فاطمه جونی 15 ماهه ما , از عید پارسال تا عید امسال
سلااااااااااااااااااااااااام دوستای گل و مهربون و دوست داشتنی خودممممممممم
قبل از تبریک سال نو , اون هم با تاخییییییییییر ,
ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز زن و روز مادر رو به همگیتون تبریکککک میگم
امیدوارم همه و همه , امسال , سال خیلی خوبی رو کنار خوانواده هاشون سپری کنن ...
سال نوی همگیتوووووووووووووووون هم مباااااااااااااااااارککککککککککککککککک
و امممممممما
سلاااااااااااااااااااامممممممم دختر نازنین و یکی یه دونه و ماه شب 14 خودممممممممم
عزیز دلم بهترینها رو توی سالی که پیش رو داریم از خدای مهربونمون برات خواستارم نازنینم ...
فاطمه جونی نازنازی و عزیز دلم در هنگام تحویل سال 1394
پارسال عید هم این قدی و این شکلی بودی با نمک منننننننننننننن
از همون روز اول خوردنی بوووووووووووووووودی خوشمزه مامان
15 ماهگی دختر گل و دوست داشتنی خودم هم مبارککککککک باشه ...
عزیز دل مامان , " 14 فروردین 1394 " , 15 ماهه شددددددددددد ...
-----------------------------------------------------------------
امسال عید متفاوتی داشتم نسبت به هر سال ...
دو هفته قبل از عید که مادر و خواهر مهربونم مهمون خونمون شدن و خواهر جونم رو پاگشا کردممممم ...
یک هفته ای هم مامان جون خوشگلم پیشمون موند و کلی من و فاطمه کیففففف کردیم از بودنش ...
مامانی خوشگل و مهربونم , بودنت در کنارمون برای همیشه , آرزوی منه ....
وقتی پیشمونی چقدر آرومتر هستم و هیچی کم ندارم مامان جون خوب و مهربونم ...
کاشکی این همه از هم دور نبودیم مامان جون خوبم ...
عید امسال بر خلاف سالهای دیگه تبریز و سفر نرفتیم و موندیم قم ...
چند روز اول که همش به عید دیدنی و این طرف اون طرف رفتن گذشت ...
ولی بعدش خونه بودیم و امسال عید رو در کنار بهترین دختر دنیا , عزیز دردونه مامان و بابا , سپری کردیم ...
بابایی سر کار میرفت و تنهایی توی روزهای عید , برای هر دوی ما سخت بود اما خاطرات شیرین زیادی هم برامون رقم خورد ...
دندون نهم و دهمت که دو تا آسیاب فک پایینت از راست و چپ بود دراومد , و به خاطرش یه چند روزی رو در اولین روزهای سال نو آبریزش بینی داشتی که خداروشکر خیلی زود هم برطرف شد و خیلی اذیت نشدی ...
اما الان که 21 فروردین ماهه یک هفته ای میشه که از درد دهنت حساااااااااابی داری ناله میکنی , و سه روز هم تب داشتی و کللللللی اذیت شدی ماه مامان و برای اولین بار هم دو تا آمپول خوردی ناز نازی من که خیلی هم دردت اومد و کلللللللی گریه کردی فدای تو بشم من ..... نمیدونم کدوم دندونات در حال دراومدن هستن که اینقدر دارن اذیتت میکنن بر خلاف دندونهای قبلیت ... انشاالله که زودتر دندون خوشگلات بیان بیرون و راحت بشی گلم ... این روزها از درد دهنت مدام گریه میکنی و بهونه میگیری و فقط شیر میخوای و دست به فکت میزاری و همش میگی آی , آی ...
انشاالله به زوووووووووووودی خوب خوب میشی خانوم خانوماااااا , گل خانوما ....
13 به در هم به همون اندازه عید , برامون متفاوت بود و امسال خونه موندیم و جایی نرفتیم ...
آممممما از صبح در تراس رو باز کردم و تو , نازنین دخترم , اونجا همراه بابایی بازی میکردی ...
مامانی هم جوجه کباب مخصوص براتون درست کرد , همراه با سالاد اولویه ....
بعد از ظهر هم به استراحت و کمی خواب و میوه و آجیل خوردن گذشت و دیگه همین و همین ...
خولاصه که یه سیزده به در خوب توی خونه و تراس نقلیمون , برامون رقم خورد ...
روز 14 فروردین هم که جمعه بود و عزیز دل مامان 15 ماهه شد و ظهرش رفتیم حرم .....
حسااااااااااااااابی زیارت کردیم و بعد هم غذا خوردیم و یه عالمه خوش گذشت ...
قربونت برمممممم که موقع عکس گرفتن همه هوش و حواست به پلاستیک پسته هات بود ...
بعد از حرم هم کللللی پیاده روی کردی با اون پا کوچولوهای ناز و کفشهای خوشگلت ...
اولین کفشهای فاطمه جونی ناااااااااازممممممم ... شماره 21 ...
دختر نازنازی من باز هم 15 ماهگیت رو بهت تبریگ میگم ...
دوست دارم که روز به روز شاهد پیشرفتهای بیشتر و جدیدتری از تو باشیم گل بی نظیر مامان ...
راستییییییییییی مدت زیادی هست که سر به سجده میزاری و خیلی برام دوست داشتنیه این کار تو نفس من ... تا سجاده میبینی که یه مهر توش هست , میری و سر به مهر میزاری و منتظر میشی تا من و یا بابایی بگیم : سبحان الله , سبحان الله , سبحان الله ... حدود یک ماهی میشه که این کار رو انجام میدی نازنین دخترممممم ... انشاالله که دختر مومن و نماز خونی باشی تا همیشه عزیزکم , و همیشه شاکر نعمتهای خدا باشی دخترک دوست داشتنی ما ...
جدیدا دست و پا شکسته و گاهگاهی , حرفهای ما یا دیگران رو تکرار میکنی ... گاهی علاوه بر مامان , به من میگی " واوا " و یا " دیا " که منظورت همون زهراست ... چند روزی رو به مادر جون , عزیز , میگفتی که البته خودشون یادت داده بودن و با زبون شیرین و خوشمزت , مدام صدا میزدی " عدیز , عدیز "
کلا عمه جونی ها و مادرجون خیلییییییییی خیلی دوستت دارن عزیزمممممم و همیشه با دیدنت کلللللللی قربون صدقت میرن ... از بس تو دل برو هستی فدات بشم ...
البته همه دوستت دارن و خیلییییییییییییی طرفدار داری عزیز دلم ...
همسایه هامون که بی نهایت دوستت دارن و کلی هوای تو رو دارن گل مامان ...
مامان جون که از وقتی رفته تبریز , حسااااااااابی واست دلتنگی میکنه عسل من ...
-----------------------------------------------------------------
فاطمه جونی خوشگلم , از دیروز هم بهت میگم که قطار چی میگه : میگی چی چی , چی چی ...
قربون شیرین زبونی و ناز و ادات بشه مامان ...
چند روزی رو هم به آجی گفتن گذروند دختر یکی یه دونه ما , و دائم راه میرفت و با خودش میگفت : آجی ...
باباییش اینطور تعبیر میکرد که دخملی ما آجی میخواد
بعد از چند روز , این کلمه جای خودش رو به داجی داد
بابایی این بار میگفت که دخملیش هم داداش میخواد و هم آبجی
البته بعد از چد روز دیگه این تکرار کم شد و حالا گاهی این کلمه , از دختر گل و قشنگ ما شنیده میشه
پیشرفت حرف زدنت فعلا تا به اینجا بوده گل بی نظیر مامان و بابا ...
---------------------------------------------------------------------------
راسسسسسسسسسستی , یه دسته گل خوشگل هم به مناسبت روز زن , بابایی از طرف خودش و تو دختر گلم , به من هدیه داد که خیلییییییییی خوشگله و حساااااااابی خوشحال و سورپرایزم کرد ...
عکسش رو واسه یادگاری میزارم گلمممممممممم ....
مممنوووووووووووووووووووونمممممممممممممم مهربوناااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
همیشه عاشقتمممممممم و بی نهایت دوستت دارممممممممممم دخترکم , عزیزکم ...
" مامانی سال نو شد دیگه , بسه دیگه , حالا تلمو دل میالممممممم "