5 ماهگیت مبارککککککک دخملی من
سلااااااااااااااااااااااام دخملی 5 ماههههههههههههه و نازنین و خوشگل و خوشمزه مامان و بابا
5 ماهگیت مبارککککککککککککک فدای تو بشم من
قربون چشمات و فدای خنده هات بشه مامانیتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
نمیدونی چقدرررررررررررررررررررررر عاشقتممممممممممممممممممممممم
خیلی دوستت دارم فاطمه جونم , خیلیییییییییییییییییییییییی
خیلی عاشقتم دخترم , خیلیییییییییییییییییییییییییییی
تو خیلی ماه و ناز و دوست داشتنی هستی برای من ,
خیلی شیرینی برای من عزیز دلم , مثل عسلللللللللللللللللللل
فدای این صورت مثل ماهت بشممممممم من 5 ماهه مامان
فاطمه جونی نازنازی من , 14 خرداد ماه 1392 , تو 5 ماهه شدی و وارد ماه ششم زندگیت شدی خوشگل مامان ,
این روزها خیلی بامزه تر و دوست داشتنی تر شدی عزیز دلم و من رو با ناز و اداهات عاشقتر از قبل میکنی فدات بشممممممممم , خیلی داری بازیگوش میشی , با اینکه هنوز نه چهار دست و پا میری و نه راه افتادی ولی از توی بغلم به سمت همه چیز میپری تا بگیریشون , توی بغلم که میبرمت این طرف و اون طرف دوست داری همه چی رو با دستت بگیری , میخوام قطره " آ د " توی قاششقت بریزم و بهت بدم , با دست شیشه قطره رو میگیری از توی بغلم , قاشق رو میارم سمت دهنت اما زود خودت دست به کار میشی و قاشق رو میگیری و من تا بیام نزارم و دستت رو بگیرم خرابکاری به بار میاد در نتیجش ,
وقتی توی بغلم نشستی و من دارم با لپ تاپ کار میکنم ( مثل الان ) , اونقدر ورجه وورجه میکنی و سمت لپ تاپ میپری و همچین کنجکاوانه چشم میدوزی به صفحه که انگار میدونی چه خبره این تو , کلا اونقدر کنجکاوانه به اطراف نگاه میکنی که نگووووووووو فدای چشمات بشم من و همیشه و در همه حال هم با نگاهت در تعقیب مامانی , ( بالاخره باید سر در بیارم ببینیم که مامانیم کجاها میره و میاد و داره چی کارا میکنه دیگه , آخه من دختلشممممم ناسلامتی )
اونقدر با دقت تلویزیون نگاه میکنی , گاهی خیره میشی بهش , البته موقتیه این زل زدنت ولی خیلی با دقته نازنینم .
وقتی توی بغلمی تعادلت رو با موهای مامانی حفظ میکنی , مثلا میترسی بیفتی اینطوری خیالت راحته به یه جایی چسبیدی , حالا نمیدونی به یه مو بندی دختر , خسته نباشی واقعا , مو ندارم از دستت , تا میبرم بشورمت یا حمامت کنم یا توی بغلم بیگیرمت اول میچسبی به موهام و خلاصه هر بار هم چند تار مو مییکنی با اجازه خانوم گل .
سه روزه یاد گرفتی جیییییییییییییییییییغ میکشی ناززززززناااااااااااااااززززززززز , چشم و دلم روشننننننننننننننن , یه جیغایی میزنی که نگوووووووووووو , حالا دیگه وقتی چیزی میخوای و یا دوست داری پیشت باشم ولی من کار دارم و نمیتونم , و یا وقتی خوابت میاد شروع میکنی به جیغ زدن , خوبه وااااااااااااااللللللللللللاااااااااااااااااااااااا , اینم از شیرین کاریهای 5 ماهه شدنته شیرییییییییییییییین من .
راستی اینو بگم نازنین دخترمممممممم , 10 روزیه که آب دهنت رو با فوت میدی بیرون و در این حین با دهنت صدا درمیاری بببببووووووووو , کلی از آب دهنت میریزه بیرون , حالا چند روزه قطره هاتم که میدم همین کار رو با قطرت هم انجام میدی دخمل بلاااااااااااااااااا , حالا فکر کن چه خرابکاری به بار میاد وقتی قطرت رو فوت میکنی بیرووووووووووووووون , از دستتتتتتتتتتتتتتتتتتت تووووووووووووووووو دخترررررررررررررررر .
اما یه چیزی که توی پنجمین ماه زندگیت ( 6 خرداد 1392 ) , خیلی من رو خوشحال کرد , دمررررررررررررر شدنت بود , شب مبعث بود و ما از خونه مادرجون اومدین خونه , گذاشتمت زمین , روی تشکت , و تو هم طبق معمول ورجه وورجه میکردی و حسابی دست و پا میزدی , البته چند وقتی بود که به پهلو برمیگشتی و اطرافت رو نگاه میکردی , قبلش هم خیلی دور خودت میچرخیدی و هر مدلی میخوابوندمت , میومدم و میدیدم 180 درجه فرق کرده خوابیدنت و چرخیدی حسابییییییییی , خلاصه همینطور داشتیم من و بابایی نگاهت میکردیم که دیدیم داری تلاش میکنی برگردی , چند بار تلاش کردی و بالاخرهههههههههههههههههه موفققققققققققققققق شدیییییییییییییییی .
خیلی خوشحاللللللللللللللللللللل شدیم و به من و بابایی عیدیییییییییییییییییی دادی حسابی .
بعدش دیگه یاد گرفتی باهوش من , مدام دمر میشدی , جالب اینکه حالا دیگه نمیتونی صاف بخوابی , شبها موقع خوابیدن کلی بالش میچینم دورت , آخه توی خواب هم دمر میشی و نمیتونی برگردی و اینطوری از خواب بیدار میشی , خلاصه کافیه بزارمت زمین و یه لحظه ازت غاقل شم , میبینم دمری , موقع تعویضت که دیگه با هم کشتی میگیریم مادررررررررررررررر , پاهات رو میگیرم که دمر نشی در حال تعویض دختر خوووووووووووووووووووببببببببببب , آخه من بخوووووووولمتتتتتتتتتتتتتتت .
خلاصه که خیلی عاشقم میکنی با ناز و اداها و دلبری کردنات دخملی دوست داشتنی و شیرین من , میشینی توی بغلم و هر بار برمیگردی و من رو نگاه میکنی و میخندی , یعنی اون موقع میخوامممممممم گازت بگیرمممممممممم ,
هر جا که باشی , توی کریرت , توی بغل بابایی , روی زمین یا توی تختت , تا نگاهت به من بیفته شروع میکنی به لبخند زدن و خندیدن , تازگیها هم که وسط شیر خوردن , از شیر خوردن دست میکشی و با دقت زل میزنی به من و بعد میخندی , وایییییییییییییییییییی خیلی باحاله این لحظه و من میخوام بخورمتتتتتتتتتتتتتتتتتتت اون موقع .
خیلی عروسک دوست داری ناز نازی من , البته به شرطی که خوشگل و قشنگ و خوش رنگ باشه , از عروسکهای زشت و بد قیافه و بد رنگ و بدقواره اصلا خوشت نمیاد ( در این مورد مثل مامانتی ) و هیچ عکس العملی نداری بهشون و اصلا نگاشونم نمیکنی, ولی اگه اونی باشه که میپسندی با دیدنش یه ذوقییییییییییییی میکنی که نگو , شروع میکنی به صدا درآوردن و خودت رو به سمتش پرت میکنی ,
در حال حاضر هم علاوه بر جوجه اردکی که مامان جون عید برات خریده بود و تو عاشقش شدی از همون اول , الان به آویز کالسکت که یه شیر خوش رنگه , و مورچه قرمز توی اتاقت که به دیواره و از نوزادی با اینکه خیلی کوچولو بودی اما خیلی بهش توجه میکردی , به پاندای صورتی رنگت که خودم وقتی توی دل مامانی بودی کادوی حرم رفتن برات خریده بودم , و به پاندای کرمی رنگت , و آویز موزیکال بالای تختت که پر از عروسکهای خوشگله و موزیک زیبایی داره , خیلی احساسات نشون میدی و دوستشون داری خانوم گل مامانننننننننننننننننن .
چند تا عروسک کوچولو هم روی در یخچال چسبوندم که خیلی دوستشون داری و وقتی میبرم جلوی در یخچال همچین ذوق میکنی و میخندی که نگو , اسم گذاشتیم برای این چهار تا عروسک , " ململ , کپل , جیجی , منگول " , من این اسمارو صدا میکنمو تو میخندیییییییییییییی و به سمتشون میپری , تازه جالب اینکه وقتی جلوی یخچال هم نیستیم , ولی من این اسمارو صدا میکنم و تو میخندی و خوشت میاددددددددددددددد نازنینمممممممم .
تازه وقتی نگاهت میکنم و بلند صدات میزنم " جییییییییییییییییگررررررررررررررر " خیلی دوست داری و خوشت میاد و میخندیییییییییییییییییییییی .
فدای تو بشممممممممممممممممممممم من عزیز دلم , ملوسسسسسسسسسسسس مامان , جییییییییییییییییگر مامان , خیلییییییییییییییییی ماهی نازنین دختر من .
خداروشکر , گوش شیطون کر , چند روزیه که خیلی خوب شده خواب شبت و شبها راحتتر میخوابی , و من از این بابت خوشحال و راضی هستم , البته در عوض , طی روز خوابت کم شده , یه کمی از این بابت اذیت میشی و گاهی هم کلافه میشی از اینکه کم خوابیدی طی روز و شروع میکنی به نق زدن و بدقلقی میکنی , ولی عوضش شب رو راحتتر میخوابی و اذیت نمیشی فدای اون صورت ماهتتتتتتتتتتتتتتت و چشمای نازتتتتتتتتتتتتتتتتت بشممممممممممم من مامان .
آخه چه کسی دیده که یه نینی کوکولو , همزمان توی بغل مامانیش هم شیر بخوره و هم انگشتش رو از اون بغل ببره داخل دهنش و مک بزنه و اونوقت با ناخنهاش هم مامانیششششششششش رو داغون کنه ؟ , یه همچین وروجکی هستی توووووووو .
توی قلب مامان جا دارییییییییییییییییی خانوم کوچولوی منننننننننننننن
بقیه عکسهای فاطمه جونی در ادامه مطلب
لطفاااااااااا برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برویییییییییییییییییید.......
خنده هات رو قربوووووووووووون نازنازمممممم که اینطوری بابایی رو نگاه میکنی
توی این دو تا عکس پایین , ساعت 2 شبه ,
من دیگه خیلی خسته شده بودم و بابایی اومد تورو از من گرفت ,
و بعد بابایی خواست به زور بخوابونه شما رو ,
اونوقت تو هم که خیال خوابیدن نداشتی ,
و توی بغل بابایی اینطوری داری نگاهش میکنی و میخندی
بابایی هم از خنده ی تو خندش گرفته بوددددددددددد
البته بابایی مهربون بعد از کلی تلاش که نتونست بخوابونتت اینطوری شد از دستت
نازدونه خانوم مامانی , اصلا هم عین خیالش نیست که ساعت از نیمه شب داره میگذره
نمیگی مامانی خسته است و بابایی هم باید بره صبح زود سر کارررررررر
فدای خندیدنهای زیباتتتتتتتتتت بشممممم که لثه های خوشگلت میاد بیرون
پیش بابایی و روبروی تلویزیون نشستی ,
گاهی بازی میکنی و گاهی تلویزیون میبینی عسللللللللللل شیرینممممممم
رفتم آشپزخونه به کارام برسم و اومدم دیدم اینطوری داری با اشتها دست میخوریییییییی
مدل دست خوردنشو ببین
اونوقت بهت میگم : " فاطمه , مامان , دستتو از دهنت بیار بیرون , این چه کاریه ؟ "
توام همینطوری با ملچ و مولوچ دست میخوری و زل زدی به بابایی
دخملی 5 ماهه من جدیدا داره به کشفهای جدیدی میرسه
و اون هم کشف پاهاش و انگشتهای پاشه
" مامان خانومی من لو رفتی , دیدمت دالی یواشکی از من عکسسسسسسسس میگیلیا "
این عکس رو خود بابایی ازت گرفته وقتی توی بغلش نشسته بودی
فدای این نگاه زیباتتتتتتتتتتتت جیگرممممممممم
اینم بابایی خودش با دست نگهت داشته و از بالای سر ازت عکس گرفته
فدای تعجب کردنتتتتتتت بشه مامانی
قربون این تلویزیون نگاه کردنت و این دقتت بشمممممممم من
عاشققققققققققق این نگاهتممممممممممممم
چه لمی دادی روی پای بابایی و تلویزیون میبینی شما دخمل بلااااااااا
کلا راحتی شماااااااااااااااا
انگشتای دست هم که طبق معمول توی دهن
و انگشت شصت پات هم طبق معمول گرفتی بالا
این چهار تا عکس پایین مراحل دمر شدن دخملیهههههههههه
اول به این صورت خوابیدی ,
هنوز چند لحظه نشده شروع میکنی به حرکت
خودت رو میچرخونی
حالا موفق شدییییییییییییییییییییی
عزیزمییییییییییی
از وقتی دمر شدن یاد گرفتی , توی کریرتم میخوای دمر بشی و یه وری میخوابی توش ,
ای بلااااااااااااااااااااااااااا
ببین توی تختت چه مدلی خوابیدی
بعدش هم بیدار شدی و دست و پاهات رو آوردی بیرون از لای میله هاش
اینجا هم تا گذاشتمت توی تختت تا بازی کنی , بلافاصله دمر شدی بازم
حالا دیگه نمیشه صاف باشی و همش دمری
بعدش صدات زدم و گفتم : " فاطمه دوباره دمر شدی ؟ " ,
اینطوری نگاهم کردییییییییییی
آخرش من تورو میخورمممممممممممممم
بابایی داره تابت میده و تو هم چشمت به تلویزیونه
عشقمییییییییییییییییی آخه تو نازممممممممممم
دمر شدی و چشمت خورده به جوجه اردکت و ذوق کردیییییییی
همیشههههههههههههه دوستت دارم عروسکککککککککک من