گوووووووووشی بابایی درست شددددددددددددد ...
بعدا نوشششششت :
دوستای خوب و عزیز و گلم , امروز پنج شنبه , 8 مرداد و الان ساعت 4 بعد از ظهره ,
ما داریم میریم سفررررررررررررر ...
همونطور که قبلا هم توی این پست گفته بودم , داریممممممم میریممممممم تبریز ...
... عروسی خواهر جونم هستشششششش ...
اونجا هم اگه دسترسی به نت داشته باشم , حتما میام و کامنتهای پر مهرتون رو میخونم ...
اگه یه وقت پاسخ کامنتهاتون دیر شد ببخشییییییید و نگران ما نشید ...
به هر حال عروسیههههههههههه دیگه ...
حلال کنید و التمااااااااااس دعااااااااا از همگی شما دوستای نازنین و باوفای خودمممممم
سلامممممممم دوست جونی های گل و مهربووووون و باوفای خودممممممم
سلااااااااااااممممممم دختر عسسسسسسسسسلی مامان
اول از همه دلم میخواد که از همه شماااااا دوست جونی های ماه و نازنین و خووووب خودم, کمال تشککککککککررررررررررر و قدردانی رو داشته باشم , که اینقدر به من , به وبلاگ ما و به دختر کوچولوی ما لطف و محببببببببت دارین و واقعا باوفا , مهربون و دوست داشتنی هستین ...
از اینکه به وبلاگ ما میاین و کامنتای پر محبت میزارین و پستهای ما رو کللللللللللللللللللللی لایک میکنین, خیلی خیلی مممنوووووووونمممممم , نمیدونین چقدددددددددرررررر خوشحالم میکنین ...
واقعا ممنونممممم از تک تک شما خوبان , و دوستتوننننننن دارممممممم شدیییییییییید
فاطمه جونی تو دل بروی مامان , بالاخره بعد از چند روز , گوشی بابایی مهربون درست شددددددد , و من کللللللللییییییییییییی خوشحال شدممممم ... , آخه من یه جورایی خییییییییلی به این گوشی وابسته ام ...
یه وقت فکر نکنین گوشیمون appel و یا از این جور چیزا هستا , اصلا فکر گوشی آخرین مدل و سه چهار میلیونی رو هم کلا از مغزتون دیلیت کنین , لازم به ذکره که گوشی مذکور و مورد علاقه بنده , لمسی هم نیست حتی ,
خوببببب بابا قضیه وابستگی من یه چیز دیگه است اصلا , یعنی میدونین از یه جنس دیگه است , روحیه
خولاصش اینه که ما باز هم میتونیممممممم از لحظات خوب و دوست داشتنی و پر از خاطره خودمون , کلللللللللللی عکس بگیریم تا به یادگار بمووووووووونه ...
اما واقعا , گذشته از شوخی , این گوشی دوست داشتنی ما , برای من و بابایی مهربوووووون , یادآور خاطرات شیرین و زیبای زیادیه ...
و همینطور خیلی از لحظات به یادموندنی زندگیمون که به قول دوست مهربونم غزل جون, پر بوده از شیرینی و شکلات و خنده , توسط همین گوشی ثبت و ضبط شده , و از بدو تولد تو دختر نازنازیمون هم , تا به امروز , با همین گوشی شاید به ظاهر ساده , از تمامی لحظات قد کشیدنت , شیرین کاریها و شیطنت هات , کللللللللللی عکسای خوشجل موشجل گرفتیم و برامون شده یه خااااااااااااطره زیبا ....
به عقیده من که گاهی اوقات , خود یه چیز , به خاطر قیمتی بودن یا مدرن بودنش نیست که برات مهم و دوست داشتنی میشه , بلکه مهممممممم حسیه که پشتشه , اونم یه حس دست نیافتنی و خاص , یا شایدم بهتره بگم عشششششق , و جنس ناب همین حسه است , که دوست داشتنی و مهم میکنه اون چیز رو واست ...
میتیننننننننگم کلا چطور بود ؟؟؟ خوب بوووووود ؟؟؟ مستفیض شدین ؟؟؟
بگین بابا حالا یه گوشی که یه چند روزی خراب شده بوده , الان درست شده , این همه تفصیل و توضیح داره آخههههههه ؟؟؟ خوببببببببب آخه یه همچین مامانی رمانتیکی هستم من دیگه , واااااااااا احساساتی هستم دیگه خوووووووو ...
خرید خود اینننننننننن گوشی که دیگه اصلا یه خاااااااطره فراموش نشدنیه , و برای من و بابایی گل و مهربونت , کلا حکم یه یادگاری از خاطره ای به یاد موندنی رو داره ...
7 سال پیش , آخرین ماههای دوران عقدمون بود , روز یک شهریور بود و تولللللللللد بابایی خوش قلب و دوست داشتنی شما شیرین عسل مامان , از چند روز قبل فکر خرید یه گوشی خوب توی سرم بود , بابایی قرار بود برای روز تولدش بیاد تبریز پیش ما , میخواستم براش یه تولد حساااااااابی تدارک ببینمممممم , یه دسته گل ناقابل , به همراه یه کیک خوشگل و خوشمززززززززه واسه بابایی گلت خریدم , و بعد هم با داداشی گلللللللللللل و مامان خووووووب و عزیز دلمممممم , رفتیم برای خرید کادوی تولد از طرف مننننننن ... , و خلاصه با دایی جون مهربون همین گوشی فعلی رو انتخاب کردیم و خریدیم , بابایی روز تولدشششششش کلللللی از دیدن این گوشی ذوق زده شد و البته بهم گفت که چرا همچین کادویی گرفتی و خودتو انداختی به زحمت و از اون روز تا به الان هم این گوشی دستشه و هر دوی ما خیییییییییلی هم دوسش داریمممممم ... , البته دیگه این گوشی , کار خودشو کرده , و باید من و تو دخمل بلای خوشمزه مامان , به فکر خرید یه گوشی دیگه واسه بابایی باشییییییمممممم ,
خودش که هیچ وقت به فکر خودش نیست , و همه چیزای خوب رو واسه ما میخواد , بسسسسسسس که گلللللللل و قلبش بزرررررررگه , مهربونننننننننن و پر گذشته , واسسسسسسسسسسه همینه که من عاشششششققققققشششششم و طاقت یه لحظه دوریشم ندارم حتی ... , روزایی که میرم تبریز و بابایی نازنینت نمیتونه با ما بیاد و از هم دوریم , واقعا به من سخت میگذره , و همون روز اول هم دلمون برای همدیگه تنگگگگگگگگگگ میشه ...
از رفتن به تبریز گفتم , و یادم افتاد , که به زودی زود , دوباره قراره برای مسافرت , بریممممممم تبریییییییییز , چون که 21 مرداد , عرووووووووووسی خاله جون خوششششگل و مهربووووووونت هسسسسسسستششششش ....
امروز عصر هم , من و بابایی خوبت و تو دختر یکی یه دونه و جیگگگگگرم , قراره بریم برای خودمون خریددددددددد کنیم , تا برای رفتن به تبریز و عروووووسی آماده باشیییییییم ... ,
پریروز بعد از ظهر هم رفتیم و کادوی عروسی خاله جونی یکی یه دووووووونمون , و همینطور کادوی زایمان زندایی جوووون مهربوووون و گلمووووون رو خریدیمممم ... ,
البته برای عرفان عممممممممه هم که قربونشششششش برمممممممم من , قراره به زوووودی به دنیا بیاددددددد و به جمع خوانوادمون اضافه بشه , قصد دارم که لباسای خوشجل موشجل بخرم وقتی رفتیمممممم بیرون ... ,
الان که تو و بابایی خواب هستین , و وقتی که بیدار شدین با هم میرییییییممممم خرییییییدددددد...
راستی در حین خرید پریروز , مغازه عمه جون زهرا و عمه جون نرگس هم رفتیم , کلللللللی اونجا با عمه جونی های مههههههربونت , خوشششششش گذروندی ,
واقعا عمه جونی های مهربوووووونت خیلی دوستت دارن و همیشه حسااااااااابی هوات رو داشته , و نسبت بهت خییییییلی محبببببببت دارن دختر کوچولوی قشنگ و زیبای مامان و بابا ... ,
اونجا که بودیم , عمه جون زهرا برامون بستنی خرید , کلللللللللی هم خوراکیهای خوشمزه دیگه برات خرید تا بیاری خونه و بخوریییییییشون ... ,
ممنووووووونمممم که اینقدر خوش قلب و مهربونین و به ما لطف و محبت دارین عمه جووووووووون خوب و گلممممممممم ....
خلاصه با عمه جونا , مشغول خرید خوراکی , و بازی و تماشای مغازه ها بودی که من و بابایی هم از این فرصت استفاده کردیم , و رفتیم تا یکی دو قلم خرید دیگه ای که داریم رو انجام بدیم ,
تااااااااااااااااازه دیروز برات دو تا کتاب خوشگل و چند تا مداد رنگی خریدم , که کللللللللللللی خوشت اومده ازشون و این دو روزه حسسسسسسسسابی باهاشون مشغول بودی دختر کوچولوی مااااااااااااه من ...
اینم عکسای کتاب رنگ آمیزی و کتاب داستان و مداد رنگیاااااااااتتتتتت که دوسشون داری
توی کتابات تا یه کلاغ ببینی ,
سریع با اون انگشت خوشگل و کوچولو موچولوت نشونم میدی
اینم کتاب داستان خوشگلت که داستانش با شعر تعریف میشهههههه ,
تو دست میزنی و میخندی , منم برات شعر میخونمممممم قشنگم
خیلی به این کتابا و به خصوص مداد رنگیات علاقه داری
این چند تا عکسی که از تو دختر قشنگممممم توی این پست گذاشتم , با گوشی بابایی گرفتم , وقتی عصر چند روز پیش , طبق معمول و قرار هر روزت با بابایی مهربونت , داری میری بیرون برای گشت و گذاااااااار و باااااااااازی , از تو عزییییییییز دلمممممممممم این عکسهارو گرفتم ...
قربون این نگاه گیرا و کنجکاوانت برممممممم من دوست داشتنی مامان
مدتیه که خیلی خوشگل و ناز , من رو مامایی صدا میکنی , با گفتن هر باره این کلمه , که با زیبایی و قشنگی خاصی از زبون شیرین و دوست داشتنیت جاری میشه , مامانی میخواد پر در بیاره , اونقدررررررر دلبری میکنی با ناز و اداهات که نگووووووووو ... ,
از خواب که بیدار میشی , توی تختت بلند میشی و می ایستی و صدام میکنی : مامایی , مامایی ,
و من میام توی اتاقت و تو یه لبخند خوشششششگل از لای نرده های تختت بهم هدیه میدی و دستات رو بلند میکنی تا از تخت بیای پایین قربون شکلت برممممم من ... ,
اولین کاری هم که میکنی اینه که بری و چراغ خوابت رو برداری و یه کم باهاش بازی کنی و بعد بدی به من تا بزارم سر جاشششششش ... , قربون دختر منظم و با ادب و نزاکت خودم برمممممممممممم من آخه ...
این روزها دیگه حسسسسسابی بوی مستقل شدنت میاد .... , دیگه کلمات مخالفت آمیز یاد گرفتی , و میخوای حرف , حرف خودت باشه یه جورایی ... , دیگه یواش یواش انگااااااار بوی 2 سالگی میاد , 2 سالگی و استقلااااااالشششش , و شایددددددددد هم لج باااااااازیهاااااااششششش ,
ولی نه عزییییییییزم , تو همیشه حرف گوش کن و ماااااااااااااه خواهی بود , بس که عاقل و باهوشی , و با اون دل مهربون و قلب نازنازی که داری اصلا طاقت ناراحتی من و بابایی رو نداری و هر وقت میبینی ما از کاری که کردی دلخوریم , سریع میای و یه بوس خوششششششگل از گونه ما میکنی و از دلمون در میاری زوووووووود زود ... , بس که تو دل برو و خواستنی هستییییییییییییی تو دختررررررررر ...
در همین راستای مستقل شدنت , کلمه " نه " رو کاملا کاربردی و به جا استفاده میکنی, و اگه کاری رو نخوای انجام بدی , خیلی بی تعارف و باصلابت و محکم میگی " نه "
تاااااااااااااازه اگه دیگه بخوای , کلا استقلالت رو به رخ ما بکشی , دست من رو میگیری و میگی " بوووو " , یعنی همون برو .... ,
گاهی هم که نشستم , پام رو می چرخونی به یه سمت دیگه و میگی " بوووو " ...
به علی میگی "عیی " ...
به رفت میگی " یف یا دف " ... , به جیش هم میگی "چش " ... , کسی هم بره دستشویی , با یه تعجبی نگاه میکنی به در اونجا , و میگی " یف " و بعدش هم با همون تعجب میگی " چش " ... ,
به همین راحتی منظورت رو میرسونی دیگهههههههه باهوش خانوم ...
تا گوشی خونه زنگ میخوره و یا زنگ درمون رو میزنن , یه دااااااااااد بلنننننننننند میزنی و میگی "جییییییییییههههههههه " ...
جدیدا " کو " هم میگی ولی خیلی کم به کار میبری ...
به تازگی , به جوجو , " توتو " هم میگی , و اشاره به آسمون میکنی و میگی " توتو "
, " توتو " ...
بیرونم که بریم و ماه رو توی آسمون ببینی , دیگه ول کن نیستی , و مدام داری با ذوق و شوق , ماه رو به ما نشون میدی ... , آخهههههههه , تو که خودت مااااااااااه شب چهاردهی , دیگه چرا دنبال ماه میگردی فرشته کوچولوی من ...
همچناااااااااااااااااااااان عاااااااااااااااااااااشق تبلیغاتی ... , تبلیغ پوشک بارلی و همینطور تبلیغ لینا که شروع بشه , دیگه اصلا از خود بیخود میشی , حتی اگه غذا توی دهنت باشه و یا در هر حالتی که باشی , سریع از جات بلند میشی , و شروع میکنی به کوبیدن پاهات به زمین و بالا پایین پریدن ... , کللللللللللللی با بابایی میخندیم برای این کارهات فرشته کوچولوی شیرینممممممممممم ...
قربان بره مامانیتتتتتتتتتتتتتت که اینقدر خواستنی و خوشمزه ای
عااااااااااااشششششق حموم رفتن و آب بازی کردن هستی ... , هر روز وان حمامت رو میگیری دستت و میگی حموم ... , یا باید بری حمام و آب بازی کنی و یا اینکه همونجا وسط اتاق , به عشق حموم , با وان حمامت سرگرم بازی میشی گل ناز مامان , منم که جرات ندارم برم حموممممممم , میای پشت در حمام و منتظر می ایستی تا ببرمت داخل ,
منم که دلم نمیاد و میبرمت داخل , و کلللللی با آب و جوجه هات بازی میکنی , وان خودت رو پر از آب میکنی و میشنی توش , و جوجه هاتم میریزی توش و حسسسساااااااابی بازی میکنی و لذت میبری و کییییییییف میکنی جوووووون دلممممممم ,
که من عاااااااشق همین کیفففففف کردنها و بازی کردنهای توام عزیز دردونه مامان و بابا ,
حسسسسسساااااااااااابی هم " پفیلا " خور شدی یا به قولی همون " پاپ کرن " , هر روز صبح بعد از خوردن صبحانه , کمی پفیلا هم میریزم توی بشقاب و تو در حین بازی با اونا هم مشغولی و خییییییییییلی دوست داری عروسسسسسسسسسسک مامانی ...
همچنان هم که " عاااااااااششششق بستنی " هستی البتهههههههههههه ...
هر روز عصر , که بابایی گلت میخواد شما رو ببره بیرون ,
اول میدویی میای توی بغلم و یه بوس از من میکنی ,
بعد تند تند بای بای میکنی و سریع میری میشینی جلوی در ,
تا بابایی کفشات رو بپوشونه ,
اون وقت من برات بوس میفرستم ,
و بعدش تو هم دستت رو میزاری زیر چونت و اینجوری به روش خودت ,
واسه مامانی بوس عاشقانه و یا به عبارتی عشششششق میفرستی ,
بعد هم من بهت میگم , دختر گلم ناز کن واسه مامان ,
... آخه تو خوشگل خانوم , خیلی ناز و ادا داری واسه مامان ...
و تو مثل عکس پایین , سرت رو خم میکنی تا روی شونت و ناز میکنی واسه مامان ,
... خودم فدای ناز و اداهاتمممممممم عزیز دلمممممممممممممم ...
آخرششششش من تورو میخورمتتتتت وقتی اینطوری داری خودتو لوسسسس میکنی برامون
هفته پیش چهارشنبه هم , که بابایی مهربونت , طبق قرار چهارشنبه ها رفته بود حرم , من و تو دخمل خوشگل و ناز خودم تصمیم گرفتیم که بریم خونه زن عمو مهین مهربووووووون و یه سری بهشون بزنیم برای همین زنگ زدیم ببینیم خونه هستن یا نه که عاطفه جون خووووووووب و دوست داشتنی ما , که دختر عموی گل شما هستن , با اصرار اومدن دنبالمون و خودشون ما رو بردن خووووووووووونشون ...
چند ساعتی رو پیش زن عمو اینا بودیم , و کللللللللی بهت خوش گذشت خونشون , با عاطفه جون حسسسسابی اخت شده بودی گل خوشبوی مامان ...
زن عمو جون مهربون شما هم , که همیشه به من و تو محبببببببببت و لطف زیادی دارن و به هر مناسبتی برات یه هدیه ای میخرن , مثل همییییییییییشه به تو یه کاااااااااادوی خوشگل دادن , که یه سارافون قرمز رنگ خییییییییلی قشنگ بود ... و مثل همیشه ما رو شرمنده محبتهاشون کردن ,
خلاصه که یه گردش عصرگاهی خوووووووب , در کنار خوانواده دوست داشتنی زن عمو جووووووون مهربون برامون رقم خورد ... , بعد هم عاطفه جون گلم , مارو رسوووووند خونمون ...
زن عمو مهین مهربووووون و عاطفه جون گلللللللللللم , ممنونمممممم بابت همه محبتهاتون و دوستتون داریییییییییممممممم شدییییییییییید ...
جوجه منی توووووووووووو با این طرز نگاه زیباتتتتتتتتتتتتتت
تا همییییییییششششششه باهاتمممممممممم گل همیشه بهارم
و عاششششششششقتمممممممممم عروسک من