فاطمه دوست داشتنی مافاطمه دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

دخمل بلا , نور چشمی و عزیز دل مامان و بابا

رقیه خاتون , سه ساله کربلا ...

1393/8/8 16:0
2,344 بازدید
اشتراک گذاری
محرم که میشه
 
حال و هوای همه جا عوض میشه ...
 
در و دیوار شهر ... کوچه ها ..... محله ها ....
 
حتی بسیاری از وبلاگها رنگ و بوی محرمی میگیرن ....
 
چقدر این عوض شدن رو دوست دارم ...
 
هیئت های سینه زنی  , دسته های عزاداری , پرچم های سیاه ,
 
چشمهای اشکبار و دلهای داغدار حسین , همه و همه غم انگیز هستن اما زیبان ....
 
شاید زیباییشون از همون زیبایی نشات گرفته که
 
که عمه جان رقیه خاتون , زینب بسیار داغدیده اما صبور , فرمود :
 
" ما رأیت الا جمیلا "
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
وبلاگ یکی از دوستان اهل قلم و خوش ذوقم که قلم بسیار توانایی دارن رفتم و پستهای بسیار زیبایی دیدم ازشون که رنگ و بوی محرم داشت ,
 
وبلاگ یک فنجان اسپرسوی شیرین که توسط میس کافه عزیزم نوشته میشه :
 
یکی از پستهاشون متعلق بود به سه ساله کربلا , رقیه کوچک و مظلوم امام حسین علیه السلام که میدونم دلهای بسیاری براش میتپه ...
 
خیلی زیبا و فوق العاده بود و برای من که عجیب دلنشین بود این متن ...
 
دوست داشتم توی این پست وبلاگم قرار بدم این دست نوشته زیبا رو , تا دوستان گلم هم این متن رو بخونن و ازش استفاده بکنن ....
 
میس کافه عزیز و مهربانم هم این اجازه رو دادن و من بسیااااااار از ایشون ممنونم ....
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

بابا جونم چه طول کشید نبودنت

 

 

دلتنگی ... می دانم ... دلت بدجور گرفته و پر است ...

 

دلت خراب شده ... مثل ظاهرت ... 

 

خرابه شده ای ... مشهور ترین خرابه ی تاریخ ... 

 

چه تحملی داری که از هم نپاشیده ای. چه تحملی دارد عرش که روی سر عالمیان خراب نشده است... چه قدرتی داشته اند ملائک که جان نسپرده اند...

 

یادت هست؟

 

سر و صدایی که بلند شد و کاروانی که از راه رسید مگر فراموش شدنی اند؟

 

یادت به آن بانوی محترم هست ؟ آن که همه دورش را گرفته بودند و عمه صدایش می زدند؟

 

یادت هست چطور از این سو به آن سو می رفت و همه را تیمار می کرد؟

 

یادت به صدای قهقهه های مستانه ی نیزه داران همراهشان هست؟

 

یادت هست دخترک کوچک چطور خسته و زخمی به گوشه ات پناه آورد ؟  ناخن های شکسته ی کوچکش را یادت می آید ؟ خار های مغیلان ... در آن پاهای کوچک... دلت لرزید... مگر نه ؟

 

سه سال بیشتر نداشت ... این را از صدای کودکانه و جثه اش می توانستی بفهمی ... اما غم درون چشمانش برایت قابل درک نبود ...

 

گریه هایش یادت هست ؟

 

عمه را صدا می کرد و بابا را می خواست ... خدا را صدا می کرد و بابا را می خواست ... عمو عباسی که نمی دانستی کجاست را صدا می کرد و بابا را می خواست ... 

 

همه عالم حریفش نمی شدند ...

 

دخترک کوچک بود ... از ته دل بابا را صدا می کرد و ... بابا نبود ...

 

عمه دلداری اش می داد ...

 

اما دختر فقط بابا را می خواست ...

 

و تو مبهوت این همه بی تابی دخترانه بودی ...

 

فقط این تو نبودی که بی تاب بودی ... صدای ناله های بانوی سه ساله که به آسمان رسید , خواب یزید بن معاویه هم بی تاب شد ...

 

بی تاب شدن خواب یزید همانا و ... 

 

خبر دادند بابایش را آورده اند ...

 

در دل شاد شدی ... از این همه ناله های کودکانه به ستوه آمده بودی و دلت می لرزید از صدای خش گرفته ی دخترک ...

 

مردی با طبق آمد و طبق را جلوی دختر گذاشت...

 

می توانستی بهت و تعجب را در چشمان کوچک و زیبایش بخوانی... 

 

مبهوت بهت کودک بودی و ندیدی چه بود که مانند تیغ بر قلب اش فرود آمد...

 

لب های ترک خورده و کوچک اش لرزید ...

 

«این چیست؟»

 

و تو تازه دیدی... دیدی که سری نورانی ... با لب های ترک خورده و محاسن خونین در طبق کنار دختر کوچک قرار داده شده... 

 

دلت لرزید... خراب شدی... این چه بود در برابر این طفل؟

 

صدای ملعونی آمد...

 

«پدرت»

 

مات ماندی ... خراب تر از خراب شدی ... تازه فهمیدی خرابه های شام یعنی چه ... تازه فهمیدی در سرنوشت ات بوده که خراب باشی ... چرا که هر چه بودی و هر که بودی با دیدن این صحنه ها از هم می پاشیدی...

 

گل نازدانه ی پدر را دیدی... دیدی که چطور جیغ کشید و ناله زد و شیون کرد و سر را در آغوش کشید...

 

دیدی و شنیدی و ترک خوردی و نابود شدی...

 

تمام شکوه های دردانه ی پدر را شنیدی... 

 

شنیدی شرح تمام سیلی ها و لگد هایی که تن نحیف و کوچک اش را کبود کرده بود...

 

جای تمام خار ها را دیدی...

 

شرح بی قراری رباب را شنیدی...

 

نمی دانستی علی اکبر کیست که این دختر بی قراری اش را می کند...

 

نمی دانستی علی اصغر کیست... عباس و قاسم چه کسانی هستند...

 

تو فقط عمه را دیده بودی و وقتی رقیه شرح حال عمه را برای سر پدر تعریف می کرد , از درون می پاشیدی و به خدا التماس می کردی دیگر نشنوی ...

 

دیگر تمام شوی و نبینی و شاهد نباشی و نشنوی ...

 

اما تو شاهد بودی ...

 

تو شاهد آن شکوه های دخترانه بودی ...

 

تو خیلی چیز ها دیدی و شنیدی ...

 

تو دیدی که روح شاهدخت حسین چطور در آغوش تو ... خرابه ی شام ... در کنار سر پدر ... جسم نحیف و آسیب دیده اش را رها کرد و به دیدار پدر شتافت...

 

و تو...

 

تو شاهد بودی ...

 

شاهد دل زینب... وقتی جسم سه ساله را در آغوش کشید و اشک بر صورتش جاری شد امانت حسین را به او بازگرداند...

 

تو تن رقیه را چون گنجی در دل نهفتی و آن چنان در آغوشش کشیدی که جای تمام زخم ها را تیمار باشی ...

 

 

 

+ بانوانه روز سوم محرم ... روز شاهدخت حسین (ع) ... دختر سه ساله ابا عبدلله ... رقیه خاتون ... منبع منبع

 

 

+ بانوانه بابا یعنی زندگی یک دختر... یعنی همه چیز یک دختر... خدایا... به حق قلب مهربان سه ساله ی ارباب , بابا ها را برای دختر هایشان حفظ کن... 

 

 

+ نوای محرم -> لینک

 


برچسب‌ها : یک قطره آب نثار دل های تشنه

 

میس کافه

 

پسندها (13)

نظرات (11)

کلاس پرهیاهو
8 آبان 93 20:34
خدا سایه ی همه باباها رو سر بچه ها حفظ کنه انشاالله , و خدا همه ی باباهایی که از پیش بچه هاشون کوچ کردن رو قرین رحمت و آمرزش کنه.الهی آمین
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام خانوم معلم عزیز و گلمون انشاالله , انشاالله همه بچه ها زیر سایه مهربون پدرها و مادرهاشون بزرگ بشن ... الهی آمین ... خدا رحمت کنه همگی رفتگان رو به خصوص پدرها و مادرهای عزیز رو ...
فاطمه
10 آبان 93 14:43
$$$$$$_______________________________$$$$$ __$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$* ___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$* ____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$ ______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$**** __________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,, _____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,, ____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$ ___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,, _,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',, *____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____* ______,;$*$,$$**'____________**'$$***,, ____,;'*___'_.*__________________*___ '*,, ,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,, *.° ? ...° ....O .......°o O ° O .................° .............. ° ............. O .............o....o°o .................O....° ............o°°O.....o ...........O..........O ............° o o o O ......................? ...................? ...............? ...........? دوست عزیز سلام من آپــــم خوشحال میشم بهم سربزنید! اگه با تبادل لینک هم موافق بودید خبرم کنید .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام دوست عزیزم ممنون که به وبلاگ ما اومدید ... انشاالله ...
بابا و مامان
10 آبان 93 15:32
سلام خیلی عالی بود , دستشون درد نکنه , خدا همه پدر و مادرای مهربون رو که از دنیا رفتنو بیامرزه , همین چند وقت پیش عموم رو از دست دادیم , خدا می دونه بچه هاش چقدر با سوز و گداز از باباشون یاد می کنند و اشک می ریزند .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین محمد پارسا و یاسمن جونم ممنون که همیشه از خوانندگان پر و پا قرص وبلاگ ما بودی و هستی ... خدا رحمت کنه همه رفتگان رو ... خدا عموی بزرگوار شما رو هم قرین رحمت کنه .... واقعا داغ عزیز سخت و دردناکه .... امان از دل زینب ...
مامان بردیا شیطون
10 آبان 93 21:48
قيامت بي حسين غوغا ندارد " شفاعت بي حسين معنا ندارد " حسينی باش كه در محشر نگويند " چرا پرونده ات امضاء ندارد " .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین بردیا کوچولوی شیطون ممنون از کامنت بسیار زیبات دوست خوبم ... التماس دعا دارم ازت در این ایام عزاداری ...
عالمه
11 آبان 93 15:11
سلام عزیزم خوبی ؟ فاطمه جونم خوبه ؟
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام عالمه جون گل و نازنینم , مامانی مهربون بردیا جون خوبیم عزیزم ... ممنونم دوست خوبم ... فاطمه هم خوبه ... خداروشکر ... خوشحالم که میای پیشمون دوست گل من ...
عالمه
11 آبان 93 15:12
سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممم
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلاممممممممممممممممممم به روی ماهت دوست نازنینم ....
مامان الهام
12 آبان 93 0:14
سلام عزیزم ایام محرم رو تسلیت میگم و التماس دعا دارم , حتما ما رو هم یاد کنین , چه قدر زیبا نوشتی , واقعا به دلم نشست , خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه ...
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و مهربون سلنای عزیزم من هم تسلیت میگم ایام عزاداری رو , محتاجیم به دعا , خیلی التماس دعا دارم دوست خوب من ... خوشحالم که به دلت نشسته , البته دست نوشته منه حقیر نیست , زحمت و دست نوشته دوست با ذوق و اهل قلمم , میس کافه عزیزم , هست ... خدا همه رفتگان رو بیامرزه ....
h.e
12 آبان 93 19:43
التمااااااااااااااس دعااااااااااااا خانومی , عزاداریتون قبول .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی مهربون مانلی جون عزاداریهای شما هم قبول دوست خوب من ... محتاج دعاییم عزیزم ....
میس کافه
13 آبان 93 11:21
همراه عزیز سلام امروز چله مون شروع میشه , خواهشا فراموش نکنید... التماس دعا .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام میس کافه عزیز و مهربونم چشم دوست خوبم ... محتاجیم به دعا عزیزم ...
مامان امیررضا
14 آبان 93 10:20
کارهای بزرگ را مردان آغاز و زنان تمام میکنند ، کربلا ، دلیل روشن این ادعاست . برای شما استواری حسینی ، وفای عباسی ، صبر زینبی آرزومندم . التماس دعا .
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام مامانی گل و نازنین امیررضا کوچولو ممنون از کامنت زیبات عزیزم ... التماس دعا و عزاداریهاتون قبول حق ...
setareh
18 آبان 93 0:01
سلام عزیز دلم خوبی ؟ .. فاطمه جون خوبه ؟ ... دلم براتون تنگ شده حسابی ... از قول من ببوسش ... التماس دعا عزیزم ...
مامان و بابایی دخمل بلا
پاسخ
سلام ستاره جون گل و نازنینم ما خوبیم , خداروشکر , فاطمه هم خوبه عزیز دلم ... ممنون جویای حالمونی دوست باوفای من ... من هم میبوسمت خواهر جونم ... محتاجیم به دعا عزیزم ...