ما از سفر برگشتییییییییییییییممممممممممم
سلام دوست جونیهای گل و نازنین و مهربووووووووووونمممممممم
خیلی دلم برای همگیتون تنگ شده بود ...
امیدوارم همگیتون سالم و سرحال , رو به راه , شاد و خوشحال باشین دوستای خوبم
دختر ناز دونه مامان در یکی از روزهای سفر به تبریز
ما از سفر برگشتیییییییییییممممممممممممم ...
البته یه هفته ای میشه برگشتنمون , ولی وقت نکرده بودم بیام و آپ کنم وبلاگ رو ...
من و دخمل بلا یه 20 روزی رو تبریز بودیم و جای همتون خالی بووووود ....
خدارو شکررررررررر حساااااااااابی گشتیم و خوش گذروندیم ....
به خصوص فاطمه جونی حسسسسسسسسابیییییییییی بهش خوش گذشت ...
خداروشکر سفر خیلی خوبی داشتیم و این مدت که تبریز بودیم خیلی برامون خوب بود و تنوعی شد برای هر دوی ما مادر و دختر , و توی طول راه هم با اینکه با اتوبوس رفتیم و برگشتیم , اما دختر بی همتای مامان , واقعا بی نطیر و صبور بود و اصلا اذیتم نکرد ... یا داشت بازی میکرد و خوراکی میخورد و یا اینکه توی بغل مامان شیر میخورد و میخوابید ...
بزن یه کف مرتب واسه فاطمه جونی بی نظیر مامان ...
توی تبریز هم که دیگه نگوووووووو , با خاله جون و مامانی و بقیه , کلی مشغول بود و حال میکرد و از تنهایی دراومده بود حسابی نازنین دختر مامان ...
تا اف اف صداش درمیومد , میدویید جلوش و و داد و بیدادی راه مینداخت که نگو و نپرس ...
داد میزد : ابو , ابو ... یعنی عمو اومده و منظورش از عمو , شوهر خاله جونش بود ...
به خاله جونش هم که میگفت : مع ... دنبالش راه میفتاد و صداش میکرد مع , مع ...
وقتی خالش توی اتاقش کار میکرد , میرفت و پشت در اتاقش مینشست و اونقدر صداش میزد تا بالاخره تشریف میبرد توی اتاق خاله جونی , و روی پای خاله جونش مینشست و کلی هم بوس تحویل خاله میداد ...
به مامانی هم میگفت : " ما " .... و هر چی میخواست از " ما " میخواست ... دخملی زرنگ منه دیگه , میدونه چی رو از کی بخواد , مامانم هم که دیگه عاشقش شده بود و هر روز کلی توی تراس خونشون جوجو ها رو نگاه میکردن با هم ...
توی این مدت , الو کردن هم یاد گرفته فاطمه جونی خوشگلم , و بهش میگیم الو کن و دست به گوشش میگیره و میگه : اوو , اوو ...
اونجا مامانم و مادربزرگم , وقتی فاطمه شیر میخورد , بهش میگفتن که فاطمه به ما هم " هام " بده , اونم یه کم از بلوزش رو مثلا میکند و با اون انگشتای کوچولوش گاهی به اونها میداد و گاهی هم با بدجنسی مثلا میذاشت توی دهن خودش و کلی میخندید واسه این کارش ... جالب اینه که مادربزرگم که فاطمه بهش قراره " آنا " بگه , فارسی بلد نیست و این کار رو توی وقتهای مختلف , به زبون ترکی از فاطمه میخواست , و فاطمه هم کاملا میفهمید چی میگه و چی مخواد ازش و انجام میداد کاری رو که میخواست و من خیلی برام جالب بود این موضوع , آخه من اصلا با دخملیمون ترکی حرف نزدم , توی خونه هم کاملا فارسی صحبت میکنیم خودمون عجیبه , نه ؟؟؟ ...
فدای دختر بااااااااااااااااااهووووووووووش خودم بشم من ...
شوهر خاله مهربون فاطمه جونی هم که دیگه نگو , این دخملی ما خیلی دوسش داشت و اگه میومد اونجا از کنارش تکون نمیخورد و یا روی پاش مینشست و یا کنارش , و البته گاهی هم وسط خاله جونی و آقاشون میرفت مینشست دخمل بلا , و حسااااااابی میخندیدیم واسه کارا و اداهای دخملیمون و برامون جالب بود این علاقه و دلبستگی فاطمه جونی نسبت به خاله جونیش و شوهر خاله مهربونشون ...
خیلی خوشحالم که دخترم حال و هوایی عوض کرده و از تنهایی که اصلا هم دوست نداره , مدتی خلاص شد و بهش خوش گذشت گل گلی مامان ...
برای دیدن بقیه عکسهای فاطمه جون خوشگل و نازنینم در تبریز , بفرمایید " ادامه مطلب "
کیک روز مرد , که من و خاله جونی , برای بابایی و عمو جون خریده بودیم ....
دخملی مامان در روز پدر , تیپ زده تا کادوش رو که یه ادکلون بوده رو بده به بابایی گلش ...
اینم یه عکس در روز پدر و روز مرد در کنار کیک مخصوص ...
دخملی توی خونه مامانی و در حال خوردن نون خامه ای
فاطمه جونی در یه روز بهاری و گردش در پارک الغدیر تبریز
دخملی خوشگلممم در حال سرسره بازی .... اولین سرسره بازی عشقممممم در 1 سال و 4 ماهگی
دخمل بلا در حال تاب بازی و کیف کردنننننن .... دیگه دوست نداشتی از تاب بیای پایین عسلم ...
دیدن این آب روان همراه با سر و صدا , خیلی جالب بود برات فرشته کوچولوی من
کیف میکردی وقتی میرفتی سمت آب ناز من ...
من دارم عکس میگیرم از تو و بابایی , تو هم که همه هوش و حواست توی حوض آبه ...
پدر و دختر توی پارک الغدیر تبریز .... انصافا جای تمیز و بکری بود ...
قربون این تیپ و قیافت برمممممممممم من دختر خوشگلمممممم
فاطمه جونی در حال سایه بازی ...
کیف دستی خاله جون رو ریختی زمین و حالا هم داری با این دقت به مراحل جمع شدنش نگاه میکنی ...
و اینم فاطمه جونی , در حال تخمه خوردن در کنار مامان و بابایی مهربونش توی پارک الغدیر ...
خیلی دوستت دارمممممممممم دختر ناز و خوشگل و باهوشممممممم
از دیدنت کیففففففففففففف میکنم همیشه عزیز دلمممممممم
خیلی تو دل برو هستیییییییییی نازدونه مامان
برات بهترینها رو از خدای مهربونمون خواستارم عروسکمممممممممم