برکت دومین حضور دخترم در ماه پر از نور رمضان
دخملی ناز و خوشگل و دوست داشتنی 17 ماهه مامان ...
قربون صورت مثل ماهت برم من نازنینمممممممممممم
سلام به دخمل بلای قشنگم و همه دوستاااااااای گل و مهربون و دوست داشتنی خودممممم
البته با تاخیری چند روزه , فرا رسیدن ماه رحمت و مغفرت , ماه دوست داشتنی رمضان رو ,
به همگیتون تبریک میگم ...
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق انشاالله ...
انشاالله که توفیق داشته باشیم ,
و بهترین استفاده رو از این روزها و لحظات معنوی داشته باشیم ...
و اما نیمه رمضان شد , و ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام , کریم اهل بیت ...
میلاد نور، در نیمه ی ماه نور، بر عاشقان نور مبارکباد
" من گدای کَرَم گل پسر فاطمه ام ... "
میلاد کریم سبزپوش آل فاطمه ،
تنهاترین سردار لشکر حیدر و غریب شهر پیامبر , مبارک باد.
" تو نظر کن که غریبانه صدا میزنمت "
بگو
عهد شکنی های من
کَرَمَت را از من برنمی دارد ...
میدارد ... ! ؟ ؟
اینم دخملی زیبا و جیگر مامانی ,
که دیشب که شب میلاد بوده , داره آماده میشه بره مولودی خونه همسایمون
میدونم که مدتیه دیر به دیر آپ کردم و صدای خیلی از دوستای گل و عزیز و باوفای من دراومده که چرا نمیای و خبری از خودت و دخمل بلا به ما نمیدی , دیگه باید همگی ببخشید من رو , ما هم دلتنگ شما دوستای نازنینم هستیم , من که واقعا حسااااااااابی دلم برای همتون تنگ شده , البته که از حالتون بی خبر نبوده و نیستم و هر وقت فرصتی دست میداده و میده بهتون سر میزنم تا جویای احوالتون باشم , اما خوب واقعا وقتم کم بود این مدت برای آپ کردن وبلاگ , به خصوص ماه زیبای رمضان و با وجود یه وروجک خانوم شیطون و بلایی مثل فاطمه جونی نازم و جلسات قرآن و افطار و سحر و مابقی قضایا , واقعا فرصتی نداشتم برای بیشتر سر زدن به شما دوست جونیهای نازنین و باوفای خودم و پست جدید گذاشتن ...
اما همیشه به یاد تک تکتون بوده هستم و اگه لایق باشم دعاگوی همگی شما خوبان ...
یه تشکککککککککککر ویژه هم از همه دوستای گل و مهربونم دارم که توی جشنواره نی نی و طبیعت , لطف کردن و اومدن و عکس فاطمه جونی عزیزم رو دیدن و بهش رای دادن ... واقعا خیلی خیلی ممنونم بابت رای شما و زحمتتون و بابت لطف و محبتی که هیشه و همیشه به من و دخترممممممم دارین .... خیلی خوشحالم کردین و باز هم خیلی خیلی از همگیتون ممنوووووونم ...
فاطمه جونی دوست داشتنی ما , با 53 رای مردمی , رتبه 85 رو توی این جشنواره کسب کرددددد , البته بیشترین نیت من از شرکت دادن دختر گلم توی این جشنواره , به خاطر اهمیت و ارزشی هست که طبیعت و زیبایی و سرزندگی محیط اطرافمون برای من داره ...
و اما از این روزهای دخمل بلای خوشگل و بانمک و جییییییییگگگگگگر خودم براتون بگم که :
در حال حاضر دخترک نازنینم در حال سپری کردن آخرین روزهای 17 ماهگی خودشه , و حساااااااااابی هم بازیگوش و شیطون و بانمک شده و یه ناز و اداهایی داره که حساااااااابی از من و باباییش دلبری میکنه ...
برکت حضورش توی زندگیمون هم که دیگه جای خود داره , و بابت این نعمت و رحمتی که خدای مهربونمون به من و همسر عزیز و مهربونم , ارزانی داشته همیشه شگرگذار و خیلی خیلی خوشحالییییمممممم ...
فاطمه عزیزتر از جانم , دوست دارم که بدانی , تو و بابایی گل و مهربون و خوش قلبت , بزرگترین و بهترین و ارزشمندترین هدیه هایی هستین از طرف خدای خوب و مهربونم برای من ,
و با وجود و حضور شما دو نفر که نفس من و عشق همیشگی من هستین , هییییییییییچ کمبودی رو توی زندگی خودم حس نمیکنم و از این بابت , خدا رو شاکرم ...
و احساس میکنم که خیلی خیلی خوشبختم و خدا خیلی خیلی دوستم داشته که شما رو به من هدیه داده عزیزای من , امیدوارم که قدر شناس این نعمت خدا بتونم باشممممم و نهایت سعیم رو برای خوب مادری کردن و همسری خوب بودن انجام بدم ...
و میخواهم بدانی که تو , فرشته ای زیبا و آسمونی توی خونه ما هستی , و گرمابخش و شادی بخش خونه و زندگی ما هستی نازنین دختر مامان و بابا ....
و من هر روز , با نگاه کردن به قد و بالای زیبایت , با دیدن قلب صاف و پاک و مهربان و بی کینه ات , با دیدن زلالی و پاکی و صداقت چشمانت که همیشه از شوق برق میزنند , به شدت هیجان زده میشوم , و با تو , یک بار دیگر قدم به قدم و دوباره گام به گام , بزرگ و بزرگتر میشوم و یاد میگیرم صاف و ساده و بی ریا و بی کینه زندگی کردن را , یاد میگیرم صبور بودن را , و با زندگی در کنار تو و پدر بی نظیرت میبینم و درک میکنم هر آنچه که زیباست دخترم ...
عاشقتییییییییممممممممممم بینهایت , تا همیشه ...
به برکت حضور دخترم در ماه رمضان امسال , یک هفته مونده به فرا رسیدن این ماه پر از خیر و برکت , ختم صلوات و دعای توسلی رو بعد از ظهر روز سه شنبه , توی خونمون و با حضور همسایه های خوب و عزیزمون برگزار کردیم ,
از اونجا که ماه رمضون پارسال و توی آخرین روز ختم قرآن , قرائت سوره توحید به من رسید و رسم همسایه هامون اینه که , هر کسی این سوره بهش بیفته , باید آش بپزه و به کسایی که توی ختم قرآن بودن آشششش بده , من هم از این فرصت استفاده کردم و همون روز ختم صلوات , یه آش رشته به همراه مقداری دلمه برگ مو درست کردم و بعد از اتمام مراسم , همسایه های گل و مهربونمون نوش جان کردن ... جای همه شما دوستای نازنینم واقعا خالی بود ... خیلی هم اون روز شلوغ شده بود مراسم , اما خداروشکر همه چی خیلی خوب انجام شد و دختر گل و بی همتای مامان هم که مثل همیشه خانوم بود و بی نظیر و واقعا نهایت همکاری رو , هم قبل از مراسم و هم بعد از مراسم با مامانیش انجام داد و خیلی گل بود مثل همیشههههههه ...
و باز هم به برکت حضور دخترم در ماه رمضان امسال , همچون سال گذشته , قسمت شد و یک بار دیگه سه روز از ماه رمضان رو توی خونمون ختم قرآن داشتیم و خداروشکر توی این ختم دسته جمعی که هر سه روز , خونه یکی از همسایه های گل و روزه دارمون برگزار میشه , ما هم تونستیم سهمی هر چند کوچیک داشته باشیم ...
دختر گل و ماه مامان هم که همیشه از بودن توی جمع , خیلی خوشحال میشه , از این بابت که هر روز , تعداد زیادی از همسایه های مهربونمون به خونمون رفت و آمد میکردن , بینهایت خوشحال بود , و البته باز هم نازنین دخترم نهایت همکاری رو با ما داشت و اصلا اذیت و مزاحمتی در حین خوندن قرآن برای من و بقیه نداشت و خیلیییییییی ماه و خانوووووووووم بود عزیز دلمممم ...
تو قشنگترین و دلنشین ترین دختر دنیا برای منی فاطمه قشنگممممممم ,
فرشته بی همتای منی دخترکممممم ....
برای دیدن بقیه عکسهای فاطمه جونی گلم و خوندن خاطراتش ,
لطفا بفرمایید ادامه مطلب
بهترین , بی نظیرترین و شیرین ترین دختر روی زمین برای مامانی و بابایی هستی قربونت برم من
زیباترینننننننننننننننن برگ دفتر زندگی ماااااااااااااااااااا ...
ماه شب 14 مامانی و بابایی هستی تو عزیز دلمممممممم
یکی یه دونه و عزیز دردونه مامان و بابایی گل دخترمممممم
خوش عکس و نااااااااااااازی مثل همیشههههههههههه
همیشه در قلب ما جا داری دخترکممممممممم
اینم دخمل بلای بانمک و شیطونک مامانی ,
که دیشب بعد از برگشتن از مولودی ,
شیطنتش گل کرده و نمیزاره لباساش رو عوض کنم و رفته نشسته گوشه تخت ما
این لباست رو که مامان جون و عمه جون طاهره برات خریدن , خیلییییییی بهت میاد
باهاش یه جیگری میشی که نگووووووو
از بس که خوشگل و خوش لباسی ماشاالله و هر چی بپوشی بهت میاد فرشته کوچولوی من
این روزها وقتی به فاطمه جونی قشنگم میگیم خودتو لوس کن ,
این شکلی خودش رو حسااااااااااابی برامون لوس میکنههههههه نازنازی ما
یعنی میخوامممممممممم بخورمت با این ناز و اداهات
چقدر بامزه و تو دل برو هستی آخه
هر کسی که میبینه تو رو خوشش میاد ازت
بیخودی نیست که مامانی از تبریز اینقدر زنگ میزنه و بیقراری میکنه واسه دیدنت گل همیشه بهارم ...
و اما از تفریحات روزانه تو نازنین دخترم ,
علاوه بر بازی کردن با دوست کوچولوهات مثل محمد مهدی و هستی ,
و یا بازی با فاطمه جون و نرگس جون ,
اینه که هر روز غروب , بعد از اینکه هوا نسبتا خنک شد ,
یک ساعتی رو با بابایی مهربون و گلت میری بیرون گردشششش ,
هر روز یه تیپی میزنی , و سریع میری جوراباتو میپوشی ,
و یه بوس محکمممم از من میکنی که من عاااااااششششق این بوسه هاتم ,
و هر بار , با هر بوسه ای که محکم بر گونه ام میزنی ,
من رو به اوج آسمونها میبری و بیشتر ار پیش عاشقت میشم نازنینممم
و بعد هم باهام تند تند بای بای میکنی و با یه ذوق و شوق زیادی میری به قول خودت " ددر "
ای من به فدای قد و بالات دختر ماه روی من
و بعد از یه گردش و بازی حسااااااااابی , گاهی اوقات با کلللللی خرییییییددددد برمیگردی خونه
تا میرسی خونه هم , همون دم در , اول از همه جوراباتو در میاری
این مهمترین نشونه برگشتنت به خونه است ...
قربان بره مامانتتتتتتتتتتتت
خوراکیهایی که فعلا از همه بیشتر دوست داری , بستنییییییی و چیپس ساده چی توز هستش ,
هر روز میری در یخچال رو نشون میدی , و من هم موظفم بستنی بیارم خدمت خانوم خانوما ,
البته چیپس رو خیلی زیاد نمیخوری , و بیشتر دوست داری برات بیارم تا باهاش بازی کنی و البته در حین بازی گاهی هم میخوری ...
بین غذاها هم که , جوجه , کوکو سبزی , کتلت , ماکارونی و لوبیا پلو رو از همه بیشتر دوست داری ...
گاهی که خیلی خوش غذا باشی , قورمه سبزی و مرغ و قیمه رو هم خوب میخوری ...
الان که یه 20 روزیه به خاطر جوونه زدن دندونهای نیشت , لب به هیچ غذایی نزدی , و فقط گاهی به زور سوپ میخوری ...
آخه در حال حاضرررر 15 تا دندون داری و توی 17 ماهگیت , دندون نیش سمت راستت از بالا که چهاردهمین دندونت بود و نیش سمت چپت از پایین که پانزدهمین دندونت بود , بیرون زد و من از دیدنش مثل همیشه یه عالمه ذوق زده شدمممم ...
البته خیلی برای این دندونت اذیت شدی , و یک هفته ای بیرون روی گرفتی , خداروشکررررر خیلی زود خوب شدی , اما هنوز هم غذا خوردنت خوب نشده , فکر کنم شانزدهمین دندونت که دندون نیش پایینت هست در حال جوونه زدنه ...
کلا جوانه زدن 4 تا دندون نیش جلوییت خیلی طول کشیییید , و از قبل از تبریز رفتنمون تاول شد , و تا حالا به طول انجامید پروسه دراومدنشون ...
فدای مرواریدهای سفید و زیبات بشم من گل ناز مامان ...
و دیگه اینکه ماست و دوغ رو خیلییییییییی به شدددددت دوست داری , سر سفره باشه این دو تا , دیگه بیچاره ایم , دیگه تا آخر , هیچی نمیخوری جز دوغ و ماست ... گوجه و خیار سالاد شیرازی هم همینطور ... اینا سر سفره باشن فقط با همینا مشغولی و غذا خوردن تعطیییییییییلللللللللل ...
و امممممممماااااااا از همه مهمتررررر , عاشق سیب زمنی سرخ کرده هستی مثل قبلللللللل
یه خاطره دردناک هم رقم خورد سر همین موضوع عزیز دل مامان :
من داشتم سیب زمینی سرخ میکردم واسه تو عزیز دلم و علیرغم اینکه کلی تلاش کردم نبینی , دیدی که دارم چی کار میکنم وروجک من ,
از اونجایی که اگه بو ببری دارم برات سیب زمینی سرخ میکنم , دیگه طاقتتتتتتت نمیاری و صبر نداری ,
بابایی هم دل مهربونش به خاطر بیقراری کردنت , طاقت نیاورد و بغلت کرد و تورو گذاشت روی کابینت بغل گاز ,
من به بابایی گلت گفتم که یه وقت روغن میپاشه و بچم خدایی نکرده میسوزه و یا دستش رو میزنه به ماهیتابه ,
اما بابایی اطمینان داد که حواسش به دخمل بلای خودشششش هسسسسست ...
تو خیلی بامزه , مدام سیب زمینیها رو نشون میدادی و کلی ذوق داشتی زودتر آماده شن و خوشحال بودی ,
بابایی هم خواست از این صحنه و حال تو عکس یادگاری بگیره که یه دفعه انگشتت رو دراز کردی سمت ماهیتابه و من سریع دیدم و دستت رو گرفتم , اما یه کوچولو انگشتت خورد به ماهیتابه داغ سیب زمینیها و یه کوچولو انگشتت سوخت و دردت اومد ...
تو هم نازنازی خانوم خودمییییی آخه , کللللللی گریه کردی , فدای چشمای زیبا و اشکای نازت بشم من الهی دورت بگردم و نباشم طوریت بشه گل من , قربون اون انگشتای ناز و زیبا و کوچولو موچولوت برم من مامان ...
امممممماااااا بعدش کلللللی سیب زمینی سرخ کرده خوردی و حال کردیاااااااا کلکککککک
آخه من به فدای این نشستنت بشمممممممم که دستت به زانوته جیگرتو بخورم من
این درست لحظه ای هست که بابایی مشغول عکس گرفتن از تو شده , و حواسش هم از تو پرت شده و داری دستت رو میاری سمت ماهیتابه ,
فدای این نگاه کنجکاوانه و زیبات بشممممم من آخهههههههه ...
چقدر خواستنی هستی آخه تو خوشگلممممم ...
و اما گردش نمیه شعبانمون که خیلی بهت خوششششش گذشت...
از این موضوع یک ماهی گذشته , اما به خاطر اینکه به تو و صد البته به من و بابایی خیلی خیلی خوش گذشت , دوست دارم که خاطرش رو به اختصار , به عنوان یادگاری توی وبلاگت بنویسم ...
شب نیمه شعبان , بابایی با برنامه ریزی که از قبل انجام داده بود , حسابی من و دخمل بلای گلمون رو سورپرایز کرد , و برای شام رفتیم به رستورانی تقریبا سنتی و زیبا که به تازگی نزدیک خونمون افتتاح شده بود ... انصافا جای تمیز و خوبی بود , و غذاش نسبتا قیمت مناسبی هم داشت و کیفیتش هم خوب بود ...
انشاالله که تا آخر , این نظافت و کیفیت , رعایت بشه , که خیلی عالی و مهمه ...
خلاصه که فاطمه جونی ما خیلی ذوق زده شده بود از فضای رستوران , و همه چی براش خیلی جالب و جذاب بود , و چون فضا بزرگ و باز بود , حسابی گشتی زد و کلی کنجکاوی کرد , یه خانوم و آقای جوان هم که روی تختی نزدیک ما نشسته بودن , از دخمل بلای ما حسااااابی خوششون اومد , و کللللی ازش عکس گرفتن ....
اینم چند تا عکس از محیط رستورانی که شب نیمه شعبان , سه تایی رفتیم و کلللللللی بهمون چسبید و خوش گذشت ...
البته یه قسمت هم مخصوص وسایل بازی برای بچه ها بود که چون دیر وقت بود و میخواستیم بریم چراغونی رو هم ببینیم , خیلی اون قسمت نرفتیم و فقط یه سری زدیم ...
حواس دختر نازدونه و بازیگوش من که به همه جا هستتتتت جز به عکسسسسس ...
این فضای قسمت ورودی رستوران بود و برای تو خیلی جالب بود نازنین دخترم ...
اینم ابتکار جالبیه , که معمولا رستورانهای جدید برای ایجاد فضایی دلنشین و سنتی , ازش استفاده میکنن ...
بعد از خوردن یه شام دلچسب که جای شما دوستای خوب و گلم خیلی خالی بود ,
رفتیم برای دیدن چراغونی شب نیمه شعبان ...
اینم آتیش بازی و نور افشانی اون شب که خیلی قشنگ بووووددددد ...
تو که عاشق این نورای روشن شده توی آسمون شده بودی عزیز دلمممممم ,
و مدام با ذوق و شوق و با انگشت اشاره خوشملت نشونشون میدادی ....
شب نیمه شعبان , مدام ماه رو توی آسمون پیدا میکردی , و با اون انگشت کوچولوی خوششششگلت به بابایی نشون میدادی ...
کلا یکی از سرگرمیهای این روزهات , وقتی شبها میریم بیرون , پیدا کردن ماه توی آسمونه و با یه ذوق و شوقی هم بهمون نشونش میدی که نگووو ...
اونقدر سرت رو میچرخونی رو به آسمون تا که ماه رو پیدا کنی , حتی توی ماشین و در حال حرکت ... و جالبتر اینکه اگه ماه زیر ابر هم پنهون شده باشه , تو میفهمی و پیداش میکنی دخملی باهووووووش مامان ...
ماه شب 14 خودمی آخهههههههه ...
خوشحااااااااالم که شب نیمه شعبان , بهت خوش گذشت عزیزکممممم
این روزها یاد گرفتی و زیر چشمی به من یا بابایی نگاه میکنی و کللللللللللی هم خودت میخندی و خوشت میاد از این کارت جیگرم ...
اینجا داری زیر چشمی به بابایی نگاه میکنی و میخندی ,
اما نمیزاری از جلو ازت عکس بگیرم بلااااااااااااااا ...
عاشق بازی کردن و خندیدن و کیففففففف کردنتمممم عزیزمممممم
کلمات جدیدی که توی 17 ماهگی بلدی بگی , اینها هستن :
به حموم میگی " اموم " و خیلی آب بازی و حمام کردن رو دوست داری ...
به هستی میگی " استی " و البته گاهی هم " اتی " میگی ...
به نرگس میگی " ننا " ...
نی نی , به به , ددر , جوجو , رو همونطور صحیح تلفظ میکنی عشششششقمممممممم ...
به آب میگی " آپ " ,
و صبح که از خواب بیداری میشی اول میری جلوی یخچال و میگی " آپ " ,
و همینطور وقتی از بیرون میای , و لپهای سفید و خوشگلت از بس که گرمایی هستی , طبق معمول گل انداخته , " آپ " میخوای ,
وقتی هم صدای زنگ در یا زنگ گوشی تلفن میاد , بلند میگی " اییه , اییه " و منظورت همون کیه هستش ...
جدیدا هم که مدام میگی " جیه " و یا " چیه "
صدای اس ام اس یا هر صدای نا آشنایی رو هم که بشنوی
با یه صدای نازکی و به صورت سوالی میگی : " چی , چی "
عزیز دلم , دختر گلم , شیرینم , بهتریییییییینممممم ,
همیشه یادت باشه که چقدرررررر من و بابایی عاشقتیییییممممممم
و به وجودت افتخار میکنیم عزیز دلممممممم ...
تو گل همیشه بهار زندگی ما هستی و جای تو در بهترین جای قلب ماست ...
همه تلاشمون رو میکنیم تا , سعادت , خوشبختی , شادی و همه زیباییها ,
سهم زندگی زیبای تو باشه نازنین دخترم ...
و برای سلامتی و عاقبت به خیری تو , همیشه دعا خواهیم کردددددد ماه زیبای مامان و بابا ...
تو لایق بهترینهایی , چون بی نظیر و بی همتایی فرشته پاک و آسمونی مامان و بابا ...
همیشه باهات هستیم و مراقبت خواهیم بود ... خیالت راحتتتتتتتتت ...
تا آخر دنیا باهاتم مامان .... خیالت راحتتتتتتتتت ...