم میخواد بغلت کنم . زهرا جون عزیزم خودت خوبی .......... الحمداله دیگه بهتری .....
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
15 بهمن 92 5:10
حالا تخم مرغ کوبیدی به دیوار !؟ همونجور پخش و پلاتم...
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
15 بهمن 92 5:13
سلام خواهر جونم خوبي انشالله،؟؟؟ فاطمه جونم خوبه؟؟؟ من و اوايي خوبيم خداروشكر.... بابا هم بهترن..... فعلاً دارم چرك خشك كن هارو مصرف ميكنم اما در اثر يه ناپرهيزي دندونم أبسه كرد دوباره و دكتر ميگه تا عفونت خشك نشه كاري واسم نميتونه انجام بده....در كل بدك نيستم خواهر.... انشالله همه جيز روبراهه... أوضاع دخملي در كل خوبه؟؟؟؟ حسابي مواظب خودتون باش و تا وقت ميكني استراحت كن ..... ميدوني خيلي خيلي خيلي دوستتون دارم
مامان الی و محیابانو
15 بهمن 92 13:43
مبارکت باشه وروجک...ایشالله مامانی اسم دامادش رو تو شناسنامه ات ببینه و عروس بشی گل دختر خوشبخت بشی ایشالله
عاطفه
15 بهمن 92 18:00
سلام عزیزم,اول به مامان عزیزتوووو مامان جونت وباباجونتتتتتتتتت خسته نباشید میگم,عزیزم اینقدر من و زن عموووت دوست داریم که هر چند وقت یکبار میای عکسهاتووووووووو میبینیم و کیف میکنیم , کوچولوی مهربون خیلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت داریم
مهسا
27 بهمن 92 16:20
جون دلم الهی خاله قربونت بره توچقده هزار ماشااله نازی مامانی واسه گلمون اسپند یادت نره دود کن
خاله عاطی
6 خرداد 93 23:29
سلام کوچولو , خوبی ؟؟؟ چه وب قشنگی داری ... به منم سربزن
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام عاطفه جون خوب و مهربون ممنونم از ابراز لطفت عزیزم . انشاالله در اولین فرصت چشم , بهت سر میزنم خانومی .