حال و هوای این روزهای ما و دختر 21 ماهه مامان
سلااااااااااامممممم جیگگگگگگگگر کوچولوی خوشگل و شیرین و نازنازی مامان و بابا
و
سلاااااااااااااااااااامممممممممممم دوستای گل و مهربون و باوفای خودممممممممممم
این روزها , من و بابایی مهربون و خوش قلب دخمل بلا , و دختر یکی یه دونه و عزیز دردنمون , به لطف خدای مهربون , روزهای خوب , بهتر و آرومتری رو نسبت به این دو سال اخیر , در حال سپری کردن هستیم .... و بابت نعمت بی نظیر آرامش و سلامتی , خدا رو از صمیم دلم شکر میکنم , و آرزوی سلامتی و آرامش تک تکتون رو دارم دوستای گلممممممممممممممم ...
طی این دو سال گذشته , با اومدن فاطمه جونی نازنین و عزیز دلم توی جمع دو نفرمون , که تقریبا همزمان با خرید آپارتمانمون هم بود , روزهای پر از فراز و نشیب زیادی رو گذروندیم , و مثل خیلی ها مشکلات زیادی رو هم از سر گذروندیم , اما خدای مهربونمون که همیشه و همیشه هوای تک تکمون رو داشته و داره , و حواسش به همه چیز هست , هرگز ما رو تنها نگذاشت و دستمون رو گرفت و هوامون رو داشت , تا بتونیم با آرامش و عشق به همدیگه , زندگی سه نفرمون رو ادامه بدیم .......
خدایا لحظه ای ما رو به حال خودمون وامگذار , و ما رو جز به خودت , به احدی محتاج مگردان ...
از اونجایی که دختر خوشگل و نازم , 6 ماه اول رو , کولیک خیلی شدیدی داشت , و من هم دست تنهایی , شب و روز , فقط و فقط مشغول مراقبت از نازدونه خودم بودم , و بابایی خوب فاطمه جونی هم , مشغله های فکری و کاری خاص خودش رو داشت , ولی حتی با وجود اینکه همسر مهربون و عزیزم تا جایی که میتونست حسسسسسسابی هم کمک میکرد برای نگهداری از فندق کوچولوش , اما واقعا با اون اوضاع و احوال , خیلی فرصتی برای رسیدن به کارهای مورد علاقه خودم نداشتم و در واقع اصلا خیلی اوقات فراغتی برام باقی نمیماند ....
ساعاتی هم که جیگگگگگگگگگگگر کوچولوی خوشگلم خواب بود , باید به کارهای عقب افتاده خونه و این قبیل چیزها رسیدگی میکردم .....
این روند حتی تا این اواخر هم ادامه داشت ... با اینکه بعد از 6 ماهگی , فاطمه جونی قشنگمممممم , کولیکش خیلی بهتر و آرومتر شده بود , ولی فاطمه جونی قشنگ مامان و بابا , به خاطر مراقبتهای شبانه روزی من بابت همون مشکل دل دردی که اشاره کردم , خیلی خیلی به من وابسته شده بود , و روزها که با هم تنها بودیم , اصلا اجازه انجام هیچ کاری رو به من نمیداد ... و حتی کارهای خونه رو هم به سختی باید انجام میدادم ...
جیگگگگگگگگگگر کوچولوی مامان که فقط دوست داشت یا توی بغلم باشه , و یا باهاش بازی کنم , و خلاصه اینکه همه توجهم معطوف به وروجک خانوم باشه دیگه ...
با اینکه فاطمه عسسسسسلی مامان , خیلی آزار و اذیت زیادی برای من نداشته و نداره , و در کل خیلی بچه حرف گوش کن , تمیز و مرتب و آرومی هست , اما همین موضوع وابستگی بیش ار اندازش به من , و اینکه از تنهایی هم هرگز خوشش نمیومده و نمیاد و زود حوصلش سر میره , برای ما کلللللللی دردسر ساز شده بود , و واقعا هم سپری کردن روزهایی که , باید تمام لحظه به لحظش , فقط و فقط پاسخ دادن به نیازهای یه کوچولوی بیش از اندازه وابسته به مامانی و شیر دادن بهش باشه , خیلی سخت بود ....
اما خوب واقعا مادری کردن , به این آسونیها هرگز نبوده و نیست , و من هم در تمامی لحظات , همیشه از خدای خوبمون , صبر زیاد , و آرامش و توان بیشتری رو طلب میکردم و میکنم .....
خدارو هزاران بار شکر که بعد از یک ساله شدن گل خوشبوی مامان و بابا , این روند , کم کم , بهتر و بهتر شد , و از میزان وابستگی دخترم به من کاسته شد و گریه های روزانه هم به حداقل رسید , و بعد از اینکه فاطمه جونی صبور و دوست داشتنی ما , از شیر مادر هم جدا شد , دیگه اوضاع خیلی خیلی بهتر و آرومتر شد ...
و حالا این دختر زیبا و دوست داشتنی و تو دل بروی مامان و باباست که در آستانه 22 ماهگی قرار گرفته و به اقسام گوناگون , برای من و باباییش دلبری میکنه ... کلمات خیلی زیادی رو یاد گرفته , که با به کار بردنشون ما رو کلللللللی ذوق زده میکنه ...
کارهای شیطنت آمیزی انجام میده و با شیرین کاریهای با نمکش , خنده رو روی لبهای ما مینشونه ... با هر روشی که شده , توسط کلماتی که بلده , منظورش رو به ما میرسونه و ما رو کللللللی شگفت زده میکنه با شیطنهای خاص خودش ....
این روزها , ماه شب چهارده مامان و بابا , طی روز خیلی راحتتر از قبل , مشغول بازی با اسباب بازیهای مختلفش و یا تماشای تلویزیون میشه ...
بعضی از برنامه های شبکه پویا رو خیلی علاقه داره و حسسسسابی با تماشای برنامه " نقاشی نقاشی " و یا کارتونهایی مثل " مینا و دوستان " , و یا " تام و جری " سرگرم میشه , و این برای من فرصتیه تا با خیال راحتتری , و آسوده تر از قبل به کارهای خودم برسمممممممممممممم ...
با فیل کوچولوی قشنگش و یا با عروسکی که عسل یا به زبون خودش " عژل " یا " عشل " خطابش میکنه , و یا کتابها و مدادرنگیهایی که داره , خیلی بیشتر از قبل مشغول میشه ...
خوابش خیلی منظم تر از گذشته شده , و همه اینها باعث شده تا بتونم روی زندگی و کارهای مورد علاقه خودم برنامه ریزی بهتر و دقیق تری داشته باشم و توانایی تنظیم وقتم رو تا حدود زیادی در اختیار داشته باشم .....
همین مساله هم باعث شده که آرامش بیشتری رو درونم حس کنم , و با پرداختن به کارهایی که دوست دارم و داشتن ساعاتی وقت آزاد و اختصاصی برای خودم , خوشحالتر و آرومتر از قبل باشم و اینجوری فکر و ذهنم هم میتونه تا حدود زیادی استراحت کنه و آماده تر باشه برای رسیدگی به فندق کوچولوی نازنینمون ...
و همین موضوع برای بابایی گل دخمل بلا هم صادقه و خدارو شکر که این آرامش و سکون , روی همسر خوب و مهربونم هم تاثیرات مثبت زیادی داشته و من بابت این حس و حال , خیلی خیلی خوشحال و شاکرم ......
این عروسکی که دست دخمل بلای خوشگل ماست , همون " عژل " یا " عشل " خانومه که گفتم ,
چند وقت پیش یه کتابی برای دختر قشنگم خریدم به نام " عسل مامان " ,
عکس دختر کوچولوی روی کتاب رو نشون فاطمه جون باهوشم دادم و گفتم : این عسله ,
دخملی هم از اونجا , این اسم رو یاد گرفته و به عروسکش میگه عسل ...
یه مدتی هم هست که این عروسک رو خیییییییییلی بهش علاقه پیدا کرده ,
میخواد بخوابه , با عسل میخوابه ...
میخواد سوار فیلش بشه , با عسل خانوم سوار میشه ...
غذا هم که میخواد بخوره , با عسل خانوم در بغل , میخاد بخوره وروجک خانوم ....
خدایا , به داده و نداده ات شکر که داده ات سرار رحمت و نداده ات سراسر حکمت است ...
خدایا , بابت تمام نعمتهایی که به ما دادی , سلامتی جسم و روح و روانمون , ازت ممنونیمممممممممممممم ...
خدایا ممنونتممممممممممم , بابت رد پاهای زیادی که در زندگی من به جا گذاشته و میزاری , که همیشه و همیشه به یاد داشته باشم و در خاطرم بمونه که در تمامی ثانیه به ثانیه های عمرمون کنارمونی , و در تک تک لحظات سخت و آسون زندگیمون هوامون رو داشته و داری ......
خدا جونمممممممممم عاشقتمممممممممممم ... عزیزانم رو به خودت میسپارم , مراقبشون باش همه جوره ....
.... این عکس سلفی دخمل عسسسسلی مامانه , که با دوست گلش " هستی جون " گرفتن ....
حدود یک هفته بعد از 21 ماهه شدن نازدونه خانوم خوششششگلم , ما وارد روزهای ابتدایی ماه محرم شدیم و دومین محرم فاطمه جون ناز و گلم, بعد از 21 ماهه شدنش قرار داشت ...
و همین شد که روزهای آغازین بیست و دومین ماه از زندگی زیبای دختر گل و قشنگم , با عطر و یاد و نام امام حسین علیه السلام و اهل بیت و یاران وفادارشون , عجین شد ...
طبق معمول هر شب , فاطمه کوچولوی قشنگ ما , با بابایی گل و مهربونش به هیاتهای عزاداری میرفت و حسسسسسسسابی هم سینه زدن یاد گرفته فاطمه جونی نازنازیمون , و نام " حسین " رو هم توی این مدت به خوبی میتونه ادا بکنه خوشگل خانوم مامانی و بابایی ...
... عکسهایی از دومین محرم فاطمه جانم ...
بابایی این روزها بهت یاد داده که به ترتیب این نام ها رو به زبون بیاری : الله , محمد , علی , فاطمه , حسن , حسین , مهدی ...
و تو به زبون خودت میگی : " ایاه , معمد , عیی , به فاطمه که میرسی , با انگشت اشاره نااااااازت , خودت رو نشون میدی و هیچچچچی نمیگی و این خیلی برای ما بامزه و جالبه شیرینمممممممممممم ....
عسن یا گاهی هم عزن , اوسین , و در نهایت هم مح " ......
به دوست کوچولوت , محمد مهدی هم , گاهی فقط " معمد " و گاهی هم " معمد نی " میگی عزیزکمممممممممممممممممم ...
بعد از ظهر روز عاشورای امسال هم , با عمه جونیهای مهربون و گلت , که خیلی خیلی دوستت دارن و کلللللللللی بهت لطف و محبت دارن , رفتی حرم برای دیدن دسته های عزاداری ...خیلی دختر گل و خانومی بودی طبق معمول عزیز دلممممممممم , و اصلا بهانه گیری نکرده بودی گل خوشبوی مامان و بابا ....
.. نمایی از دومین محرم فاطمه جانم ... ماه سرخ , ماه خون و قیام , محرم 94
... گوشه ای از عزاداری مردم قم برای سالار شهیدان , در دسته های مختلف ....