من دخمل دار شدم
سلام فرشته کوچولو و آسمونی من
این اولین مطلبیه که دارم تو وبلاگت میزارم عزیز دلم.
امروز چهارشنبه است 23 مرداد ماه سال 92 . تو توی 18 هفته هستی .
من دقیقا پریروز یعنی 22 مرداد فهمیدم که این فرشته کوچولویی که خدا چند ماهه به من و بابایی هدیه کرده , یه دختر خوشگل و مامانیه.
نمیدونی وقتی رفتیم سونوگرافی چه استرسی داشتم . من و بابایی فقط دعا میکردیم که سالم باشی و همه چی رو به راه باشه.
وقتی دکتر با دقت داشت توی مانیتور نگات میکرد دل تو دلم نبود که الان چی میگه . وقتی دیدم خیلی طول کشید پرسیدم خانم دکتر سالمه؟ گفت آره همه چی خوبه. خیلی خوشحال شدم.
درست همین موقع بود که گفت دختر خانومه . وایییییییییییییییییییی یه دخمل . چقدر عالی و زیبا. باورت نمیشه نمیدونستم حسم چیه . خوشحال بودم ولی یه حس عجیبم داشتم . ما دخمل دار شده بودیم.
سونوگرافیم خیلی طول کشید آخه سونوی این دفعه حساس بود و من از بس حساسیت نشون دادم دکتر خیلی با دقت همه چیز رو چک کرد و بهم اطمینان داد که تا اینجا همه چی مرتبه . خدایا شکرت که دخملم حالش خوبه.
ولی بگم از بابایی. اون بیرون نشسته بود و منتظر بود . خبر نداشت اون تو چه خبره. نمیدونست من از بس که از دکتر سوال کردم واسه همین سونو طول کشیده . طفلی بابایی . خیلی دلم براش سوخت. وقتی اومدم بیرون دیدم خیلی نگرانت شده . وقتی دید دارم میخندم اونم آروم شد.
بابایی گفت چرا اینقدر طول کشید , یه دلشوره عجیبی توی دلم افتاده بود که نگو. گفتم نترس عزیزم بچمون سالمه و دخمله . نمیدونی بابایی وقتی شنید چقدر خوشحال شد .
بابایی چند بار خدارو شکر کرد و بعدم گفت یه جایزه مخصوص داری چون نینیمون دخمله .
بعد هم من و تو و بابایی رفتیم شیرینی فروشی و بابایی گفت هر چی دوست داری انتخاب کن و منم فکر کردم ببینم چی واست خوبه و چی دلت میخواد.
خلاصه خیلی روز خوبی بود. خیلی ذوق کردیم. از همه مهمتر این بود که سالم بودی فرشته نازنین من.
خیلی دوست دارییییییییییییییییییییم عسل مامان و بابا