و اما ادامه ماجرای تولد مامانی دخمل بلا
سلااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممم دخملی خوشگل و شیطون بلای خودموووووووووووووووووون
امروز دوست دارم که اول از همه , از خودت بگم عزیز دل مامان
الهی قربون ناز و اداهات برم که هر روز یه کاری انجام میدی و یه جور جدیدی دلبری میکنی
و من کلا عاششششششششششششق کارهااااااااااااااااااتممممممممممممممم.
تا از خواب بیدار میشی و من رو نگاه میکنی شروع میکنی به خندیدن و لبخند زدن حالا فرقی نمیکنه شب باشه یا روز , الهی قربونت برم که هیچوقت یادم نمیره اولین باری که داشتی نگاهم میکردی و من باهات حرف میزدم و تو یه دفعه خندیدی 46 روزه بودی دردونه من , قبل از اون بیشتر توی خواب میخندیدی فدای خنده هات بشم من , کلا خیلی خوش خنده هستی نازنین دخترم , وقتی از خواب میپری به خصوص آخر شبها , گاهی نمیخوام جواب خندنت رو بدم که خواب از سرت نپره و راحت شیر بخوری و دوباره بخوابی ولی تو حتی توی همون حالت نیمه خواب هم زل میزنی به من که جواب خندت رو بدم و این بیشتر من رو میخندونه و بعد من کنترلم رو از دست میدم و یه مااااااااااااااااااااااچ گنده ازت میکنم که اینجوری نگاهم میکنی و با نگات دلم رو میبری و دیگه اینطوری کلا از خواب بیداری
تازگیها خیلی بلند بلند صدا میکنی و آقوم میگی و آ آ آ آ میکنی همراه با یه سری صداهای دیگه مثل آه و گاهی هم یهو جیغ بلندیییییییییییی میزنی ای بلاااااااااا مخصوصا وقتی خوابت میاد و نمیتونی بخوابی و یا وقتی کار دارم و دیر سراغت میام و حوصلت سر رفته , بلند بلند سرو صدا راه میندازی و آخرشممممم یه جییییییییییغغغغغغغغغغغغ
دهنت رو خیلی بامزه گرد میکنی و بعد هم باز و بستش میکنی و آآآ میکنی و من میخوام بخورمتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ,
صورتم رو میارم جلوی صورتت و تو هم مژه هات رو به هم میزنی و میخندی . از بغل و زیر گردنتم که بوس میکنم میخندی و خیلی خوشت میاد .
خیلی دوست داری باهات حرف بزنم , وفتی باهات حرف میزنم یه جور خاصی عاشقانه بهم نگاه میکنی که میخوام بمییییییییییییییرمممممممممممم واست . هر چی باهات بازی کنم و حرف بزنم میخندی و خسته نمیشی و فقط دوست داری یکی دایم باهات بازی کنه وگرنه خیلی زووووووووووووووود حوصلت سر میره نازدونه من , وقتی هم باهات حرف میزنم دهنت رو باز و بسته میکنی و صداهای مختلف در میاری , انگار داری با من درد دل میکنییییییییییییی عزیز دلممممممممممممم.
تلویزیونم دوست داری , اکثرا روزها و البته وقتی آرومی , میزارمت توی کریرت و تو به تلویزیون خیره میشی و کلی ذوق میکنی و مشغولی , فکر میکنی دارن با تو حرف میزنن و بازی میکنن, البته در این حین جوجه اردک مورد علاقت باید باهات باشه وگرنه بازم حوصلت سر میره , کلا با هر چیزی بیشتر از 10 دقیقه نمیتونی مشغول باشی و زود بی حوصله میشی و دوست داری من بیام پیشت و دوباره بازی و حرف زدن و یا لالا , کلا منم که بیکاررررررررررررررررررردر خدمت شما
کلیه انگشتات رو با ملچ و مولوچ خاصی میخوری و من هم حریفت نمیشم , آخرشم حال خودت به هم میخوره از خوردنشون و کم میمونه بالا بیاری خوشگل من , خوب نخوووووووووووووور گل من
ناخنهاتم که خیلی تیزن و امروز میگیرمشون فردا بلند شدن , حتی کوتاه شدشون هم تیزه و باهاشون صورت نازت رو چنگ میزنی و میکنی و من دلم کباب میشه , گاهی خون میندازی صورتت رو و من اعصابم داغون میشه و حریفتم نمیشم و تا به خودم بجنبم صورتت رو کندی
بابایی مهربونت رو دیگه کاملا میشناسی و تا میاد خونه چشم ازش برنمیداری و هر جا میره با چشم دنبالش میکنی , بعد هم تا میاد میشینه نگاهت توی صورتشه و زل میزنی بهش تا باهات حرف بزنه و تو هم بخندی چون عادت کردی به اینکه بابایی باهات بازی کنه و بخندوندت وقتی هم که بابایی حواسش نباشه , خودت نگاهش میکنی و میخندی تا اونم نگاهت کنه , این لحظه رو خیلی دوست دارم وقتی خودت به بابایی لبخند میزنی و منتظری جوابت رو بده خوشگلکممممممممممم.
تازگیها یه کار دیگه هم میکنیییییییی خانوم خانوما , قبلا فقط موقعی که خواب بودی , خیلی وول میخوردی و خودت رو از روی بالش مینداختی زمین و میچرخیدی , ولی الان وقتی میزارمت زمین و میرم تا آشپزخونه , وقتی برمیگردم میبینم از بس خودت رو جرخوندی و تکون خوردی , اگه عمودی خوابونده بودمت الان شدی افقی و برعکس , موقعی که پمپرزت رو میبندم هم همینطوری , خیلی وول میخوری و شکمت رو میاری بالا و خودت رو پرت میکنی عقب , کمرت رو بلند میکنی انگار میخوای بلند شی , حسابی ورجه وورجه میکنی موقغ تعویض پمپرزت , وقتی هم میخوام ببندمت , شکمت رو باد میکنی که چسبهای پمپرزت بسته نشنننننننننننن , خیلییییییییییییییی بلایی , دوست داری پمپرزت باز باشه , اصلا از بسته بودن خوشت نمیاد , وقتی بازت میکنم کیفی میکنیاااااااااااااااااا که نگو
کلا تازگیا دوست داری لخت باشی و لخت بگردی و بخوابی , چشممممممممممم و دلمممممممممممم روشنننننننننن , توی خونه با یه رکابی و شورت عینکی هستی , البته نمیدونی چه جیگری میشی اینطوووووووووری , و تا میخوام بلوزت رو موقع خواب تنت کنم داد و بیدادی میکنی که نگو , خانوم خانومای گرمایی منی .
فدای خنده ها و همه ناز و اداهااااااااااااااااااات بشم شیرین منننننننننننننننن
البته گریه هات هم همچنان ادامه داره , نسبت به اوایل بهتر شده ولی بعضی روزها واقعا زیاده , البته میدونم که همش به خاطر این دل درد لعنتی شماست که دیگه برای من کابوس شده و نمیدونم کی فراره تموم بشه , وگرنه تو خیلی دختر خنده رو و خوش اخلاقی هستی و تا یکی باهات حرف بزنه , حتی اگه اولین باره که میبینیش , میخندی البته به شرطی که بغلت نکنه چون زوووووووود غریبی میکنی و شروع میکنی به گریه , اما کلا ماهییییییییییییی , ولی وقتی این دل درد سراغت میاد دیگه من و بابایی رو هم نمیبینی چه برسه به بقیه , همین باعث میشه دیگران فکر کنن غرغرو , و یا بداخلاق هستی , ولی من میدونم که چقدر خوش رو و خوش خنده ای نازنازی من .
دل دردهات هم از شانس بد , ساعتهایی شروع میشه که ما اون موقغ میریم بیرون یا میریم توی جمع و مهمونی و واقعا کلافه میشی و گریه هات شدت میگیره ولی خونه خودمون خیلی بهتر و آرومتری . حق داری دخترم , دل دردات واقعا شدیدن , گاهی از شدتش دیگه جیغ میزنی و چونه و دست و پات میلرزه, بال بال میزنی و با گریه بهم نگاه میکنی تا برات کاری بکنم اونوفته که دلم میخواد برات بمیرممممممم عزیزکمممم
دیگه تصمیم گرفتم خیلی کم ببرمت مهمونی , به خصوص شبها عزیز دلم , تا وقتی که بهتر بشی انشاالله , اینطوری هم کمتر کلافه و اذیت میشی و هم اینکه ساعت خوابت به هم نمیخوره تا به موقع بخوابی و بدخواب نشی چون وقتی بیرون میریم دیگه برگشتنمون , هر کاری هم که بکنیم به دیر وقت میکشه و دست خودمون نیست , مهونیهای قم کلا تا دیروقت طول میکشه و نمیشه کاریش کرد , تا بخوای بشینی و شام بخوری و بیای خونه 1 شبه و تا تو رو بخوام بخوابونمت 2 میشه و اینطوری خوابت به کلی از نظم خارج میشه .
تو که مدت زیادی بود شبها به راحتی میخوابیدی و تا صبح جز برای خوردن شیر بیدار نمیشدی , چند شبه درست نمیخوابی , کلا از وقتی از تبریز برگشتیم نظم خوابت ریخت به هم , دل دردهات هم که آرومتر شده بود بیشتر شد دوباره , نمیدونم چرا , توی تبریز شبها خیلی راحت توی گهواره خودت که برده بودم میخوابیدی تا خود صبح , فقط بیدار میشدی نزدیکهای صبح و شیر میخوردی , بعد از ظهرها هم میخوابوندمت و یکی دو ساعتی رو توی گهوارت یا روی زمین خواب بودی , ولی از وقتی برگشتیم , چه شب و چه روز , وقتی میخوابونمت و خوابت عمیق شد , میزارمت زمین و هنوز چند دقیقه نشده بیدار میشی , شبها هم همینطور و من مجبورم یا توی بغلم بخوابونمت یا روی دستم , شبها از شدت دل درد چند بار از خواب ناز و عمیقت میپری و یه دفعه جیغ میزنی , دلم برات کباب میشه , چند شب پیش با کلی کلنجار رفتن باهات آخرشم روی شونم خوابوندمت و تا صبح هم روی پام خوابیدی گل ناززززززززززززززززم.
البته شما آخرش میخوابی و خوابهات رو هر جوری هست به سرانجام میرسونی , حالا یا توی بغل و یا روی پا و یا روی دست و شونه , این مامانیههههههههههههه که دیگه کمرشششششششششششش شکستهههههههههههههههههههه دختررررررررررررررررررررررر
فداااااااااااااااااااااااات بشم , اشکال نداره , تو خوب باشی منم خوبم , فقط خداکنه این دلدردا و نفخهات هر چی زوذترررررررررررررررر تموم بشه که دیگه واقعا بهش حساس شدممممممممممم
عاشقتییییییییییییییییییممممممممممممممممممم نازنین مامان و بابا .
و اماااااااااااااااااااااااا در ادامه ماجرای تولد خودم باید بگم کههههههههههههه , اون روز بعد از اینکه پست تولدم رو نوشتم , وقتی بابایی از سر کار اومد , دیدییییییییییم بلهههههههههههههههههه , بابایی یه کیک تولد خوشگللللللللللللللللل خریده و اومده , و چون شما , دخمل نازنازی ما هم به زودی و تا 2 روز دیگه , 4 ماهگیت تموم میشه , بابایی هم کیک تولد من و 4 ماهگی شما رو یکی کرده بود و یه کیک خوشگل , به شکل یه کفشدوووووووزک نااااااااااااااز برای ما خریده بود , اینم یه تیر با دو نشون , ای بابایی زرنگگگگگگگگگگگگگ , انصافا کیکش خیلیییییییی خوشگل بود و چون فانتزی بود و به نیت شما هم بود خیلی خوشم اومددددددددددددد.
عصر اون روز هم یه تولد سه نفره باحال گرفتیم که عکساش در ادامه هست , تولدش ساده بود ولی باصفا بود , با صرف کیک و چایی , اونم با حضور تو دختر نازنین و عزیزم و بابایی گل و نازنین و مهربونمون
و اما دسته گل تولد بنده موکول شد به بعد , چون قراره بابایی به جای دسته گل که زودم از بین میره , چند تا گلدون خوشگل از گلخونه دوستش با انتخاب خودم بگیره تا بزاریم توی خونه و کیفش رو ببریم , البته اینم بگم که وقتی ما تبریز بودیم بابایی مهربون , کلی گل و گلدون خریده بود و گذاشته بود توی خونه و ما وقتی از راه رسیدیم , حساااااااااااابیییییییییییییی سورپرایزززززززززززززز شدیم , آخه خیلی باصفا کرده بود خونه رو گلدونا .
البته دو تا گلدون حسن یوسفی که خیلی هم زیبا بودن , نمیدونم چرا خشک شدن و من خیلی نارااااااااااااااحت شدم . , چون خیلی دوستش داشتم , خیلی هم مراقبش بودمااااااااااااااا , ولی خشک شد , اما بازم میگیرم , گل حسن یوسف واقعا زیباست . بعدا و سر فرصت , عکس گلدونهای زیبایی که بابایی مهربون , قبل از برگشتن از تبریز برامون خریده بود رو میزارم تا ببینی چقدر خوشگلن و چه بابایی خوش ذوقی داری.
و اما کادوی تولددددددددددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابایی مهربون بنا به دلایلی از گرفتن سشوار منصرف شد و به جاش پولش رو بهم هدیه داد , تا خودم هر کدوم رو میخوام بخرم , ممنوووووووووونم همسر خوب و مهربونم بابت همه زحماتی که میکشی عزیزم , برای تولدم سنگ تموم گذاشتی و حسابی خوشحالم کردی عزیزمممممممممم ,
و اما حالا که پولش رو هدیه گرفتمممممم
, منم یه نقشه هایی داااااااااااااااااارم که بعدها میگمممم ............
اینم عکس کیک تولد مامانی دخمل بلااااااااااااااااااا
دست شما درددددددددد نکنه بابایی مهربوووووووووووووووون بابت این کیک زیباااااااااا
اینم دخمل بلای مامانه که چند دقیقه مونده به جشن تولد سه نفره ,
گرفته خوابیده توی بغل مامانیششششش
بیدار شوووووووو دخترررررررررر , تولد مامانیههههههههههه ,
چه مامانی خود شیفته ای , واااااااااااااا
( مامانی من لباسای تولدمو پوشیدم و خوابیدم دیگه آخه , آماده هستممممممم)
اینجا دخملی خوشگل مامان بیدار شده , و متعجب داره اطراف رو نگاه میکنه ,
فدای چشماشششششششششش
این قسمت تولد خیلی بامزه بود ,
بابایی میخواست با کیک تولد ازت عکس بگیره و تو هم همکاری نمیکردی باهاش ,
اینجا بابایی حواسش رفته بود به دوربین که تا نشستی ازت عکس بگیره ,
که شما هم از اونجایی که خیلی وروجککککککککک شدی ,
پات رو اونقدر دراز کردییییییییییییییی تا فرو رفته توی کیک تولد ماماااااااااااااااااااااان .
اینم آثار جرممممممممممممممم
فدای اون ناز و ادات بشممممممممم عزیزکممممممممممممممممممم
اینم آخر شبه و بعد از تولد سه نفرمون ,
دخملی ما گرمشه و لباساش رو درآورده و حاضر نیست بپووووووشه
عروسک مامان , تازگیا عادت کردی و پاهات رو این مدلی میاری بالا و به هم میچسبونی ,
خیلی ماهییییییییییییییی نازدونمممممممممم
توی کریرتم همین کار رو کردی , قربون اون پاهای نازت
اینجا تازه از خواب بیدار شدی قشنگممممممممممممممم ,
آخخخخخخخخ لباساشو ببین ,
پاشو لباساتو بپووووووووووششششششش دخملللللللللل جیییییییییگرررررررر
( مامانی بزار از خواب بیدار بشممممممممم , بعد عکس بگیر بابا )
( مامانی دیگه دارم جدیییییییییییییی میشماااااااااااااااااااااا )
اینجا داری به بابایی نگاه میکنی و میخندی تا بهت نگاه کنه و باهات حرف بزنه ,
فدای صورت خندونتتتتتتتتتتتتتت بشمممممممممممممممم من
(حالا دیگه بابایی منوووووووووووووووووووووو دیییییییییییییییییید)
عشقققققققققققققق بین پدرررررررررررررر و دخترررررررررررررررررر
اینم تبادل عشقییییییییی دیگر بین باباییییییییییی و دخملییییییییییی
فدای این صورت مثل ماهت بشممممممممممم گل نازممممممممممم
خیلییییییییی دوستتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممم دخترمممممممم