ما برگشتیم با یه عالمه تاخیر و یه دنیا حرف و خاطره
ماه شب چاهارده مامان و بابا , در دو سال و یک ماهگی
سلام به همه دوست جونیهای گل , باوفا , مهربون و دوست داشتنی خودمممممممم
سلااااااااااامممممم دخمل بلای خوشگل و شیرین مامان و بابا
در شبی زیبا و به یاد ماندنی ,
یعنی چاهاردهم دی ماه سال 1394 ,
دختر خوشگل و یکی و یه دونه مامان و بابا , دو ساله شد
شب تولد دو سالگیت , داری برای خودت بادکنک باد میکنی عروسک خوشگل ما
اینجا دو سال و دو ماهه هستی نازنین دختر من
وااااااااااااااااای که چقدر دلم برای تک تک شماها تنگ شده بود , اصلا یه وضعیا
دلم برای وبلاگ فاطمه جونی قشنگم , که نزدیک سه ساله دیگه بهش خو گرفتم , و شده دفترچه خاطرات مجازی فاطمه جون جونی ما , یه ریزه شده بود , و من توسط اینجا چه دوستای بی نظیر و خوبی پیدا کردم , با یه عالمه خاطرات زیبا که برامون رقم خورد و یه عالمه چیزای خوب که یاد گرفتم از تک تکتون ... خیلی واقعا دلم تنگ شده بودی برای تک تک شما , برای اینجا , و برای نوشتن , نوشتن و نوشتن ....
از دوستای خوب و نازنین وبلاگی , از بقیه دوستای گلم , از همه کسایی که در مدت غیبتمون , اومدن و از وبلاگمون بازدید کردن , بهمون سر زدن و ما و خونه مجازیمون رو از یاد نبردن , از همتون که این مدت از طرق مختلف , جویای حالمون و با ما در ارتباط بودین , واقعا ممنونم , خییییییییلی دوستتون دارم دوستای باوفای من ...
تاخیر ما که تقریبا از تولد دو سالگی فاطمه شروع شد , ماجرا زیاد داشت ...
از سرماخوردگی و دراومدن دندون هجدهم دختر نازنازی ما و همزمان با اون حساسیت شدید فاطمه جونی گلم , اون هم درست فردای روز تولدش , تا ویروسی شدن لپ تاپ و عوض کردن ویندوز و وصل نشدنش به وایفا , تا سفر زود هنگام من و فاطمه جونی گلم به تبریز , سه هفته زودتر از سال نو , بگییییییییییر , و بعد هم به دلیل یک سری دغدغه های مشترک من و بعضی دوستانم , مبنی بر یک سری چشم و هم چشمی ها و کپی های وبلاگی که بعضی دوستان خوب و مهربونم رو این قضیه داشت اذیت میکرد و توی اینستا حل و فصل شد , همه و همه دلیل بر این شد که مدتی رو نتونم بیام اینجا و دور باشم از فضای وبلاگ دوست داشتنی دختر نازنینم و دوستان خیلی خیلی گل و بی نظیرم ...
اما امروز , تقریبا لپ تاپم تا حدود زیادی راه افتاد ,
و من با اشتیاق فراوان اومدم پیشتووون ...
سال نو , سال 1395 رو , گرچه با تاخیر , به همگیتون تبریک میگم
سالی سرشار ار خوبی , سلامتی , خبرای خوش , آرامش , سعادت و زیبایی با کلی پیشرفت توی زندگیتون , برای تک تک شما آرزومندم ....
فاطمه جونی خوشگل بلای ما دیگه برای خودش خاااااانوم شده , بزرگ شده , همه دندوناش تقریبا دیگه دراومده و الان بیست تا دندون خوشگل داره , البته بیستمیش هنوز کامل بیرون نزده , کلی شیرین زبونی یادگرفته , با یه عالمه ناز و اداهای جدید که براتون سر فرصت تعریف میکنم ... خلاصه که کللللللللللللللی دلبری میکنه برای همه , مامان جون و عمه جونیاش که خیلی دوسش دارن و حسسسسابی هواشو دارن و کللللللللی تحویلش میگیرن خانوم خوشگل ما رو , البته ناگفته نمونه که این احساس , متقابله و فاطمه جونی نازنازی ما هم قلب مهربون و با احساسی داره و همه رو خیلی دوست داره خداروشکر و همین خصلتش هم اون رو دوست داشتنی تر میکنه پیش بقیه , قربون قلب مهربون و پاکت بره مامانی ... توی تبریز که همه عاشقش شده بودن , بس که مؤدب بود و خانوم ...
خداروشکر یک ماهی که تبریز بودیم رو خیلی بهش خوش گذشت و کلی تجربه جدید کسب کرد توی این سفر نسبتا طولانیش ...
خیلی نمیخوام بعد از مدتها برگشتن , با پر حرفیهام اذیتتون کنم مثل همیشه , سعی میکنم پستهای مختصرتر اما زود به زودتر , در رابطه با اتفاقات و خاطرات این چند وقته بزارم , که خیلی وقتتون رو نگیرم دوستای گل و نازنینم ...
فعلا چند تا از به روزترین عکسهای فاطمه جونی , که مربوط به این چند وقت اخیره رو , براتون توی این پست میزارم , که ببینین دختر خوشگلی مامان چقدر بزرگتر و خانوم تر شده ....
این هم فرشته کوچولوی مامان در دو سال و سه ماهگی
فاطمه جونی مهربون و بی همتای مامان سر سفره هفت سین , تبریز و خونه مامانیش
عروسک کوچولوی زیبا و خوشگل بلای مامان
خانوم خوشگله ی خوش تیپ و با کلاس مامانی
قربون دختر دوست داشتنی و نازم برم
که با دو ساله شدنش کلی چیزای جدید و خوب یادگرفته دخمل طلای باهوشم