برکت دومین حضور دختر عزیزدردونه و 22 ماهه مامان و بابا , در ماه صفر

"  به یاد کربلا , دل‏ها غمین است  ....  دلا خون گریه کن , چون اربعین است  "

... اربعین , یعنی یگانه‌ شدن با کربلا ، و بیگانه‌ شدن از هر آنچه کربلا ستیز و کربلا گریز است ...

" چهلمین روز شهادت الگوی حریت "

بر تمام بشریت , به خصوص عاشقان امام حسین علیه السلام ، تسلیت باد ...

این چادر رو عمه زهرای مهربونت , برات دوخته عزیز دلم , دست گلش درد نکنه ,

خیلی دوسش داری و مدام سرش میکنی و خیلی هم بهت میاد ,

تا چشمت بهش میفته میگی : " عمه نا " , و منظورت همون عمه زهراست ,

بهت میگم فاطمه کی چادرتو دوخته ؟ میگی : " عمه نا "

فاطمه جونی عزیزم,

دختر گلی دوست داشتنی مامان و بابا , 14 آبان ماه 1394 , 22 ماهش تموم شد,

وپا به بیست و سومین ماه از زندگی شیرینش گذاشت ...

برای عزیز دلم , بهترینها و خیرترینها رو از خدای خوبمون آرزو میکنم ....

عمری سراسر خیر و برکت و عاقبت به خیری ...

به حق صاحب اسمش خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها ...

برکت حضور نازنین دخترم در زندگی ما , خیلی چیزهاست , اما بیشتر از هر چیزی توی این دو سال اخیر , برکت حضور کوچولوی دوست داشتنی ما , در ماههای خاص خداست ...

بعد از ماه رمضان که به برکت وجود دختر نازنین و قشنگمون در زندگی ما , چند روزی رو توی خونمون ختم قرآن داشتیم , روزهای ابتدایی ماه صفر هم , یعنی دوم , سوم , چهارم ماه صفر , که مقارن با ایام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها , دختر دردانه امام حسین علیه السلام بود , و تقریبا هم همزمان با 22 ماهه شدن دختر کوچولوی ما شده بود , روضه مختصری توی خونمون برگزار کردیم , که امیدوارم خداوند سبحان و صاحب این روضه ها قبولش کرده باشه انشاالله ...

فاطمه جونی گلمهم اون چند روز , نهایت همکاری رو با مامان داشت و من تونستم با آرامش بیشتری کارهای مراسم رو انجام بدم خداروشکر ...

این مدت که دختر ناز و باهوشم توی مراسم روضه خوانی و سینه زنی اهل بیت , حضور پیدا کرده , خیلی چیزها یاد گرفته ... بعد از روضه هامون که وقتی ازش میپرسیدم : خاله ها برای چی اومدن خونمون ؟؟؟ جیگر مامانی هم دستش رو میزاشت روی صورتش , و با صدای گریه , مثلا گریه میکرد ....

از مهمترین چیزهایی هم که توی محرم و صفر امسال یاد گرفته سینه زدنه ... قربونش برم من که با اون دستهای خوشگلش , خیلی قشنگ به سینش میزنه ... تا صدای عزاداری با مداحی میشنوه از تلویزیون , یا وقتی حرم رو نشون میده , در هر حالی که باشه , با اون دست کوچولوهای نازش میزنه به سینش , و من و باباییش هم باید به سینه بزنیم و اگه احیانا حواسمون نباشه , حتما به من و باباییش یادآوری میکنه و به زبون شیرین خودش بهمون میگه : " اوسین " , یعنی  " حسین " ...

قربون شکل و قیافت بشم من که چادر به سر , داری تلویزیون میبینی کوچولوی من

تازه آروم آروم سینه هم داری میزنی اینجا نازنینممممممم

بعد از دوخته شدن چادر زیبای فاطمه جونی مامان ,  توسط  به قول دخترم " عمه نا "

کلا توی خونمون هر چیزی رو که به دخترم میگم دست نزن , خراب میشه ,

به صورت سؤالی میپرسه : " عمه نا " ؟؟؟

یعنی عمه زهرا خریده ؟؟؟؟ خخخخخخخخخ ...

کلا همه لباسها و وسایل با ارزشمون , از این به بعد, " عمه نا "  نامیده میشه ,

در جریان باشین ...

دخمل گلی مامان , چسب به دست , در حال درست کردن کاردستی و همزمان تماشای تلویزیون

یه مدتی , تصمیم گرفتم که روزها با کمک دخمل بلای خوشگلم , براش کاردستی درست کنم ...

خواستم با این کار , هم مشغولش کنم و هم حس خلاقیتش تقویت بشه ,

و هوش و تمرکزش هم بره بالا ....

خلاصه با کلی هدف توی ذهنم , کاغذ رنگیهای مختلف خریدم ,

و توسط دایره های رنگی در سایزهای مختلف ,

همراهبا دخمل بلای نازنازیم  شروع کردیم به کاردستی درست کردن ...

هر روز , یکی از حیواناتی  که توی کتاب دایره های رنگی بود رو ,

انتخاب میکردیم تا مادر و دختر , کنار همدیگه  درست کنیم ...

فقط یه جای کار ایراد اساسی داشت .....

با کلللللی ذوق و زحمت , بنده دایره میبریدم , از کوچکترین سایز تا بزرگترینش ,

بعد هم میچسبوندمش به هم ,

امممممااااااااااا به محض تموم شدن کار ,

دخملی در یک چشم به هم زدن , در اقدامی عجیب و غریب و انتحاری ,

کل کاردستی رو پاره میکرد ,

و بعد هم میبرد میریخت توی سطل زباله تا اینطوری خیالش راحت بشه از اتمام کار ...

... خخخخخخخخخخخخ ...

کلا من تکلیفم چیه الان عایا ؟؟؟؟ ....  ادامه ؟؟؟؟  ... انصاف داشته باشین بعد جواب بدینا ...

چند روزی رو ادامه دادم و همش من درست کردم و دخمل گلی هم زحمت پاره کردنش رو کشید ,

حتی اینکه لااقل یه عکس یادگاری بندازم و نگه دارم ,

و یا اینکه لااقل به باباییش نشون بدم و بگم که توی نبودش چی کارا کردیم رو هم ,

اجازش رو به من نمیداد , اکثر اوقات ...

اینم چند نمونه از کارهامون که به فنا رفت .... خخخخخخخخخ

دو بار این رو درست کردم , هر دو بار پاره کرد  ...   فکککککک کننننننن ...

این یکی رو که با یه مشقتی درستش کردم ...

اجازه نمیداد بچسبونیمش لااقل , بعدش پاره کنه ...

کلا از قیافه این جوجه , معلومه چه سختی کشیده ... خخخخخخخخ

اینم از ماجراهای من و دخمل بلای شیرین عسسسسسسل مامان و بابا

شیرین تر از رؤیایی برای من , فرشته کوچولوی مامان

این روزها خیلی شیرین زبونتر از قبل شدی ... و کلللللی کلمه یاد گرفتی ....

تازه از کلمه که بگذریم , کلللللللی هم جملات در هم بر هم , به هم میبافی و پشت سر هم میگی , نمیدونی چقدر بامزه است ... با بابایی مهربونت کللللللی میخندیم به این مدل حرف زدنت ...

بابایی که میگه فرانسوی حرف میزنی بس که  " پ و ق "  توی حرفاته  ...

حیف که اجازه نمیدی ازت فیلم بگیریم وقتی داری اینطوری حرف میزنی , یه بند و پشت سر هم ....

مثلا یه جملت  که خیلی تند و پشت سر هم میگی اینه :

... " پیش , پغوش , پاش , پغی , پغوش , پوش , تاغو , تغی , غوش , نغوش " ...

اگه شما چیزی از این جمله فهمیدین خدا وکیلی اطلاع رسانی کنید ... خخخخخخخخ

این روزها بهانه گیریهات و گریه هات خیلی خیلی کمتر شده خداروشکر , و بیشتر با دیدن کارتون و بازی کردن , و یا حرف زدن , وقتت رو میگذرونی ... ولی خیلی دستور دادنهات زیاد شده در عوض ... توی طول روز , کمتر وقت میکنم بشینم , بس که باید راه برم و گوش به فرمان شما باشم ... یه سره آب میخوای ... و روزی فکر کنم اگه بشمارم 200 باری آب بهت میدم خخخخخخخخ .... یا دوغ میخوای ... یا ماست میخوای .... یا انار خخخخخخخ .... یا غذا ... یا  به به .... یا تخم مرغ .... جدیدا نقل , که البته بهت نمیدم جز بعضی مواقع .... همش رو هم نمیخوریا , فقط میخوای ... خخخخخخخخخ

یا اینکه دستم رو میگیری و میگی " علی "  یعنی  پاشو ,  و من رو میبری با خودت به اتاقت و این اسباب بازی رو میخوای , اون یکی رو میخوای ... و بعد هم دوباره از اول .... خلاصه کللللللی برای خودت خان و فرمانروایی هستیا جیگگگگگگگگر طلاااااااااااا ...

و امممممممما کلمات جدیدی که به کار میبری :

به عزیزم میگی : " عسیزم "

به بوس میگی ："بویس" ... خخخخخخخخخخ

به پاره شد میگی ：" پا به  شو " ... خخخخخخخخخ

نقاشی گفتنت رو خیلی دوست دارم : " نغاشی " ... عاشق برنامه نقاشی نقاشی از شبکه پویا هستی و صبحها با یه دقتی میبینی که نگو ... البته خودت هم خیلی نقاشی کشیدن دوست داری ...

به مرغ میگی : " موغ "

به تخم مرغ میگی : " توخوخ " ... خیلی بامزه و قشنگ تلفط میکنی این کلمه رو , و هر روز صبح هم از مامانی  " توخوخ " میخوای عزیزکممممممممم ....

به نقل میگی : " نوخ  " ....

به قاشق میگی ： " آشق " ....

به ترسیدم هم میگی ："  تسید " ...

به کو ؟؟؟ گاهی میگی : " کو " و گاهی هم " بو " ؟؟؟ .... عروسک مورد علاقت هم که از جلوی چشمت دور بشه میگی : "عسل بو ؟؟؟ " ...

به تموم شد میگی : " تبو شد " ... گاهی همچین با یه نازی میگی , و کش میدی جمله رو , که من  ضعف میکنم واسه گفتن این جملت نازدونه من ....

مدام میگی : " این شیه " ؟؟؟  .... " چی بو " ؟؟؟ .... " چی شو " ؟؟؟ ....

منظورت هم , این چیه ؟؟؟ ... چی بود ؟؟؟ .... و  چی شد ؟؟؟ هستش ... خخخخخخخخ

به خیس میگی： " ایس " ...

به تازگی ماشاالله گفتن یاد گرفتی , و بابایی بهت میگه که ： تو دختر گل منی , بگو بگو ماشاالله , و تو هم میگی ： " ماشا " ...

به انار میگی : " انا " .... عاااااااااااشششق اناری ....

به غذا میگی : " عذا "

به دوغ میگی : " دو "

به ماست میگی : " مایست " ...  خخخخخخخخخ

به نرگس میگی : " نسی "

به طاهره میگی : " طایی "

به مریم میگی : " ننم " ... خخخخخخ

تا شلواری که باهاش بیرون میریم رو میبینی , میگی : " مامان ژون "

به آینه میگی : " آینی " , و عاااااااشق آینه قرمزی هستی که مامان جون داره و تا برسیم اونجا , ازش میخوایی که بهت بده آینه رو ....

به شیرینی میگی : " شی "

به کاهو میگی : " آدو "

به تازگی میگی ：" بچه" ، یا  " بچه ها " ، و خیلی هم کامل ادا میکنی عزیز دلممممم ...

جدیدا یه پا مستقلی واسه خودت و همش به من میگی : " نیا " ... خخخخخخخخخ

یه سری از کارات , به خصوص غذا خوردن و در آوردن شلوارت با خودته و من نزدیکت بشم میگی : " نیا "

به دستشویی تازگیا میگی : " دششوشی " ... خخخخخخخخخ

تازه بخش هم میکنی این کلمه رو : " دش , شو , شی  " .... خخخخخخخ

توی دستشویی بهت میگم , فاطمه کجا باید جیش کنه ؟؟؟ , همینطوری بخش شده و با کلللللی نا ز و ادا تحویل میدی جواب رو .... البته فعلا  فقط در حد حرفه ,  توی همون پمپرزت زحمتش رو میکشی  جیگرررررر ... خخخخخخخ

به باشه هم میگی : " باشی  " .... بهت میگم : فاطمه دیگه بزرگ شدی , باید بیای دستشویی ,

میگی : "باشی " ....  البته اگه در عمل هم گوش بدی بلااااااااااااااااا

به بله هم میگی : " بیی " ... بهت میگم عشقم تویی ؟؟؟ ... میگی : " بیی "

آخر اعتماد به نفسی عرووووووووووووسک من ....

ولی یادت باشه که همیشه باید قاچاقی و آخر شب پست بزارم , چون به هیچ وجه اجازه کار با لپ تاپ یا گوشی رو به من نمیدی خانوم خانووووووووووووووووماااااااااااااا ......

راستی به گوشی هم میگی : " ایشی " .... خخخخخخخخ

خلاصه که کلللللللللللللی خوردنی هستی برای خودت خوشمزه مامان

کاش میتوانستم به معنای واقعی بفهمم تو را زیبای کوچک من ...

کاش کودکی کردنت را میفهمیدم دخترکم ...

کاش توانم , تاب تحملم , خیلی بیش از اینها بود ...

کاش آنطور که باید میبودم برایت ...

برای تمام کم بودنهایم من را ببخش ...

اما این را بدان که تا آخرین حد توانم , همیشه کنارت بوده و هستممممممم ...

و تا بینهایت , تا همیشه , باهاتم مامان ...

 از عمق جااااااااااااانمممممممممم دوستت دارم زیباترین آهنگ عاشقانه زندگی من

.... باور کن عزیز دلم ...